Saturday, May 22, 2004

ايران = زندان ملاها و فرهنگ مرگ
منهم بر اين باورم که جامعه پس از انقلاب ايران جنسی ترين جامعه ای هست که تا بحال ديدم !
در سال 2000 پس از ساليان 2 هفته به ايران رفتم و تقريبا در همه جا برخوردهای جنسی ، سکسی ، و نگاههای مرموز رو می ديدم ! کشور ايران در مقايسه با کشورهای ديگه ای که رفتم { فقط با کشورهای عربی / اسلامی / و سنتی مقايسه می کنم } آپارتايد شديد جنسی در اکثر روابط و مناسبات کاملا مشهود بود ، حتی برای من که يک مرد هستم نگاههای آزار دهنده و خيره شدن های بی جهت و گاها دخالتهای بی جا از طرف مردم عادی و البته ماموارن خدا { کميته و ...} ! بر روی زمين وجود داشت . وقتی دختر 6 ساله با پوشش اسلامی در کودکستان و جدا از پسرهای هم سن و سال رشد ميکنه ، مرز بندی جنسی از همون مقطع شروع ميشه ... بيمارئی ها و ناهنجاريهای فرهنگی ناشی از اين محدوديتها پس از 25 سال حکومت آخوندی در جامعه کاملا مشهود هستند.

گزارش جنجالی بانوی نويسنده و ژوزناليست سوئدی بدنبال مسافرت به ايران در روزنامه اکسپرسن

استکهلميان - آگنتا کلینکسپر بانوی نویسنده و ژورنالیست سوئدی که چند روزی است که از یک مسافرت سه هفته ای به ایران برگشته است گزارشی جنجالی در روزنامه مورخ سه شنبه 18 ماه مه روزنامه اکسپرسن (یکی از دو روزنامه بزرگ عصر سوئد) به چاپ رساند که مورد بازتاب گسترده در سوئد و خارج از آن قرار گرفته است.

در تهران به تلویزیون نگاه میکنم. یک فیلم گانگستری آمریکایی. زنی با پیراهن در فیلم ظاهر میشود. روی بدن زن را با نواری سیاه پوشانده اند. انگار که جرم است. تصویر را مات هم نکرده بلکه کاملا سیاه کردند مبادا که حتی فرم بدن زنی هم آشکار گردد. اما من مات شده ام. هر روز خودم را قبل از قدم زدن در پارک لاله میپوشانم. مقنعه (مو, گردن . گلو) و لباس گشاد با شلوار بلند و دامن بلند (بازو, سینه, شکم, باسن, پا و مچ پا). بلندگوها در پارک روضه و اخبار تبلیغاتی فریاد میزنند. آکاردئون, آهنگ پاکو دلوسیا و یک آهنگ از گروه آبا البته بدون صدای خواننده. زنان در چادر یا مقنعه ورزش میکنند و با حرکات محدود به ژیمناستیک میپردازند. من هم شرکت میکنم و سعی میکنم که پوشش خودم را بر روی سرم نگاه دارم. با گلویی پر از خلط و بینی گرفته از چهار میلیون اتوموبیل شهر 12 میلیونی تهران ورجه ورجه میکنم. یک گروه مذهبی- ژیمناستیکی- خنده ای, مردها جدا و زن ها جدا, با خوشحالی فریاد صبح بخیر سر میدهند, به الله التماس میکنند, پیشانیهای خود را ماساژ میدهند, جیغ میکشند و از خنده ریسه میروند. بله, به حکومت ملایان باید واقعا خندید. همه 12 میلیون, یکجا در خیابان. چون ایران رنج آور است. مزه تلخ فرهنگ مرگ و نیز شیفتگی سکسولوژیکی جنون آمیز ملایان به آپارتهاید جنسی در ممنوعیت غیرعادی زنان تجلی یافته است. وحشت آنان از تماس با زن. مرگ است و سکس. این فرهنگ مرگ از 40 روز عزا در سال تشکیل شده است, برای یک شهید قدیمی که هزار سال قبل مرده است عزا میگیرند. تصاویر مردان مرده و خمینی بر روی دیوارها به خیابانهای پر از دود و گازوئیل خیره شده اند. در شیراز خیابانها را بسته اند و مردان سیاهپوش در صفوف بلند در جلوی چشمان مردم خود را میزنند. هم برای شهیدی بنام حسین در حال گریه هستند, و هم از فرصت استفاده کرده و برای چیزهای دیگر هم گریه میکنند, و عده ای هم تظاهر به گریه کردن میکنند. چقدر سخت است. در ایران خیلی از چیزها تظاهر است. یک بازی برای بنیادگرایی. تا زمانی که به منزلت بروی, در را از پشت سر خودت قفل کنی و یا به کوه ها پناه برده و نفس حبس شده خود را بیرون بدهی. زنان فقیر بمانند اجرای تئاتری سینه های خود را به میله های قبر خمینی در خارج از تهران میفشارند و میله های آهنی را میبوسند و التماس میکنند. در ایران این میله ها هستند که به چشم میخورند نه جزئیات مبارزه مانند لباس های زنان تهرانی, یکی دو تا دسیکوتک مخفی در قسمت ثروتمند شمال تهران, موزیک سامبای تاکسی های شهر و یا روسریهای نیمه عقب رفته در کوهستانها. این میله ها هستند که دیده میشوند. ممنوعیت ها, ممنوعیت رقصیدن, ممنوعیت آواز خواندن برای زنان, ممنوعیت نشان دادن مهر میان زن و مرد. ممنوعیت برای موی زن, بدن زن و ممنوعیت آشکار شدن زن. در سال 2003 چهل ژورنالیست در پشت میله ها بوده اند. من و گروه نویسندگان سوئدی از رئیس زن دانشگاه روزنامه نگاری تهران در مورد مرز آزادی بیان سوال کردیم. اجازه نوشتن در مخالفت با اسلام و یا در مورد سکس وجود ندارد. به آنان سه بار اخطار شده و اگر نوشته خود را تغییر ندهند فقط زندان است که باقی می ماند. او روی "سه بار اخطار" تاکید میکند. منظورش را میفهمیم, فقط یک شانس دارند که نوشته خود را تغییر بدهند. یا دروغ بنویسند و یا ساکت باشند. بعد به قرآن استناد میکند (مجبور است؟) و میگوید که غرب باید به حجاب و "ارزش و شخصیت زن مسلمان" احترام بگذارد (اشاره ای به ممنوعیت آن در فرانسه) . تلویزیون ایران با افتخار از هر تظاهراتی در غرب در حمایت از حجاب خبر میدهد.این کاملا باب دهن ملایان است. در حالی که مردان با آخرین مد در خیابانها میچرخند, من و زنان دیگر زیرچشمی به جامه مبدل خودمان نگاه میکنیم تو گویی که مامورین مخفی یک جنبش ممنوعه باشیم. به این خاطر است که مینویسم. به خاطر زنی مینویسم که روز روشن در خیابان و در چند متری مقابل من بازداشت شد. دوست پسرش بازویش را دور او حلقه کرده بود, حجابش پس رفت, موهایش هویدا شد. دو جنایت: بازو و مو. دوست پسرش فرار کرد. او توسط دو پلیس چادر به سر به داخل اتوموبیل پلیس کشیده شد. من برای شیرین شماره 1 مینویسم که آنتن ماهواره ای اش را سال قبل از او گرفتند. توسط یک اقدام نفرت انگیزضد حقوقی به خانه اش هجوم بردند. ملایان به ایمان او نیز تجاوز کردند. او مسلمانی معتقد بود اما دیگر نماز نمیخواند و از اسلام متنفر است. میخواهد که فرار کند, اما پولی ندارد. من برای شیرین شماره 2 مینویسم که دوستانش جشنی با رقص, موسیقی و الکل برپا کرده بودند. پلیس به محل حمله کرد. یک هنرپیشه زن شغل خود را از دست داد و چند مرد با گره زدن ملافه, تو گویی که جنایتی مرتکب شده باشند, تلاش به فرار کردند. یکی از آنان, اردشیر افشین راد ,کارگردان, با برخورد به زمین متلاشی و کشته شد. من برای زنان رانده شده به ته اتوبوسها بمانند سیاهپوستان دهه 50 و 60 آمریکا مینویسم. چند زن جوان به ما میگویند در اتوبوسها جدا نگاه داشته شده اند که مردان خودشان را به آنها فشار ندهند. واقعا آپارتهاید جنسی فکر را نیز مختل میکند. من اما هیچگاه مانند ایران خودم را یک بدن سکس نما احساس نکرده ام. کمی از پایم از میان دامن بلندی که به تن کرده بودم نمایان شد که مرد جوان راهنما نسبت به آن تذکر داد, مطمئنا از روی خیرخواهی که اتفاق ناگواری برایم رخ ندهد. اما باز هم. فکر میکنه کیه؟ انگار که من نابالغ هستم. زندانی نگاه مردان. به جای مجبور کردن زنان که گونی به تن کنند, يک چشم بند مشکی به چشمهای اینگونه مردان بزنید. لعنتی ها. هفته ها میگذرد. سوراخ گوشم را در برابر بلندگوهای پارک لاله پنبه فرو میکنم. کسی روی دیوار منزل نوشته است "FUCK". اما در داخل منزل این کلمه را خودم تمام میکنم. فاک ملاها, فاک حجاب, فاک دروغها, فاک زندان اوین, فاک ترس و وحشت. بدتر از همه سرایدار هتل که به یک پلیس مخفی بیشتر شباهت دارد برشورهای هنری و سی دی های کاملا قانونی مرا به نفع خودش مصادره میکند: "دوستم میخواهد سی دی ها را کپی کند". انگار مطمئن است که حق هم با اوست. کارمندان هتل بصورت عجیبی رنگشان پریده و ساکتند. ترس کار خودش را کرده است. میله ها. بعد از دو روز متعلقاتم را پس گرفتم و فقط دلم میخواهد به سوئد برگردم. من میتوانم, به خانه برگردم, اما نه آنهای دیگر.

بر گرفته از سايت استکهلميان