Friday, February 27, 2004

ترا من چشم در راهم شباهنگام ... " نیما یوشیج "

مسافر عزیزی می آید و شادی من بی پایان ...

Thursday, February 26, 2004


امشب از پلکان ابرها بالا خواهم رفت
تا نهایت را با چشما ن باز دوباره ببینم
تکه ابری هم برایت خواهم آورد
تا قابش کنی
شاید
فقط شاید
کمی از دلتنگی تو کاسته شود

بیش از این از من مخواه
که دگر همره تو نیستم
تکه ابری
سرد و بی روح
تمام " هدیه " من به تو ست

امشب از پلکان ابرها بالا خواهم رفت
تا طلوع خورشید را
با غزالی خندان " جشن " بگیرم

" من " میروم و " تو " هنوز سرد و مات مانده ای
آخر " تو " را چه میشود ؟
ستاره تارا * لبخند زنان به استقبالم آمده
من رفتم
برای همیشه ...


* تارا = میگویند تارا آخرین ستاره ایست که قبل از طلوع خورشید محو میشود

Wednesday, February 25, 2004

من به آزادی بی قید و شرط برای تمام انسانها اعتقاد عمیق دارم. بنظرم" آزادی فردی " نباید هیچ محدودیتی داشته باشه . تعریف من از آزادی این هست که هر انسانی میتونه هر کاری رو که خودش صلاح میدونه انجام بده " فقط " به شرطی که با انجام اون عمل باعث آزار و تجاوز به حقوق فردی و آزدای اشخاص دیگه نباشه.


اینروزها دوباره بحث ازدواج مابین " همجنسگراها " در روزنامه های انگلیس مطرح شده . قرار هست که بر طبق قانون جدید زوج های همجنسگرا پس از ازدواج و یا ثبت قانونی زندگی مشترک ، از نظر قانونی بسان زوج های غیر همجنسگرا بهره ببرند . مسائلی مثل ارث و ... بنظرم این پیروزی { حق برابری قانونی } میتونه قدمی باشه برای نزدیکی انسانها با هر ایده و گرایش و رنگ و مذهبی و ملیتی...

      
Marriage is love.


Tuesday, February 24, 2004

" حقیقت ساده "

روزهای اضطراب
روزهای انتظار
شب های سرد
روح خسته و غریب
شاخه گل نیلوفری
زیر تپش باران - خیس شد -

با عبور " نگاهی "
آسمانم لرزید !
نقش " نگاهی " زیر باران شسته شد

آسمان آبی من
با قلبی بهاری در راه است

پنجره های خانه ام منتظرند
" حقیقتی ساده " هنوز جریان دارد

Monday, February 23, 2004

Ice Skating



توی آلمان یک روز Shirley رو بردم برای پاتیناژ .دومین باری بود که به پاتیناژ میرفت برای یک دختر 7 ساله خوب بود فقط خیلی میترسید که اونهم طبیعیه. منهم برام جالب بود با بچه ها بودن شادی های خاص خودش رو داره... دیروز شبنم و شایان رو بردم برای پاتیناژ به این محل. اینجا به خونه من نزدیکه و دوران دانشجوئی زیاد میرفتم پاتیناژ . بعدش هم بار بزرگ و قشنگ الکساندر پارک و منظره شهر زیبای لندن از بالای تپه ، شبهای زیادی رو ساعتها اونجا با دوستانم نشستم ، خندیدیم و خوردیم و نوشیدیم و هرگز نفهمیدم کی ساعت 12شب شده و باید کم کم بریم خونه هامون ! بعد از چند سال خاطرات گذشته یادم اومد و کلی کیف کردم...

امروز صبح Kevin میگه Robin {دخترش} رو هم میبری پاتیناژ چون من که بلد نیستم ! فکر کنم تقصیر خودم بود ! نباید میگفتم که در لذت بردن و در شادی بچه ها شریک شدم ! شایدم اگه مثل معلم خصوصی ها پول بگیرم شاگردها ناپدید بشن !
حالا خوبه که من اونقدرها هم خوب پاتیناژبلد نیستم ! البته تجربه خوبی بود و بازم باید کفشهای بیچاره ام رو که چند سال استفاده نشدن از تو کمد در بیارم ! انگار وقتشه که دوباره بشم همون دیونه ای که قبلا بودم ! زندگی هنوز قشنگه ... مبینی ؟


Sunday, February 22, 2004

من دارم باز می نویسم

زیر بارون
زیر برف
نوک قله
روی لبخند یک بادٍ رهگذر
توی کوچه های خلوت
زیر نور تک چراغ کم سو
پیش خندهْ گل سرخ
پیش آهوهای وحشی
لب چشمه

من دارم باز مینویسم
" زندگی چقدر قشنگه " !



Saturday, February 21, 2004




من در آلمان بودم که آلبوم جدید Norah Jones بنام Feels Like Home بازار اومد . از اونجائی که زندگی بدون موزیک برای من معنی خاصی نداره ، در اولین فرصت آلبوم جدید رو خریدم { هر چند که خریدن آلبوم با یورو صرفه جوئی هم شد ! چون در انگلیس همه چیز در مقایسه با بقیه کشورهای اروپائی گرونتر هست }
آلبومی عالی ، با صدای فوق العاده "Norah Jones " آخرین آهنگ آلبوم بنام " Don’t Miss You At All " معرکه است. البته بنظرم همگی خوبند مثل آهنگ "Sunrise " .





Wednesday, February 18, 2004

شوق ... التهاب ... پیاده روی های طولانی در کوچه های غریب و آشنا ، از فرودگاهی تا فرودگاهی دیگر ... فاصله ..برف ... قهوه تلخ و داغ، در صبحی سرد و زمستانی با آفتابی کمرنگ - ... صدای پاهای خسته ولی پر انرژی...موزیک ...صداهای غریب ، نور و تصویر...خطهای بی معنی و درهم روی دیوار... سرما... شهری که روزی شاهد گذر قدمهایمان و صدای خنده هایمان بود...سکوتهای معنی دار ... لحظات هیجانی ... شراب سفید فرانسوی با منظره دریاچه و چراغهای افسونگر...خاطرات ... دوستان جدید ...بلیارد... آبجو و پیتزا !... دیدار ... راههای نرفته ، تجربه های کسب نکرده... همه و همه در کلمه " سفر " خلاصه شده ه اند .. و من چه دیوانه وار هنوز شادم... بیش از اینها دارم ، از این دنیای " کوچک " طلب !

Monday, February 16, 2004

پرواز را بخاطر بسپار ، پرنده مرد نی است

من هنوز در تعطیلات هستم .. چند روز دیگه بر میگردم انگلستان... اینروزها سالروز مرگ شاعره ایست که بیشتر علاقه من به شعر معاصر و ... پس از کشف اون و مطالعه آثارش شروع شد
...

فروغ جاودانه ، فروغ بی پایان ، فروغ برای همه نسلها ..فروغ هنوز اینجاست...

برای پیوستن به تحریم نمایش انتخابات ملاها بر روی عکس زیر کلیک کنید.

با تحریم انتخابات رژیم را در مجامع جهانی بی‌آبرو کنید


Sunday, February 08, 2004

19 بهمن سالگرد حماسه سیاهکل


سال 50 ، سالی که زنگ بزرگ خون به صدا در آمد و توفان شکوفه داد...خاطره آن رزمندگانی را پاس می داریم که در جنگل های سیاهکل با آتش سلاحهای خود در سیاهی شب نور امید بر افروختند...

Saturday, February 07, 2004

Surprise Party

دیشب بمناسبت جشن تولدی عزیزی، براش سورپرایز پارتی گرفتم . از روی تلفن موبایلش شماره یکسری از دوستهای ایرونی اش رو پیدا کردم و بهشون زنگ زدم . چقدر جمع کردن 30 تا ایرونی حتی برای یک جشن تولد سخته ! البته من به همه گفتم " لطفا بچه نیاوريد " برای همین فکر کنم خیلیها تو زدند ! که بهتر ! نمی دونم ایرونیها کی میخواهند بفهمند که چون بچه دار شدند محکوم نیستند که تمام 24 ساعت عمر رو با بچه های نازنینشون !!! سر کنند . تازه مهمونی آدم بزرگهاست و تا نیمه شب میخوان شلوغ کنن و مشروب و ... اصلا جای چند تا فسقلی نیست . خوشبختانه همسرش و بچه هاش با اینکه از مهمونی خبرش داشتند ، اصلا " لو " نداد ه بودند . شبنم و شایان { تنها بچه های مهمونی }هم مثل 2 تا بچه خوب کادوهای مامانشون رو دادن و ساعت 10شب بعد از شام ، رفتن خونه دوستشون و شب هم موندن . بزرگترها هم که هر کی هر هنری داشت دیشب رو کرد . برای منکه تقریبا به مهمونی ایرونی نمیرم { چون دعوت نمیشم !!} تجربه خوبی بود و همه چیز خوب پیش رفت.

الان ساعت 5 صبحه و باید برم کمی خونه رو مرتب کنم و چمدون سفر م رو ببندم. برای 10 روز دارم میرم تفریح و اسکی و می دونم که توی این مدت طاقت نمیارم و به واسطه Laptop گرامی در اینترنت خواهم بود.

Thursday, February 05, 2004

Tennis with Dido




ديروز طبق معمول اکثر چهارشنبه ها رفته بودم تنيس . البته قرار بود که با Dido بازی کنم که شرحش رو قبلا نوشتم . واقعا چقدر خوبه که يک نفر هم خوش صدا باشه ، هم خوش قيافه ،خوش برخورد ، خوش ادا و اطوار و بالاخره تنیس بازیش هم خوب باشه ! انگار طبیعت بعضی ها رو زیادی دوست داره و همه چیز رو یک جا جمع میکنه ! نتیجه بازی رو هم نمی نویسم چون شخصی هست !و نمی دونم شاید هم Sue بشم !

هفته پیش هم توسط یکی از دوستان خیلی خوبم توی رستوران شیک لندن بنام Le caprice با Sharon stone شام خوردم ! حالا فکر نکنید من مثل این تین ایجرها دنبال آدمهای معروف هستم ! نه بابا اونها دنبال من میان !
ولی واقعیتش اینه که به واسطه چنددوست خوب که در میدیا کار میکنند به بیشتر این جاها دعوت میشم و اکثر نمیرم مگر اینکه از اون شخص بخاطر هنرش و یا ... خوشم بیاد . بنظرم یکی از هنرپیشه های قوی هالیود هست. اون برای کارهای مقدماتی تهیه ، تولید و ... عطری بنام Basic Instinct همون فیلمی که باعث معروفیتش شد به لندن اومده بود.

*****

توی این دنیای عجیب و غریب اینترنت چه چیزهائی که پیدا نمیشه ! همین الان دوست انگلیسی ام برام اینو فرستاد و پرسید که در دنیای واقعی چقدر میشه ؟ فکر کنم حدود 30 پنس انگلیس بشه ! جالبترین موضوع اینه که برای هزینه پست باید 85 پنس پرادخت کنی !






Tuesday, February 03, 2004

انتخاباتی !!! بدون حق انتخاب کردن نمايندگان واقعی اکثريت مردم ايران در راهست ...به اين خيمه شب بازيها و نمايشهای فريبنده همه چيز می توان نام داد بجز " انتخابات " افسوس که در رژيم ملاها کلمات و معانی لغات رو هم سلاخی کرده اند. بر گذاری اين به اصطلاح انتخابات درايران با هيچ کدوم از استاندارهای بين اللمی انتخابات سازگاری نداره. ايکاش برای يکبار هم که شده جانيان حاکم بر ايران رُک و پوست کنده اعلام ميکردند که هدف از اين نمايشها فقط " انتصاب " عده ای ديگر از خودی هاست تا چهره های شناخته شده ، مهره های تاريخ مصرف گذشته و سوخته ای مثل خاتمی ها بروند تا آدمکشان جديد " انتصاب " شده و چندی بر جان و مال و ..مردم ايران حکومت کنند. اينان از هر دسته و جناحی که باشند، با اختلافات جزئی ، " همگی " با " ولايت فقيه " و حفظ نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی با هم متحدند.


نه شرکت نه تحریم، فقط بندبازی

پس از استعفا در انتظار "روز قيامت"

Monday, February 02, 2004

Motto for life: ' Work like you don't need the money , Love like you've never been hurt , Dance like nobody is watching, and Laugh like you're being filmed '



Sunday, February 01, 2004

آخوند جماعت " ضد حقوق زنان " هست . برای اين تفکر قرون وسطائی ، هيچ دليلی هم نداره بجز پناه بردن به يک سری آيه ، سوره ، حديث و کتابهای کهنه و بی اعتبار ...متاسفانه طی حاکميت 25 ساله ديکتاتورهای اسلامی بر ايران ، " زنان " بيشترين بها رو پرداخته اند و از کمترين حقوق انسانی { انتخاب پوشش و ..} محرومند. قوانين ارتجاعی ايران بار ديگر " زنی " را قربانی می کند... اعتراض کنيم ... شايد که با يکی شدن صدايمان جانی را نجات بخشيم.