Sunday, May 30, 2004

! Listen










می شنوی ؟
چی ؟
بلند تر ؟
رسا تر ؟
نفسم بند آمده !
به همين " صدا " بسنده کن...
گوش کن
فقط برای يک بار زياد سخت نيست ...
می شنوی ؟

Saturday, May 29, 2004


زندگی غمگين نيست
ساعتهای غمگينی دارد
و اين روزها
لحظه هايم
پُر است از اين ساعتهای غمگين و اندوه بار
صدای پای " غم " از پشت فاصله ها مي آيد

بازهم نگرانم
نگران ...

Friday, May 28, 2004

قطعه 33 بهشت زهرا









در پياده رو جهان فرياد ميزنم
بنام و به ياد
جزنی ها ، چه گواراها ، اسکوئی ها و سلطانپور ها
در پياده رو جهان
اميدم در يک دست
و آينده در دست ديگر
انگار
سکوتی نفرت انگيز هنوز پا برجاست !
برجهای بلند جهان
زير پايم، چه ارتفاع حقيری دارند
سرزمين گم شده
سرزمين به غارت رفته
گورهای دسته جمعی !
چه اشکها و حسرتها به دل دارید


در پياده رو جهان فرياد ميزنم:
" ما بيشمارانيم "
حتی اگر گورهايمان را نابود کنيد
قلبمان را بشکافيد تا ستاره سرخ و پرنده صلح را ببينيد
" آرمانهايمان " هنوز زنده اند و پابرجا

بشکافيد
بشکنيد
و نابود کنيد
" ما " هميشه جاويديم...
"ما " بيشمارانيم ...

Thursday, May 27, 2004





هديه


من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريکی
و از نهايت شب حرف ميزنم

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بياور
و يک دريچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم


" فروغ فرخزاد "








Wednesday, May 26, 2004

دم خروس روابط پنهانی ملاهای مسلمون با شيطان بزرگ !



جنگ 2 حيوان دريده و درنده ...
دنيا به اين درنده گان ديکتاتور می خندد و من متاسف می شوم برای ملتی که به هر دليلی { در مانده گی } به اينها رای می دهند !


سياست های غلط دولت امريکا باعث گسترش محبوبيت گروههای بنيادگرای اسلامی شده

Tuesday, May 25, 2004


ديروز دوستم " David" عمل جراحی 5 ساعته Pelvis رو با موفقيت پشت سر گذروند. امروز رفتم بيمارستان ملاقاتش . خوشبختانه روحيه اش بسيار بالا بود و اگر همين طور پيش بره تا چند هفته ديگه می تونه راه بره و ...حدود 45 بخيه در ناحيه پهلو ، 2 تا در گردن و بيش از 5 مدل لوله های مختلف از قسمتهای مختلف بدنش آويزون بود و کلی آهن بشکل زنجير دوچرخه توی بدنش گذاشتن ! برای کاهش درد با فشار يک دکمه می تونست به خودش چند ميلی " مورفين " تزريق بکنه ! و ... با همه اين اوصاف هنوز می خنديد... از حالا داره برای تعطيلات پس از دوره بيماری برنامه ريزی ميکنه... به اين ميگن روحيه !
St. Georges hospital بيمارستاني دولتی هست و بهترين امکانات رو در بخش " ارتوپدی " در کل بر يتانيا داره . دکتری که اون رو عمل کرد جزو بهترين دکتر های دنيا در اين زمينه هست ، تمام اين امکانات دولتی است و بصورت رايگان .در بريتانيا بيشتر هزينه بيمارستانهای دولتی از طريق مالياتی که از مردم گرفته ميشه پرداخت ميشه .
راستش من چون بيمه خصوصی دارم تا حالا به بيمارستاهای دولتی نرفته بودم ولی از نظر امکانات و رسيدگی به توجه به رايگان بودن { هر چند که خودمون با پرداخت ماليات اين ا مکان رو فراهم آودريم } خيلی خوب بود ...
تنها چيزی که بايد براش پول پرداخت کنه اون تلويزيونی هست که گوشه عکسش ديده ميشه که اون دستگاه مجهز به تلفن با شماره شخصی داخلی و ارتباط با اينترنت هست .
در ساليانی نه چندان دور علاقه شديدی به رشته پزشکی داشتم و پس از اون به دندانپزشکی علاقمند شدم ... يک سال قبل از ورود به دانشگاه طی دوران مسافرت به چندين کشور نظرم کلا عوض شد و عشق به " کامپيوتر " جايگزين همه چيز شد ! امروزه هر وقت به هر دليلی پا در محيط بيمارستان ميگذارم ياد اون دوران می افتم و چقدر خوشحالم از اون انتخاب . اصلا من با اين روحيه هرگز برای پزشک شدن ساخته نشدم !

Monday, May 24, 2004

Weekend in Sea Side



هوای خوب و نيمچه گرم و آفتابی آخر هفته مناسب بود برای کنار دريا رفتن . از فرصت استفاده کرديم و گروهی رفتيم به شهر ساحلی "Bournemouth " با دريای شنی و زييا . توی راه برگشت سری هم به توريستی ترين ساحل انگليس شهر " Brighton " زديم. شهر برايتون مثل هميشه شلوغ و پر هياهو بود و مانند اکثر تعطيلات کارنوالی هم اونجا برپا بود. خوردن " Fish & Chips " غذای اصلی انگليسی ها لب دريا کلی مزه داد !

پياده روی روی شن و ماسه های نرم ، آفتاب گرم ، هوای تميز ، جمع کوچيک ولی صميمی ، آفتاب گرفتن کنار دريا ، خنده های توی کافی شاپ ساحلی ، شن بازی بچه ها ، دويدن و شيطنت های کنار دريا ... همه و همه آخر هفته خوبی برامون ساختند .

Saturday, May 22, 2004

ايران = زندان ملاها و فرهنگ مرگ
منهم بر اين باورم که جامعه پس از انقلاب ايران جنسی ترين جامعه ای هست که تا بحال ديدم !
در سال 2000 پس از ساليان 2 هفته به ايران رفتم و تقريبا در همه جا برخوردهای جنسی ، سکسی ، و نگاههای مرموز رو می ديدم ! کشور ايران در مقايسه با کشورهای ديگه ای که رفتم { فقط با کشورهای عربی / اسلامی / و سنتی مقايسه می کنم } آپارتايد شديد جنسی در اکثر روابط و مناسبات کاملا مشهود بود ، حتی برای من که يک مرد هستم نگاههای آزار دهنده و خيره شدن های بی جهت و گاها دخالتهای بی جا از طرف مردم عادی و البته ماموارن خدا { کميته و ...} ! بر روی زمين وجود داشت . وقتی دختر 6 ساله با پوشش اسلامی در کودکستان و جدا از پسرهای هم سن و سال رشد ميکنه ، مرز بندی جنسی از همون مقطع شروع ميشه ... بيمارئی ها و ناهنجاريهای فرهنگی ناشی از اين محدوديتها پس از 25 سال حکومت آخوندی در جامعه کاملا مشهود هستند.

گزارش جنجالی بانوی نويسنده و ژوزناليست سوئدی بدنبال مسافرت به ايران در روزنامه اکسپرسن

استکهلميان - آگنتا کلینکسپر بانوی نویسنده و ژورنالیست سوئدی که چند روزی است که از یک مسافرت سه هفته ای به ایران برگشته است گزارشی جنجالی در روزنامه مورخ سه شنبه 18 ماه مه روزنامه اکسپرسن (یکی از دو روزنامه بزرگ عصر سوئد) به چاپ رساند که مورد بازتاب گسترده در سوئد و خارج از آن قرار گرفته است.

در تهران به تلویزیون نگاه میکنم. یک فیلم گانگستری آمریکایی. زنی با پیراهن در فیلم ظاهر میشود. روی بدن زن را با نواری سیاه پوشانده اند. انگار که جرم است. تصویر را مات هم نکرده بلکه کاملا سیاه کردند مبادا که حتی فرم بدن زنی هم آشکار گردد. اما من مات شده ام. هر روز خودم را قبل از قدم زدن در پارک لاله میپوشانم. مقنعه (مو, گردن . گلو) و لباس گشاد با شلوار بلند و دامن بلند (بازو, سینه, شکم, باسن, پا و مچ پا). بلندگوها در پارک روضه و اخبار تبلیغاتی فریاد میزنند. آکاردئون, آهنگ پاکو دلوسیا و یک آهنگ از گروه آبا البته بدون صدای خواننده. زنان در چادر یا مقنعه ورزش میکنند و با حرکات محدود به ژیمناستیک میپردازند. من هم شرکت میکنم و سعی میکنم که پوشش خودم را بر روی سرم نگاه دارم. با گلویی پر از خلط و بینی گرفته از چهار میلیون اتوموبیل شهر 12 میلیونی تهران ورجه ورجه میکنم. یک گروه مذهبی- ژیمناستیکی- خنده ای, مردها جدا و زن ها جدا, با خوشحالی فریاد صبح بخیر سر میدهند, به الله التماس میکنند, پیشانیهای خود را ماساژ میدهند, جیغ میکشند و از خنده ریسه میروند. بله, به حکومت ملایان باید واقعا خندید. همه 12 میلیون, یکجا در خیابان. چون ایران رنج آور است. مزه تلخ فرهنگ مرگ و نیز شیفتگی سکسولوژیکی جنون آمیز ملایان به آپارتهاید جنسی در ممنوعیت غیرعادی زنان تجلی یافته است. وحشت آنان از تماس با زن. مرگ است و سکس. این فرهنگ مرگ از 40 روز عزا در سال تشکیل شده است, برای یک شهید قدیمی که هزار سال قبل مرده است عزا میگیرند. تصاویر مردان مرده و خمینی بر روی دیوارها به خیابانهای پر از دود و گازوئیل خیره شده اند. در شیراز خیابانها را بسته اند و مردان سیاهپوش در صفوف بلند در جلوی چشمان مردم خود را میزنند. هم برای شهیدی بنام حسین در حال گریه هستند, و هم از فرصت استفاده کرده و برای چیزهای دیگر هم گریه میکنند, و عده ای هم تظاهر به گریه کردن میکنند. چقدر سخت است. در ایران خیلی از چیزها تظاهر است. یک بازی برای بنیادگرایی. تا زمانی که به منزلت بروی, در را از پشت سر خودت قفل کنی و یا به کوه ها پناه برده و نفس حبس شده خود را بیرون بدهی. زنان فقیر بمانند اجرای تئاتری سینه های خود را به میله های قبر خمینی در خارج از تهران میفشارند و میله های آهنی را میبوسند و التماس میکنند. در ایران این میله ها هستند که به چشم میخورند نه جزئیات مبارزه مانند لباس های زنان تهرانی, یکی دو تا دسیکوتک مخفی در قسمت ثروتمند شمال تهران, موزیک سامبای تاکسی های شهر و یا روسریهای نیمه عقب رفته در کوهستانها. این میله ها هستند که دیده میشوند. ممنوعیت ها, ممنوعیت رقصیدن, ممنوعیت آواز خواندن برای زنان, ممنوعیت نشان دادن مهر میان زن و مرد. ممنوعیت برای موی زن, بدن زن و ممنوعیت آشکار شدن زن. در سال 2003 چهل ژورنالیست در پشت میله ها بوده اند. من و گروه نویسندگان سوئدی از رئیس زن دانشگاه روزنامه نگاری تهران در مورد مرز آزادی بیان سوال کردیم. اجازه نوشتن در مخالفت با اسلام و یا در مورد سکس وجود ندارد. به آنان سه بار اخطار شده و اگر نوشته خود را تغییر ندهند فقط زندان است که باقی می ماند. او روی "سه بار اخطار" تاکید میکند. منظورش را میفهمیم, فقط یک شانس دارند که نوشته خود را تغییر بدهند. یا دروغ بنویسند و یا ساکت باشند. بعد به قرآن استناد میکند (مجبور است؟) و میگوید که غرب باید به حجاب و "ارزش و شخصیت زن مسلمان" احترام بگذارد (اشاره ای به ممنوعیت آن در فرانسه) . تلویزیون ایران با افتخار از هر تظاهراتی در غرب در حمایت از حجاب خبر میدهد.این کاملا باب دهن ملایان است. در حالی که مردان با آخرین مد در خیابانها میچرخند, من و زنان دیگر زیرچشمی به جامه مبدل خودمان نگاه میکنیم تو گویی که مامورین مخفی یک جنبش ممنوعه باشیم. به این خاطر است که مینویسم. به خاطر زنی مینویسم که روز روشن در خیابان و در چند متری مقابل من بازداشت شد. دوست پسرش بازویش را دور او حلقه کرده بود, حجابش پس رفت, موهایش هویدا شد. دو جنایت: بازو و مو. دوست پسرش فرار کرد. او توسط دو پلیس چادر به سر به داخل اتوموبیل پلیس کشیده شد. من برای شیرین شماره 1 مینویسم که آنتن ماهواره ای اش را سال قبل از او گرفتند. توسط یک اقدام نفرت انگیزضد حقوقی به خانه اش هجوم بردند. ملایان به ایمان او نیز تجاوز کردند. او مسلمانی معتقد بود اما دیگر نماز نمیخواند و از اسلام متنفر است. میخواهد که فرار کند, اما پولی ندارد. من برای شیرین شماره 2 مینویسم که دوستانش جشنی با رقص, موسیقی و الکل برپا کرده بودند. پلیس به محل حمله کرد. یک هنرپیشه زن شغل خود را از دست داد و چند مرد با گره زدن ملافه, تو گویی که جنایتی مرتکب شده باشند, تلاش به فرار کردند. یکی از آنان, اردشیر افشین راد ,کارگردان, با برخورد به زمین متلاشی و کشته شد. من برای زنان رانده شده به ته اتوبوسها بمانند سیاهپوستان دهه 50 و 60 آمریکا مینویسم. چند زن جوان به ما میگویند در اتوبوسها جدا نگاه داشته شده اند که مردان خودشان را به آنها فشار ندهند. واقعا آپارتهاید جنسی فکر را نیز مختل میکند. من اما هیچگاه مانند ایران خودم را یک بدن سکس نما احساس نکرده ام. کمی از پایم از میان دامن بلندی که به تن کرده بودم نمایان شد که مرد جوان راهنما نسبت به آن تذکر داد, مطمئنا از روی خیرخواهی که اتفاق ناگواری برایم رخ ندهد. اما باز هم. فکر میکنه کیه؟ انگار که من نابالغ هستم. زندانی نگاه مردان. به جای مجبور کردن زنان که گونی به تن کنند, يک چشم بند مشکی به چشمهای اینگونه مردان بزنید. لعنتی ها. هفته ها میگذرد. سوراخ گوشم را در برابر بلندگوهای پارک لاله پنبه فرو میکنم. کسی روی دیوار منزل نوشته است "FUCK". اما در داخل منزل این کلمه را خودم تمام میکنم. فاک ملاها, فاک حجاب, فاک دروغها, فاک زندان اوین, فاک ترس و وحشت. بدتر از همه سرایدار هتل که به یک پلیس مخفی بیشتر شباهت دارد برشورهای هنری و سی دی های کاملا قانونی مرا به نفع خودش مصادره میکند: "دوستم میخواهد سی دی ها را کپی کند". انگار مطمئن است که حق هم با اوست. کارمندان هتل بصورت عجیبی رنگشان پریده و ساکتند. ترس کار خودش را کرده است. میله ها. بعد از دو روز متعلقاتم را پس گرفتم و فقط دلم میخواهد به سوئد برگردم. من میتوانم, به خانه برگردم, اما نه آنهای دیگر.

بر گرفته از سايت استکهلميان

Wednesday, May 19, 2004

جشن تولدی در کنار استخر
در استخری که من هر روز صبح ميرم ، مردان و زنان بسياری از ساعت 6:30 تا 9 صبح بطور جدی نيم ساعتی شنا می کنند و بعد بدنبال مشغوليات روزمره ... طبعا طی اين همه سال ، من چهره هائی رو هرروز می بينم که با بعضی سلا م و گفتگوی کوتاه و با بعضی لبخندی مختصر ، و عده ای هيچکدامش !... در ميون اينهمه دختر ، پسر ، زن و مرد از هر گونه گروه سنی چند مرد و زن مسن هستند که هميشه در هر شرايطی پای ثابت هستند. يکی از اونها " Garry " هست که با وجود سن بالا هميشه سر ساعت 6:30 توی محوطه رختکن هست . امروز فرد ديگری دور از چشم " Garry " کارت بزرگ تبريک قشنگ و بزرگی رو بهم داد که امضا بکنم و در صورت تمايل پولی هم در پاکت بگذارم تا جمعه صبح برای " Garry " تولد کوچيکی بگيريم.
روی کارت نوشته بود Happy 90th Birthday & wishing you many more to come
. از سر کنجکاوی نزديک در خروجی چند دقيقه ای باهاش گپ زدم و خودش ميگفت که بيشتر از 60 سال ميشه که هرروز صبح به اين استخر مياد. بغير از زمان جنگ جهانی دوم که در ارتش بوده و هنگامی که به مسافرت ميره تمام اين سالها صبحها با شنا کردن روزش رو شروع ميکنه ! واقعا از ته دل آرزو کردم که اگر قرار هست 90 سال عمر داشته باشم ، مثل اون با روحيه و ورزشکار بمونم ...از فردا جدی تر شنا می کنم !

زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ
زين چه حاصل جز فريب و جز فريب ؟

“ مهدی اخوان ثالث “



چرا دروغ گوئی از عادات روزمره انسانها شده ؟ کاش کمی صداقت ، گاهی فقط کمی صداقت و راستی در قلب ها بود ...شايد که آرزوی محالي است !

Monday, May 17, 2004

چرخ سواری روز يکشنبه آفتابی



ديروز هوای لندن حسابی گرم و آفتابی بود و بهمراه 8 نفر از دوستانم از ساعت 9 صبح برای چرخ سواری به سمت شرق لندن محله Dockland رفتيم...هوای عالی ، دوستان با نشاط و ...برای خوردن صبحونه توی کافی شاپ پارک بزرگی که سر راهمون بود توقف کرديم .قهوه با کيک هويج ... معمولا در روزهای آفتابی در انگليس همه مردم خوشحال ترند و هر طرف نگاه کنی همه دارند می خندند و بنوعی از هوای گرم لذت می برند . همه چيز به خوبی پيش ميرفت و ساعت نزديکهای ظهر بود که بعد از عبور از روی يکی از پلهای روی رودخانه تيمز " David " به گوشه پياده رو برخورد کرد و محکم به زمين خورد ! آرنج و کمی از زانوش زخمی شد ، اما هر چقدر کمکش کرديم که بتونه بلند بشه بی فايده بود و از شدت درد بخودش می پيچيد...توی گرمای داغ ظهر نيم ساعتی نشستيم تا حالش بهتر بشه ... لحظه به لحظه صدای ناله ها بيشتر ميشد و بالاخره به آمبولانس زنگ زدم و بعد از معاينه های اوليه با آمبولانس به بيمارستان رفتيم ... متاسفانه استخوان Pelvic لگن خاصره از داخل شکسته و هنوز معلوم نيست که بهتره تمام ريسکها رو قبول کنه و تن به عمل سخت جراحی بده و يا بمدت 2 ماه روی تخت بيمارستان دراز بکشه تا خودش جوش بخوره ! عجب يکشنبه ای بود ديروز ! قرار بود ساعت 5 عصر همگی خونه "David " جمع بشيم و کباب و مشروب و ... ساعت 5 توی بيمارستان بهش گوشزد کردم که هی ! مهمون هات الان ميان ! پاشو پسر ، بجنب ! خنده تلخی کرد و گفت به همه بگو شام مهمون من توی Royal London Hospital
2 مرتبه بيمارستان رفتن و خونه " ديويد " سر زدن و خراب شدن تمام برنامه هامون و .. .!
امروز سريع بعد از برگشتن از سرکار ، با ماشينم رفتم به محل حادثه ! و چرخ خودم و اون رو کول ماشين کردم و برگشتم ! ساعت نهار هم رفتم بيمارستان و سری بهش زدم بيچاره کلی روحيه اش رو باخته و از حالا ماتم 2 ماه توی بيمارستان بودن رو گرفته ...
انگار بد بياری های ، زندگی به لحظه ها و ثانيه ها متصل شده ...

Friday, May 14, 2004

آره ... هنوزم همون هستم ، خود، خود، خودم
هنوز هر روز ساعت 6:30 صبح میرم استخر،هنوز باید صبحها اخبار بی بی سی 24 ساعته رو گوش بدم ، هنوز صبحانه من همون قهوه تلخ و کم شیر هست ، هنوز توی قطار ايستاده روزنامه يا کتاب ميخونم ، هنوز سر کار با همه شوخی ميکنم و پای ثابت " Bar " رفتن ها هستم ! هنوز چرخ سواری می کنم ، هنوز عاشق تنيس بازی هستم ، هنوز ديوانه وار موزيک گوش ميدم و زندگی بدون موزيک برام بی معنی است ، هنوز هيچ چيزی رو با " اپرا " ی مورد علاقه ام عوض نمی کنم ، هنوز صدای جادوئی تارهای "سنتور " رويا هام رو بخاطرم مياره ، هنوز به صدای نم نم بارون عشق ميورزم ، هنوز از بد لباسی و بی سليقه بودن اکثر مردهای ايرونی حرص می خورم !هنوز زندگی بدون ساعت و دقيقه و ثانيه برام مسخره اس ! هنوز دور تا دور و هر گوشه اين خونه فسقلي پر از ساعته ... ، هنوز در سفرم و اين سفر ها م تمومی نداره ، هنوز مابين فرودگاهها و کشورها ی مختلف زندگي کردن برام خسته کننده نشده ،

هنوز ... هنوز ... هنوز ...

هنوز شب تا چند صفحه ای کتاب نخونم خوابم نمی بره ، هنوز زودتر از ساعت 2 صبح نمی خوابم ،

هنوز ،
هنوز ،
هنوز ،
می دونم " تو " هنوزم نتونستي بيشتر اينها رو بهفمی ، خلاصه برات بگم هنوز همون " جاويد" م ! با يک تفاوت اساسی : " تو " ديگه هيچ بخشی از زندگی من نيستی ! زياد سخت نيست ! سعي کن بفهمي ! تموم شد . يعنی راستش همه چيز تموم شده بود ، فقط " تو " نخواستي و نمي خواهي که بفهمي !!!

Thursday, May 13, 2004



George Michaelدوران کودکی و نوجوانی ... " جورج مايکل " سالهای 80 ...مدرسه ...تهران ...کالج...ديسکو ی دانشگاه ... جورج مايکل آهنگهای Weak me up before you go go ، Last Christmas ، Careless Whisper و عاشق شدنهای سالهای تين ايجری !!! . آخرين آلبوم اش بنام Patience اواخر ماه آوريل به بازار اومد زياد کار های متفاوتی نداره و گاهی برای پل زدن ميون ياد و خاطراتی که از دوران تين ايجری باهاش دارم به اين آلبوم گوش ميدم . چقدر عوض شده ام !
آهنگ My Mother had a Brother اين آلبوم رو برای مادرش خونده که چند ماه قبل از اين آلبوم فوت کرد، کار قشنگ و با احساسی است.


Wednesday, May 12, 2004

قلب شکسته
ديشب باRuss !رفتم بيرون تا ساعت 4 صبح بيرون بوديم ، حالش حسابی بده حالا ميفهمم معنای واقعی " قلب شکسته " يعنی چی... از روزی که Mandy ،شريک 22 سال از شادترين روزهای زندگیش یکباره پر کشیده و رفته " قلب " مهربونش کم کم در اثر فشار و بغض و دلتنگی در جا زده و بزودی بايد عمل کنه ! زندگی با تمام شاديها و غمها ، ادامه داره ولی اون فقط تلخی می بينه ...حتی يادآوری شاديهائی که ديگه تکرار نخواهند شد قلبش رو له می کنه ... از هر دری صحبت کرديم ، خاطره ها ، مسافرتهامون ،..و پس از 6 ساعت گپ فهميدم که ناتوانم در اين تسلی دادن به دوست ... ديشب برای اولين بار "قلبی شکسته و بی اميد ش " رو ديدم ... شغل عالی و با درآمد بسيارش رو چند هفته پيش برای هميشه ترک گفته و قصد داره بيشتر توی خونه باشه ، با خاطرات شريکش زندگيش و ... 4 روز پيش سگشون " Dicky " ، آخرين يادگار Mandy هم از اين دنيا رفت ... درتوانم نيست که شکستن اين انسان نازنين رو ببينم ولی چاره ای هم ندارم ... خيلی ازش خواستم که " صبور " باشه ولی خودم هم ميدونم که عملا امکانش نيست ...

Tuesday, May 11, 2004

The Oyster Seekers by : Mandy Bruce


مجلهNights & Day که هر هفته بعنوان ضميمه روزنامه The Mail on Sunday روزهای يکشنبه منتشر ميشه در تاريخ May 9th 2004 ،در مورد کتاب دوستم Mandy Bruce مقاله ای نوشته

“ Oyster Catch “
The Oyster Seekers , a beautiful account of Wheelers Oyster Bar in Whitstable , was one of my favourite books last year. Sadly the author , Mandy Bruce , did not live to see its publication , but her husband called to tell me that the book has come second in the seafood category at the prestigious Gourmand World Cookbook Awards . A fitting tribute.
" Tom Parkerbowles "

تمام خاطرات خوش و دوستيمون يادم افتاد . بايد بهRuss زنگی بزنم ... چقدر زودهمه چيز تموم ميشه ... امسال تابستون با چه حالی برم به ويلای تابستونی اونها ؟ هميشه زود ، دير ميشه و دوستای خوب تبديل به يک خاطره ميشن …
Life is a memory ...

Monday, May 10, 2004

! It’s another Manic Monday ... Am I Ready for it ? Not sure

Saturday, May 08, 2004

سخن از پیوند سست دو نام
و همآغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایق های سوخته بوسه تو

فروغ فرخزاد







Many Congratulations to the Bride { N } & the Groom { M } Wish you all the happiness for the future


Friday, May 07, 2004



همه جا خيس است
خيس
سرد
ساکت
نمناک
قطره بارانی را دنبال ميکنم

ميدانم
ميدانم
که خواهم رسيد

Thursday, May 06, 2004

بهار


باز هم
من میان باران
و نگاه کمرنگ آفتاب
و غروبی دلتنگ
و شراب قرمز
و دو خوشه انگور
از بهاری
تا بهاری
در راهم
...
پس بهارانم چه شد ؟

Tuesday, May 04, 2004

I’m NOT in LOVE




آخرین آلبوم Enrique Iglesias بنام 7 حدود سه ماه پیش خریدم . راستش زیاد از این آلبوم خوشم نیومد و در مقایسه با آلبوم قبلی بنام Escape کار زیاد جالبی نیست. اما این آهنگ I’M NOT in LOVE چند وقتی میشه که جزو موزیکهائی هست که هر روز گوش میدم

بیشتر آلبومهای Enrique Iglesias قشنگ هستند و دارای ارزش هنری



Monday, May 03, 2004

میشه روزی بیاد که آدمها بر خلاف حرفها و ادعاهاشون نباشن ؟چرا بعضی ها سعی دارند پشت لغت های قلنبه سلنبه و مدارک درسی و هزاران کوفت و زهر مار دیگه " سنگر " بگیرند تا " پوچی افکار حقیر " رو قایم بکنند ؟بنظرم انعطاف فکری ، تجدید نظر ، پذیرفتن ایده های بهتر و منطقی " بلوغ فکری است " افسوس که عده ای از این هم عاجزند ! و هنوز هزاران مدل ادعا و لقب رو به یدک میکشند !
امشب دلم گرفته است ... امشب دلتنگم ... به اندازه تمام رگهای بدنم و به اندازه قطرات خونم ! امشب دلم سخت گرفته است و می گیرد ! یعنی آنهمه ادعا ، عشق و عاشقی و محبت ، بیخود و دروغ بود ؟ یعنی به این سادگی همه چیز بخار شد و به هوا رفت ؟ آیا در ابتدا ، اصلا چیزی وجود داشت ؟خُب اینطوری که خیلی احمقانه است ! مگر نه ؟دیگر هیچ چیز را باور نمی کنم...نگرانم ...
همه چیز تمام شد ... بهتر ... تشنه ام ...خسته ام واعصابم کوفته است ! ...نفس راحتی میکشم و چراغ بالای سرم را خاموش می کنم...

Sunday, May 02, 2004

گاهی اوقات پر کردن این " زندگی " به ساختن قصری پوشالی یا کاخی کاغذی می ماند. قصری چند طبقه ، ساخته شده از ورق های بازی " قمار " از جنس " قمار زندگی " کافی است تا ناگهان به یکی از آن ورق ها تلنگری بزنی ، همه زندگیت یکباره از هم می پاشد . گاهی اینست " زندگی " ! درست مثل همین الان !

Saturday, May 01, 2004

اول ماه می " روز جهانی کارگر "برهمگان بخصوص ، تمامی کارگران و زحمتکشان جهان مبارک باد



زنده باد اول ماه مه

راهپیمائی کارگران ایران بمناسبت روز جهانی کارگر

پیام برای روز کارگر و لیست حرکتهای اعتراضی کارگران ایران در یکسال گذشته

متن سرود انترناسیونال

Hope you enjoy Labour Day