Friday, August 24, 2007

همیشه در سفر








آغاز راهمون رو کم و بیش همه میدونیم ... تا پایان کی و کجا باشه ... هنوز در راهم ...



من در آن باغ بزرگ
که پر از خاطره بود
باغ عمرم را می گویم
گل زرد ، خاطرات تلخم را چیدم
باتلاق ته باغ
قبرستان گل زرد است امروز !

Thursday, August 23, 2007

دریا در زمان طاغوت !!! و دریا در زمان یاقوت !


تابستون امسال انگلیس بیشترین بارون ها و سیل ها رو داشته برطبق آمار در طی 300 سال گذشته هرگز چنین هوای بدی در این فصل در بریتانیا نبوده ... باورم نمیشه که دراواخر ماه آگوست باید با بارونی و چتر برم سر کار ! این روزها حسابی مشغول کار ، سفر ،تفریح و ....هستم ... مدت زیاد ی میشه که کامنت دونی هم درست و حسابی کار نمیکنه و از تمام دوستانی که برام ای میل زدند و آف لاین گذاشتند متشکرم هر وقت فرصت گیر آوردم درستش میکنم.. ! از شنبه هم به مدت 2 هقته دارم میرم تعطیلات شاید کمی آفتاب بخورم ! کسانی که این ویکند رو در لندن هستند " کارناوال ناتینگ هیل " فراموش نشه ! هوا هم قراره که آقتابی باشه و انگار بعد از 1 ماه شاید بارونهای شدید بند بیاد !
اینهم یک قطع
ویدئوی از " Notting Hill Carnival 2006 "

Tuesday, August 21, 2007

بعد از آن مرداد گران ... خشم تو خفته در خاکستر تابستان



در آستانه19 دهمین سالگردقتل عام و کشتار هزاران تن از زندانیان سیاسی در ایران ، فیلمی به نام " درختی که به خاطر می سپارد " رو که دوست خویم " مسعود رئوف " ساخته حتما در اینجا تماشا کنید ... قبلا هم در این فیلم نوشته بودم ... دور نیست ، دیر نیست ..روز رستاخیز خلق ...

Wednesday, August 08, 2007

جهان دیگری ممکن است

اگر دیکتاتور های خودکامه ای مثل جورج بوش و حاکمان ایران به اندازه این اردک شرافت داشتند ...دیگه شاهد فقر و گرسنگی در جهان نبودیم و به جای جنگ و خونریزی، منابع طبیعی و امکانات موجود در جهان رو با هم تقسیم میکردیم ... کاشکی روزی برسه که انسان ها دست به دست هم بدهند و جهان بهتری درست کنند ...جهان دیگری ممکن است

Monday, August 06, 2007

آیه های زمینی و جانیان کوچک

من با اعدام مخالفم ...هرگونه اعدامی به نطر من تکرار خشونت هست حتی برای جانی ترین فرد ... تصویر های مراسم اعدام ( شو های ایرانی ) به قدری چندش اور هست که حاضر نیستم ببینم ...برخی وبلاگ نویسان به عکس ها لینک دادند و چند تائی رو اجبارا دیدم ... من تمام اون " جانیانی کوچکی " که به هر دلیلی در این شو ها شرکت میکنند رو مقصر میدونم ... همانطور که به نظر من تمام کسانی که در انتخابات ملا ها شرکت میکنن مقصرند ... شرکت در رای گیری حکومت اخوندها یعنی تائید سیستم موجود با تمام سرکوب های خشن و وحشیانه ، تایید سیستم هم یعنی تایید اعدام ... تماشاچی هایی که یک روز سنگ به دست محکوم بیچاره ای رو سنگسار میکنند و روز بعد بهراه خانواده به تماشای شوی اعدام میروند همگی در این قتل ها شریک هستند... انسان نما های بی خرد ، فرو مایه ، کودن و پست همگی دست به دست هم میدهند تا روزی متقاوت داشته باشند ... لعنت به خرافات ، مذهب ، شستشوی مغزی و سرکوب سیتماتیک که از این "انسان ها " موجودات بی اراده ای ساخته تا تماشا چی این شو ها باشند ...




آیه های زمینی

آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت

سبزه ها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت

شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامهء خود را
در تیرگی رها کردند

دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید

در غارهای تنهائی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زائیدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند


چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و بره های گمشدهء عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند


در دیدگان آینه ها گوئی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهء وقیح فواحش
یک هالهء مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت

مرداب های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت

آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
بالکهء درشت سیاهی
تصویر مینمودند

مردم ،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم میشد

گاهی جرقه ای ، جرقهء ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی میکرد
آنها به هم هجوم میآوردند
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نابالغ
همخوابه میشدند


پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون میریخت
آنها به خود فرو میرفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر میکشید
اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانبان کوچک را میدیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب


شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد
یک چیز نیم زندهء مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها

شاید ، ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته ، ایمانست

آه ، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقیبی بسوی نور نخواهد زد؟
آه ، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها

" فروغ فرخزاد "

Friday, August 03, 2007

به یاد تمامی زندانیان سیاسی و دانشجویان در بند



ترانه بنفشه با صدای مرجان و به یاد زندانیان بند 209 اوین ...من طرفدار مجاهدین نیستم و با بیشتر سیاست هاشون مخالف هستم ولی خوشبختانه اصلا دگم نیستم که نتونم به آهنگ زیبائی که مرجان اجرا کرده لینک ندهم




همبستگی بزرگ وبلاگ نویسان با دانشجویان در بند