***!?!?!***
و بدينسان است که کسی می آيد ...
" I see this weblog as a place to THINK ALOUD without any worries " !
در 4 مين روز بازی های تنيس ويمبلدون در لندن . تنيسور شماره 1 انگليس "Tim Henman " از دور خارج شد . من هيچگاه بازی " تيم " رو دوست نداشتم ، البته چند سالی ميشه که اون در صدر 10 تنيسور اول جهان هست ولی هرگز هيچ تورنمتی رو تا به حال نبرده . چون در انگليس بهتر از اون ندارند تماشاچی ها هنگام مسابقه اون مثل فوتبال " هوليگن ها " شلوغ می کنند و فرياد می زنند . " تيم " هرگز بالاتر از " سمی فاينال " ويمبلدون نرسيده ولی هر سال آرزو می کنم که در دور اول خارج بشه که پس از رفتن اون بشه درست و حسابی تنيس تماشا کرد و از شَر هورا کشانی که اکثرا نه تنيس بازی میکنند و نه اصلا چيزی از تنيس می دونن راحت بشم و بقيه مسابقات رو با خيال راحت تماشا کنم . ديروز " تيم " که امسال نفر 6 جهانی هست از نفر 152 دنيا باخت . امسال " Andy Murray " جوان 18 ساله انگليسی و بسيار با استعدادی وارد ميدون شده . " اندی " که در جدول نفر 350 در دنيا ی تنيس هست ، ديروز در 3 تا ست پشت سر هم ، نفر 13 دنيا رو شکست داد .ايکاش اين hay fever لعنتی ام کمی اين روزها با من بيشتر مدارا می کرد . عاشق بوی چمن تازه هستم ولی مجبورم که با 100 تا قرض و قطره چشم به تماشای مسابقات برم !
قناری گفت : - کُره یِ ما
هی روزگار .. اينهمه سال دويديم و هنوز اول راهيم .. مردمی که پس از 26 سال سرکوب وحشيانه ديگه حتی توان " درست انديشيدن " هم ندارند ... هی روزگار ... هی خون های گرم دختران و پسران دانشجو بروی سنگفرش ميدون فردوسی ... هی خفته در آتش و خون... ای جرقه ای های رهائی ... هی همر رزمان نوجوانم .. ای دوستان فدا شده .. هی روزگار لعنتی ... هی يارانی که گلو های سرود خوان و قدم های پرشورتان در خيابانهای تهران به خون غلتيد ... هنوز هم " ارتجاع " به اسامی گوناگون و گاهی غلط انداز ، بنياد گرا ، مدرن ، فمينيست اسلامی ، دمکرات و اصلاح طلب ، دست راستی و دست چپی ؟!؟ ملا ی با عمامه داخلی و ملا های بی عمامه خارج نشين ، پاکویان " هر گروه به روشی " آزادی " را به مسلخ می برند ...هنوز بوی " خون " در ايران به مشام ميرسد ... هی رفيقان از جان گذشته ام " به يادتان خواهم ماند ... در سال روز 30 خرداد خونين سال 1360 با گيلاسی شراب به ياد " شما و هدف هايتان " يادتان را گرامی می دارم . . شما جاودانه ايد .. شغال ها روزی زوزه کشان به بيابان ها بر خواهند گَشت .و " شما جاودانه ها" باز می گَرديد . صدای " سعيد سلطانپور " هميشه زنده و جاودانه هست . ياد واره فدائی شهيد چکاوک سينه سرخ انقلاب ، سعيد سلطانپور را حتمابشنويد.
تحريم انتصابات فرمايشی تنها راه نجات ايران
ما با رای خود بر این جنايات مهر تاييد نمیزنيم
حرفی با حسين درخشان در ايران، مرثيه ای بر زيبا کاظمی در ايران
ديشب کانال تلويزيونی بی بی سی در اخبار ساعت 10 شب ( مهمترين اخبار هر روز ) مصاحبه ای کامل با رفسنجانی نشون داد . ترجمه اش جالب نبود و چند ين اشتباه فاحش داشت . سايت فارسی آيت الله !!! بی بی سی تا اين ساعت هيچ ترجمه ای از مصاحبه رو روی سايتشون نگذاشته اند ! برای خوندن به زبان انگليسی به اينجا برويد در همان جا می تونيد قسمت هائی از ويديوی مصاحبه خبرنگار بی بی سی درتهران با رسما جانی را هم ببنيد . پوزخند های بی جای رفسنجانی واقعا حرص آور بود . کسانی که حاضرند به اين فرد و يا هر فرد ديگه ای در اين نمايش انتخاباتی رای بدهند به نظر من از حداقل شعور انسانی و تجزيه تحليل مسائل بسيار ساده و پيش پا افتاده هم برخوردار نيستند .قصد م توهين به هيچ فرد ی نيست ولی تعريف من از حداقل شعور و آگاهی درس گرفتن از وقايع 26 ساله گذشته هست مخصوصا برای کسانی که خارج از ايران و بدون سانسور زندگی می کنند. خبرنگار از " رسما جانی " پرسيد : اکثر جوانانی که من با هاشون صحبت کردم قصد بايکوت اين انتخابات رودارند و دولت رو از اساس قبول ندارند " اکبر شاه سابق " با زرنگی خاص خودش گفت : که مردم ايران نجيب هستند و در انتخابات شرکت می کنند ! قابل توجه تو سَری خورهائی که حاضرند در چشم مقامات دولتی ايران " نجيب " باشند و در انتخابات شرکت کنند . وی همچنين گفت من و خامنه ای 50 سال هست که با هم دوست هستيم و دوشادوش مبارز ه؟!؟! می کنيم .مردم ما به دولت اعتماد دارند . التماس های رفسنجانی به امريکا و انگليس ديدنی بود . وی اعلام کرد که چندی است که ديگر امريکا رو شيطان بزرگ نمی دونيم و انگليس هم ديگر شيطان کوچک نيست .!!!
اگر بخواهم بسازم ، بايد گذشته را فراموش کنم . بايد خاطرات تلخ و شيرين گذشته را فرامو ش کنم و بايد به خود تلقين کنم که نگاه به گذشته دردی را دوانمی کند . هفته ها می گذرند و من روز را به اميد شب سپری می کنم .ديشب باز هم هوا کمی بارانی بود ...زيباست ..هميشه بعد از سختی به آرامش دست يافتن زيباست و با غرور ... اين آرامش با شکوه تر از هر جمله ای است ... بعد از اون همه دغدغه ها وجنجال های فکری ... شبها خواب می بينم اما ديگرکابوس نيست... هر شب يک رويا را به خواب می يبنم، اما ديگر کابوس نيست ... با اينکه در جزيره ای کوچک زندگی می کنم ولی از دريا دور هستم و بوی دريا را نمی شود اينجا حس کرد ... راستی چرا دريک نقطه آن قد رآب فراوان است که فقط کافی است چند بيل ماسه را از سطح زمين برداری تا به آب برسی و در نقطه ای ديگر مردم در حسرت يک قطره آب می سوزند ؟ صحرا ها خشک اند و من هوای جنگل در سر دارم ... جنگل مرطوب و بوی نَم ... برگهای خيس ...انگار جنکل پلی است ميان دريا و صحرا ... بايد چند روزی به جنگل بروم ... شبها خواب می بينم اما ديگرکابوس نيست...
من در خيابون های شهر و روستا کتک می خورم ... من در ملا عام شلاق ميخورم ... من هنوز سوزش شلاق های اسلامی را احسا س می کنم ... من تحقير ميشم به خاطر تفکراتم ... من در فقر و بيکاری دست و پا ميزنم ... تو لِه ميشوی در زير سنگ های آسمانی مردان خدا ... تو به خاطر رعايت نکردن حجاب اجباری هر روزه تحقير و دستگير و اذيت ميشوی... تو به جرم !!! زندگی و خنديدن در " ماتم سرائی به نام ايران " تنبيه ميشوی ... تو در شرايط مساوی علمی و کاری هميشه درجه چندم هستی ... جنسيت تو هميشه و همه جا موانعی برايت درست می کنند ... خانواده بسيجی و دولتی و مکتبی ها هميشه از ما بهتران هستند ... او برادرش به جرم انديشيدن در زندان اعدام شد ... او دوست دارد انسانی زندگی کند ولی امکانش بسيار سخت است ... او بهائی است و حق زندگی کامل در اجتماع را ندارد ، دانشگاه برايش ممنوعه ای است ...آرزوئی دست نيافتی ... او همجنسگراست و بايد با لغات کثيف جنسی " تحقير و طرد شود " ... آنها کمونيست ، سوسياليت و بی مذهب هستند ...آنها را بايد با شلاق مذهب در هاوان بی عدالتی و خرافه کوبيد ... آنها کودکان خيابانی هستند ... آنها دختران فراری و طرد شده هستند بدون هيچ حق و حقوقی ... آنها مَزه شب های تعطيل حاج آغا ها ی کوچک و بزرگ و آغا زاده هستند ... او ساليان درازه که کار ثابتی نداره و از شرم نگاه خانواده ا ش شب ها با اندکی دستمزد بيگاری روزانه ، دير هنگام به اتاق محقر اش ميرود... خانواده او از نظر قانون نفرينی است ... او در سرزمين مادري اش " غريبه ای " بيش نيست ... او هميشه و از همه چيز و گاهی حتی از سايه خودش " هراس " دارد ... من ...تو... او ...ما ....شما ...آنها ...ايشان ... ما " رای " نمی دهيم ... ما از زندگی بيش از مرگ تدريجی و اينهمه بايد و نبايد انتظار داريم ... شما رای می دهيد و ايشان انتخاب ( انتصاب ) میشوند و اين داستان تراژيک 4 سال ديگر ادامه میيابد ... فرزندان ايشان در بلاد کُفر کارخانه ، خانه ، قصر ، ويلا ، شرکت های رنگ و ورانگ و حتی اتوبان !!! ميخرند ... وابستگان به ايشان چند سالی ايست که بلاد کفر را کشف کرده و از بهترين امکاناتش ( البته به جيب همان ملت ) استفاده های شايانی ميبرند ... من ، تو ،او، ما، آنها به تلخی می گرييم بر اين همه نابرابری جنسی و ستم طبقاتی ... ايشان شاد وخندان بر صندلی رياست جمهوری لَم داده و از همانجا حکم سنگسار ، قتل ، غارت ، چپاول و کُشت و کشتار و در کنارش برنامه اقتصادی - سياسی درخشان 4 سال آينده را صادر می کند !
من هميشه و همه جا از جنبشهای آزاديخوانه زنان حمايت کرده و خواهم کرد. مخصوصا برای کسب حقوق پايمال شده زنان شرقی در طول تاريخ . با تمام قوانين جمهوری اسلامی مخالفم و قانون اساسی ايران رو يکی از ارتجاعی ترين قوانين قرن 20 و 21 می دونم ... هرچند که ملا ها به همون قوانين نوشته شده خودشون هم احترام نمی گذارند و تفتيش عقايد و زندان و سنگسار هنوز ادامه داره . جامعه های که نيمی از جمعيتش رو بطور قانونی سرکوب کنه ( زنان ) هيچ بوئی از انسانيت نبرده . مردان اون جامعه هم با سرکوب و تحقير مواجه هستند ..مگر نه اينکه مردان حداقل " ماد ر" دارند که خود " زن " هست . " تحقير" مردانی که مادر ، همسر ، دختر و ... از حداقل حقوق انسانی بر خوردار نيست کمتر از " تحقير " و سرکوب زنان نيست .
باز ی های تنيس کويين کلاب "The Queen’s Club " لندن چند روزی ميشه که شروع شده و من برنامه هائی که نميتونم در طول روز ببينم بايد آخر شب توی کانالهای کيبل ببينم و يا ظبط شده اش روتما شا کنم .ديروز هوای بسيار آفتابی 2باره اين حساسيت " hayfever " لعنتی رو به سراغم اورد اول صبح لباس پوشيدم برم بيرون ولی وقتی توی آينه نگاه کردم چشم چپم در حال اشک ريزی کامل بود ! مجبور شدم يک دوش آب سرد ديگه بگيرم تا شايد کمی بهتر بشه قرص ها هم که اصلا انگار داری شکلات بد مزه ميخوری ! بی خاصيت و بی اثر ! تمام روز نيمچه خواب و بيدار روی مبل جلوی تلويزيون ول شدم و با چشمانش نيمه باز و گريان !!! تنيس تماشا کردم . خوشبختانه يکی از بازيکن های مورد علاقه ام Andy Roddick برنده شد و به فينال ميره( عکسش اون بغل هست ) . بازيکن جوان ( 18 ساله ) به نام " Andy Murray " حتما در آينده قهرمان جهان خواهد شد ضربه های سرويس وی با سرعت 140 مايل در ساعت . وی در آخرين گيم پاش پيچ خورد و بعد از اون ديگه نتونست درست بازی کنه و باخت ! دردش رو با تموم وجود احساس کردم ، اون سالها که تو ی دانشگاه تنيس بازی می کردم يکبار وسط بازی پام بد جوری پيچ خورد ولی با پروئی تا آخر ادامه دادم . آخر شب قوزک پام بد جوری وَرم کرد و فرداش کارم به بيمارستان کشيد و تا 2 هفته نمی تونستم راه برم و ساعتها اسپرت فيزوتراپی باعث شد که بتونم دوباره تنيس بازی کنم ! البته مقام مقايسه نيست که من حتی يک گيم هم نمیتونم با کسانی تا اين حد حرفه ای بازی کنم .بهتره برم با همون خوانندگان نازک نارنجی بازی کنم تا مدتی از پيروزی شاد باشم ! ين باز ی ها درسطح جهانی زياد مطرح نيستند از 2 هفته ديگه باز ی ها ويمبلدون شروع ميشه و 2 هفته ای درمحله و اطراف ويمبلدون خواهم بود .
در روز شنبه 2 ماه جولای کنسرت های بزرگی برای کمک به مردم افريقا در چند شهر بزرگ برگذار خواهد شد. کنسرت لندن هم در هايد پارک خواهد بود.
عکس " رسما جانی " از وبلاگ بلوچ
به نشانه اعتراض و برای همبستگی هر چه بيشتر با زندانيان سياسی در ايران ، روز 27 خرداد اعتصاب غذا می کنيم .
مجتبی سميعی نژاد به جرم ؟!؟!؟ وبلاگ نويسی به 2 سال زندان محکوم شد ! تمام تلاش مان را به کار ببنديم تا قبل از نمايش انتخابات ملا ها رو مجبور به عقب نشينی بکنيم . به دليل موقعيت حساس سياسی اين روزها کشور های غربی منتظر نتايج و شرکت مردم در اين نمايش انتخاباتی هستند . حاکمان اصلاح طلب ، بنياد گرا و ... هزاران القاب غلط انداز ديگه ( که البته در باطن همه يکی هستند ) و کلا دولت ايران برای چند صباحی بيشتر حکومت کردن و دزدی و چپاول منابغ ملی حاضر به هرگونه سازشی با غرب هست . از اين موقعيت استفاده کنيم و با صدای بلند آزادی بی قيدو شرط مجتبی و تمام زندانيان سياسی را خواستار شويم . تلا ش های بين الملی را ساپورت کنيم . فرياد مان هر چه رساتر باشد حتما کاری تر خواهد بود . داستان آرش ها و مجتبی ها و ... داستان جديدی نيست ولی نبايد از پای نشست ... برای امضای پتيشن به اينجا برويد . اين لينک رو حتما ببينيد . آدرس فرستادن ای ميل به مراجع بين اللمی و سفارت خانه ملا ها و ... بيانه کانون پن لاگ در همين رابطه اعتراضمان را گسترده تر کنيم . بيائيد تا با همبستگی اين قفس 25 ساله رو بسوزانيم . بيش از يک نسل در اين قفس دلتنگ ( ايران بعد از انقلاب ) زيستند و يا بهتر بگويم مرگ تدريجی و زندگی گياهی رو تجربه کردند . متحد شويم و قفس ها رو بسوزانيم .
حدود 2 سال پيش گروهی به نام "Rat Pack " از لاس و ی گاس امريکا به لندن اومدن برا ی اجرای نمايش و به نوعی تبليغ برای شوی خودشون . اون موقع دوستم " Julie " مسئول تبليغات اين گروه در انگلستان بود و برای شب اول چند تا بليط بهم داد البته شب اول فقط دعوتی بود و بليطی فروخته نشده بود که بعدش هم پارتی بعد از برنامه بود که تا نزديک های صبح ادامه داشت .3 هنرمند با استعداد آهنگ ها ی معروف و پُر خاطره ایFrank Sinatra,Sammy Davis Junior & Dean Martin رو اجرا می کنند که به همراهی ارکستر زنده و چند رقصنده زيبا روی و بسيار خوش تيپ همه با هم کمک می کنند تا برای تماشاچيان ، محيط و مکان بار و کلاب های دهه 60 امريکا رو باز سازی کنند . جالب تر ين قسمت اينه که هر سه از نظر شکل و شمائل ظاهری هم بسيار شبيه به خوانند گان اصلی هستند . دز همون چند نمايشی که در لندن داشتند موفق شدند که قرارداد بزرگی با تئاتری در لندن ببندند و فعلا که حدود 1 سال و نيم هست که هر شب برنامه دارن و فکر می کنم چون تا حالا استقبال خوب بوده احتمالا چند سالی ادامه خواهند داد . ديشب دوستی به اصرار من رو به شو دعوت کرد و بايد اعتراف کنم که اين بار برنامه جالب تر از قبلی بود . انگار گروه به نوعی پخته تر شدند . مثل اينکه اين شو رو هر بار بايد دعوت بشم تا برم ! منتظر دعوت سوم می مونم ! تماشای اين شو رو به تمام کسانی که امکانش رودارند جدا توصيه می کنم. برای اطلاعات بيشتر و تهيه بليط به اينجا برويد .
امروز اول ماه جون هست ... 3 سال گذشت... همه می آيند و می روند ... عبور کردن از مراحله ای به مرحله ديگر بسيار دشوار تر از "ماندن " است .. نخواستم بسان مردابی ، ماندنی شوم و رفتم ... 3 سال گذشت ... به گذشته نيم نگاهی می اندازم ... حضور " ديگران " در گذشته ام بسيار پُر رنگ هست ... اصلا همين ديگران هستند که بخش بزرگی از گذشته را می سازند و گرنه " من " هميشه همين " من " هستم ! ... 3 سال گذشت ... ساعت ها ، روزها ، هفته ها ، ماهها و سالها می گذرند بدون آنکه " کار مهمی " انجام داده باشم ... زندگی کمی سخت تر ولی بسيار شيرين تر شده ... عادت ها رو دور ريختم و غير قابل قبول ها رو به همه خوراندم ... اينهمه تغيير ... اينهمه سفر ... اينهمه تحول ... اينهمه راه ! اما هنوز خسته نيستم ... ساعت ها ، روزها ، هفته ها ، ماهها و سالها می گذرند و همين ها " زندگی مان " رو می سازند ... به همين سادگی هنوز " زند ه ام " و ساده ترين واژه ها همان " زندگی " است ... !