Thursday, October 30, 2003

وب لاگ رسمی ی فیلم نفس عمیق


فيلم" نفس عميق " برای چند ساعتی نفس منو در سينه حبس کرد ! هر کی ميتونه اين فيلم رو تما شا کنه ..حتما بايد يکجوری دوباره اين فيلم رو ببينم !

Wednesday, October 29, 2003

“ Evolution “




پروسه تکامل انسان امروزی !

Tuesday, October 28, 2003


چندی پيش کتاب All the Shah's Men بقلم نويسنده امريکائی Stephen Kinzer رو خوندم . نکات جالبی رو بدون غرض بيان کرده.خوندنش رو به کسانی ميتونند انگليسی بخونند و به اين کتاب دسترسی دارند پيشنهاد ميکنم .


کتاب 2 جلدی " گفتگوهای من با شاه ، خاطرات محرمانه " به قلم اسداالله علم { که گويا از همه به شاه نزديکتر بوده }خاطراتی نگفته رو بيان ميکنه. اين کتاب از جانب چاپلوس ترين فردی که در دربار ايران بوده نوشته شده . در بخشهای مختلف و از زبان خود شاه به وضوع به ديکتاتور بودن و بی عرضه بودن شاه در اداره مملکت اشاره شده.

بخشی از اين کتاب رو انتخاب کردم . جلد اول ، صفحه 399 :
شنبه 20 آبان سال 1351
...
سفير امريکا امروز بعد از ظهر آمد و اول از همه درباره انتخابات رياست جمهوری صحبت کرديم ...سفير در عين حال از طرز فکر روحانيون اظهار نگرانی ميکرد. به او گفتم، " جای نگرانی نيست زمان آنها بسر آمده، و از نظر شاه ديگر هيچ گونه قدرتی ندارند " و سپس برايش تعريف کردم که چگونه در دوران نخست وزيری خودم آنها را سرکوب کرده بوديم ، و چنان سرشان را به سنگ زده بوديم که ديگر هرگز امکان ابراز قدرت نخواهند يافت ! گله و شکايت يکی دو آخوندنبايد اين واقعيت را خدشه دار کند که اين بيچاره ها تا زمانی که شاه بر سر قدرت است ، اهميتی پيدا نخواهند کرد . " تنها راه به قدرت رسيدن آنها دراين است که قدرت شاه از او سلب شود و شما ها و انگليسيها ازآنها برای مقابله با کمونيستها حمايت کنيد " . خدا آن روز را نياورد ، ولی اگر چنين اتفاقی رخ داد ، باز جای ترديد است که روحانيت بتواند از اين فرصت استفاده کند . گله و شکايت فعلی آنها نتيجه اختلافات عميق ميان خودشان است. سفير گفت که وظيفه او بازگو کردن شايعاتی است که شنيده است، و از آنجا که من آنقدر مطمئن هستم پس نگرانی او هم موردی ندارد ، و سکوت کرد .
...

خوندن اين کتاب منو به ياد " مگی خانوم " انداخت !

Monday, October 27, 2003


" سايه "

شبها
سايه مان باهم
سايه هامان درهم
سايه در سايه هم ميرفتيم
سايه هامان" باهم " دوست بودند
سايه هامان شاد ، سرشار از " عشق "
سايه در سايه هم " زندگی " ميکرديم

سايه ها " جدا " شدند
سايه ها " تنها " شدند

...
ببين
امشب
سايه ات را هم،
ديگرم " آرزو " نيست
حتی سايه ات راهم " تحمل " نتوانم کرد


Friday, October 24, 2003

تفکر جريانی که خواستار اعدام " افسانه نوروزی " هستند بد جوری آزارم ميده. در سايت های مختلف می خونم که با تکيه بر احکام اسلامی و هزار مزخرف ديگه اون خانم حقش بوده که مورد تجاوز قرار بگيره !
بنظر منهم " مقدم" ها ميوه های نظام " جمهوری اسلامی " اند و بايد اين درخت مسموم رو از ريشه زد ، شاخ و برگها خودشون خواهند مر د.
" شهرام رفيع زاده " در مقاله ای جالب به موضوع پرداخته . کسانی که هنوز " پتيشن " رو امضا نکردن لطفا برای کمک و دفاع از انسانيت چند دقيقه ای وقت بگذاريد !

Thursday, October 23, 2003



“ 47th London Film Festival “


چهل و هفتمين فستيوال فيلم لندن از روز چهارشنبه آغاز شد. 4 فيلم ايرانی هم در اين مدت نمايش داده خواهند شد .

Abjad

Deep Breath

Joy of Madness

The Wind Carpet

Tuesday, October 21, 2003

جمهوري اسلامي آماده براي "انجام هر کار لازم"



وزيران خارجه سه کشور اروپايي انگليس، آلمان و فرانسه به طورهمزمان با رهبران جمهوري اسلامي به مذاکره خواهند نشست. اين نشست که به دعوت رييس جمهوررژيم ملاها، حجت الاسلام خاتمي برگزار مي شود، از اهميت ويژه اي برخوردار است و تصميمات و توافقات آن، تاثير تعيين کننده اي بر پروژه هاي اتمي جمهوري اسلامي به جا خواهد گذاشت.
براساس آنچه که انتشار يافته است، شرکت کنندگان در جلسه ي مزبور، فردا ( سه شنبه) طي يک کنفرانس مطبوعاتي، نتايج ديدار خود را اعلام خواهند کرد. با اين وجود، گمان نمي رود سفر کم سابقه و همزمان وزيران خارجه سه کشور مهم اروپايي به جمهوري اسلامي، بدون آماده شدن زمينه ي سياسي آن از سوي ميزبانان آنها صورت پذيرفته باشد. سخنان نماينده رژيم در آژانس بين المللي انرژي اتمي که نتايج مذاکرات خود با اين نهاد را "مثبت" ارزيابي کرده بود و همچنين اعلام آمادگي آقاي خاتمي مبني برانجام "هرکار لازم" براي نشان دادن تمايل همکاري حکومتش با آژانس و اتحاديه اروپا، اين گمانه را تقويت مي کند.
محورهاي مورد پافشاري اروپا، به طور کلي پذيرش و اجراي قطعنامه ي شوراي داوري آژانس بين المللي انرژي اتمي و پيوست به قرارداد الحاقي پيمان منع گسترش سلاحهاي هسته اي را در بر مي گيرد. هنوز معلوم نيست آيا اتحاديه ي اروپايي دربرابر عقب نشيني رژيم ملاها حاضر به نشان دادن نرمش شده باشد. سياستي که از سوي متحدان آمريکايي اروپا، تاکنون با مخالفت روبرو شده است.
مذاکرات چهارجانبه ي ياد شده، براي جمهوري اسلامي نقشي فراتر از امکاني براي خروج از بحران و تنگناي بين المللي که از آن برآمده، ايفا نمي کند. در نظر به اين واقعيت نيز، ارزش واقعي توافقات و پس نشيني احتمالي آن، همواره تابعي از موقعيت مشخصي ست که رژيم ملاها خود را درآن ديده و مي يابد. دگرگوني در چشم انداز اعتبار تعهدات جمهوري اسلامي، به ورود در پهنه ي گسترده تري از مساله تلاشهاي هسته اي آن نيازمند است.
روزهاي آينده نشان خواهد داد که وزيران امورخارجه سه کشورياد شده، به سياستي دراز مدت و قابل اتکا در اين رابطه توجه داشته اند يا همچون گذشته نقد با نقد تاخت زده اند.
بقلم : منصور امان


Monday, October 20, 2003


انتخاباتی جديد در راه است و بازهم فريب و ريا ... دعواهای ساختگی ملاها و مردم فريبی از همين حالا شروع شده ... بنظرم تحريم اين نمايشهای تراژيک بهترين جواب به آخوندهای ديکتاتور هست ...ارمغان 6 سال حکومت مثلا اصلاح طلب خاتمی هم بجز ادامه و گسترش سرکوب، اشاعه فساد ، اعتياد ، فقر، سنگسار زنان و اعدام و ... برای مردم ايران نبود




Saturday, October 18, 2003


هنوزم بهترين موسيقی برای " من " و " آشفتگی هام" Pink Floyd هست !
هنوزم گاهی ، بعضی خاطرات " دلگيرم " ميکنه
هنوزم گاهی ، صدای فشرده شدن " قلبم " رو ميشنوم
هنوزم نم نم بارون " من " رو به يک دنيای ديگه ميبره
هنوزم گاهی ، بوی باروت و مشروب و دود " من " رو به هپروت ميبره !
هنوزم صدا مياد
صدا ، صدا ، صدا
هنوز، هنوز، هنوزم !




“ WEARING THE INSIDE OUT “

From Morning to night I stayed out of sight
Didn’t recognise I’d become
No more than alive I’d barely survives

Won’t hear a sound
From my mouth
I’ve spent too long
On the inside out
My skin in cold
To the human touch
This bleeding heart’s
Not beating much

I’m creeping back to life
My nervous system all awry
...I’m wearing the inside out

Friday, October 17, 2003

دلم گرفته ... بسيار دلتنگم... تاريکی و شب همه زندگی ام رو فرا گرفته ! دل تنگم و چاره ای نيست ... بجز ...صبوری و تحمل !

چه مجنون ها
جنون هائی که ديگر نيست
دريغ از آن همه شبهای سرمستی
و اين شبها
که ديگر هيچ کس را شور در سر نيست

کجا آن سوزها
آن سازها
آن دلنواز آوازها رفتند ؟

" حميد مصدق "

Thursday, October 16, 2003



چند سال پيش David Blaine رو در ميامی ، امريکا در حال اجرای نمايش و شعبده بازی خيابونی ديدم . اونروز بنظرم کارهاش خيلی جالب و ديدنی بودند مخصوصا که بساطی هم نداشت و توی پارک و خيابون جلوی مردم رو می گرفت و براشون کارهای عجيب غريب انجام می داد و درمقابل نمايشها هم اصلا پولی نمی گرفت و ادعا می کرد که اينکارو بعنوان سرگرمی انجام ميده ! چند سال بعد در نيويورک بودم که ديدم همين فرد بمدت 72 ساعت در درون قالب يخی بزرگ بصورت ايستاده رفته و مردم هم ميتونستند تماشا کنند و با اينکار مثلا رکورد اينکار رو شکست !
ساليان بعد کم کم معروف شد و برنامه های تلويزيونی ازش تعريفهای آنچنانی کردند آخرين هنر نمائی ايشون در لندن کنار رودخانه تيمز ، ماندن در يک جعبه معلق در هوا بمدت 44 شبانه روز و فقط آب خوردن هست !!که البته در مقابل اين رياضت مبلغ 5 ميليون پوند هم از چند کمپانی دريافت خواهند کرد ! ايشون سعی دارن که به جهانيان بفهمونند که " سوپر من " هست ! منهم بهمراه چند دوست به ديدن اين هنر نمائی قرن 21 رفتم !
بعضيها برای بدست آوردن پول و کسب شهرت دست به چه کارهائی که نميزنند !
با ديدن زندانی شدن داوطلبانه " ديويد " ياد دختران قهرمانی ايرونی که " اجبارا " ماهها "در جعبه ها و گورهای " دست ساخته حاج آقا های زندان گوهر دشت و قزل حصار کرج زندانی بودند ، افتادم ... شيرزنانی که " فقط " برای ايمان به عقايدشون ماهها در " تلخ ترين " شرايط زندگی کردند و دنيا نفهميد که چه بر سرشان آمد . بسياری در اون دوران تعادل روانی خودشون رو برای هميشه از دست دادند و همچنان مقاومت کردند.و اينها همگی در مملکتی اتفاق افتاد که چند سال بعد يکباره " رئيس جمهور اصلاح طلب " آفريد. اونروزهای سياه دهه 60 امثال " رئيس جمهور اصلاح طلب " و دوستان امروزي مشغول تائيد کردن و همکاری با مسئولان زندان در " کشت و کشتار و در جعبه کردن " دختران آزاده ايران زمين بودند

Tuesday, October 14, 2003



يک قدم به پيش

حکم اعدام " افسانه نوروزی " به تعويق افتاد ... و اما مبارزه برای " عدالت " همچنان ادامه داره ...

Monday, October 13, 2003


روز شنبه هوای آفتابی لندن بهانه خوبی برای پياده روی بود. با چند تا از دوستان به پارک مورد علاقه و نزديک خونه ام رفتيم ...نمايشگاه جديد در ساختمان Kenwood House بسيار جالب و ديدنی بود ... چه خاطراتی من از اين پارک نيمه جنگلی دارم ! ساليان پيش هميشه برای چرخ سواری اونجا بوديم ! چند سالی ميشه که اصلا چرخ سواری در پارک و جنگلهاش ممنوعه !روزهای آخر هفته ، صبحونه های کافی شاپ هميشه شلوغ Kenwood House .... صدای پرنده ها و گاهی نوک زدن به گوشه کيک ما ! اون گربه کْپل سياهه که اينقدر با هاش بازی کرديم که تا به ما ميرسيد صاحابش رو فراموش ميکرد و همون گربه باعث دوستی با " مالکوم و جنيفر " شد ! از اون روزها چند سالی ميگذره ولی اين " Hampstead Park " برای من هنوزم همون محيط ساکت و آرومی هست که در دوران تنهائی هميشه " پناهگاه " امنی برای " دغدغه های ذهن مشغولم " بوده !

Sunday, October 12, 2003

دست بر دار ز " من "
دست بر دار ز " من "
که " من " از کوی و دياری آيم
که در آن بارگه حرمت ياران برپاست

**********

آه
نفرين بر " عشق " که چنان کورم کرد !
که " تو " را گل ديدم
و به همراه تو جائی رفتم
که نبايد
که نبايد می ديد
چشمانی که از " حادثه عشق " تهی ا ست ...


Saturday, October 11, 2003

ما را هم با " افسانه نوروزی " اعدام خواهند کرد . بقلم " درنا کوزه گر"


اين مقاله " منبرها و روضه خوانهاي "پست مدرن"؟! " رو حتما بخونيد ...اميدوارم شما هم مثل من کُلی بخنديد .روز شنبه خوبی داشته باشيد .

لاکن مطالعه اين " نامه به مهدی " بر همگان واجب است !


شيرين عبادی

تبريکی از صميم قلب به تمامی زنان آزاده جهان و مخصوصا " زنان در بند ميهنم "
حتی يک قدم پيشروی در مبارزه با نابرابری انسانها مرا به وجد مياورد ... می دانم که راه درازی در پيش داريم اما بگذار با خيالی آسوده چندی شادی کنيم، اختلافات سطحی را کنار گذاشته و دوشادوش برای دستيابی به پيروزی های بيشتر مبارزه کنيم .



Friday, October 10, 2003

بی تو من خواهم رفت
که از آن چشمه اندوه بنوشم آبی
بی تو من خواهم رفت
بی تو از کوچه تقدير گذر خواهم کرد
...
چشمانم پنجره اند
می توان بست بر اندوه و ملال
می توان باز گشود
به خيالی شيرين
يک شب ، در همين نزديکی
" من " به افسون نگاهی
" زندگی می بازم " – بی تو !

روزهايم بی شمارش
اينک از کوی زمان ميگذرم
و به " تو "
وبه " ما "
می خندم !

و " تو " بی " من " به کجا خواهی رفت ؟
به سرا پردهْ رويای کسی ؟
که چو " من " شيرين نيست !
که " تو " هر دم باز به يادش آری ...


بی تو من خواهم رفت
اينک از کوی زمان ميگذرم
و به " تو "
و به " ما "
می خندم !


Wednesday, October 08, 2003




امروز سالگرد خاموشی و به خون تپيدن قلبي ا ست که همواره برای رهائی و آ زادی انسانها می طپيد ... و امروز سالگرد " جاودانه " شدن " پزشک دلسوز ، انقلابی تمام عيار ، يار محرومان و زحمتکشان جهان " ارنستو چه گوارا " است . بدون شک نام " چه " در تاريخ بعنوان يکی از برجسته ترين افراد قرن 20 ثبت شد ه ... بهترين کتابی که از زندگی " چه " خوندم حدود 4 سال پيش بود . نويسنده کتاب " Jon Lee Anderson " چند ين سال در کوبا زندگی کرد و با همسر " چه " فرزندان و تمام کسانی که هنوز در دسترسی بودند مصاحبه های کاملی انجام داد که حاصل چندين سال تلاش و زحمت وی کتاب " Che Guevara ، A Revolutionary Life " است . خوندن اين کتاب رو به تمام کسانی که اين امکان رو دارند " جدا " پيشنهاد می کنم !

با کليک بروی عکس " چه گوارا " از سايت وی ديدن کنيد .


Tuesday, October 07, 2003

" جادو "
من خوشبختانه به دعا، جادو ، نفرين، دين ، مذهب ، خرافات و امثالهم هيچ اعتقادی ندارم ولی هفته پيش اتفاقات عجيب و غريب پشت سر هم اتفاق می افتاد که واقعا نمی دونم چی اسمش رو بگذارم ..با دوستی درد دل ميکردم و می گفت: شک ندارم که " جادو ت " کردند !!!

چند روز پيش توی پنجره آشپزخونه کنار گلدونهای دوست داشتنی " کاکتوسم " حدود 100 تا مورچه بود که بسرعت همه جا ميرفتند ! معمولا در لندن مورچه و پشه و.. نيست و يا لااقل توی خونه های نوساز و تميز اين چيزها پيدا نميشه ! منکه اهل کشتن اين بيچاره ها نبودم و مجبور شدم که با " آب " همگی رو به خارج از پنجره بفرستم ! 2 روز بعد وقتی غروب اومدم خونه همون صحنه با تعدادبيشتری مورچه پيش روم بود ! مجبور شدم سريع برم به يکی ازاين سوپر مارکتهای 24 ساعته و اسپری دفع حشرات بخرم . آپارتمان من همش 7 ساله ساخته شده وقتی به مسئول نظافت و رسيدگی گفتم خيلی تعجب کرد ! گفت لابد مربا و يا شکر روی پنجره ريخته بودم ! خوشبختانه شکر و مربا دوست ندارم ! و اصلا نمی خرم !

چراغهای اتاق نشيمن ، راهرو ، اتاق خواب ، حمام ،جمعا 7 تا در اين هفته يکی پس از ديگری سوختند !

قاب و بقيه بند وبساط چراغ آشپزخونه يکدفعه سقوط آزاد کردند !

پنجره 2 جداره آشپزخونه از داخل شکسته ! دست من به اون بالای پنجره نميرسه و چطور شکسته برام معمائی شده ! اونهم فقط جدار داخليش !

2 تا از قاب عکسهای توی حموم يکدفعه به سمت زمين پرت شدند ! و شيشه هاشون شکست !

سويچ ماشينم برای اولين بار در عمرم ، بعد از اينکه ماشين رو توی خيابون پارک کردم " گم " شد ! و موندم وسط راه !

جالبترين اينه که چراغهای راهرو بيرو ن آپارتمان فقط اونهائی که بسمت من هست هر 4 تا در 2 روز پشت سرهم سوختند !

حالا موندم اسم اينهمه " اتفاق " در مدت يک هفته رو چی بگذارم ! جالبه نه ؟ شايدم عجيب !

Monday, October 06, 2003


من

چه خام بودم که در تند باد
به تک درختی نحيف پناه بردم !
تند بادی ديگر در راهست
و پناهگاهی نا امن در انتظارم ...



افسوس

Saturday, October 04, 2003


Friday, October 03, 2003


ادای احترام به دوست هنرمندم " مسعود رئوف " بخاطر اتما م فيلم انيمشن جديدش " Blue Like a Gunshot " بخشی از فيلم رو ميتونيد اينجا در قسمتView a clip ببينيد .

Wednesday, October 01, 2003

چند شب پيش عزيزی برای ديدن فيلم "طلای سرخ " به اينجا رفته بود . بعد از فيلم قرار بود توی ميدون پيکادلی همديگه رو ببينيم . از فاصله سينما تا ميدون طی کمتر از 5 دقيقه توی بارون شديد { باوجود چتری که همراهشون بود } حسابی خيس شده بودند و منهم بهشون خنديدم ! بعدش صحبت از فيلم شد و کلی تعريف کردن از فيلم و اينکه وقتی صحنه های خيابونهای تهران رو نشون ميداده با اون وضع رانندگی و کثيفی و ... و صحنه ای که برادران پاسدار اسلامی به خونه ای حمله ميکنند و مهمونهای پارتی رو دستگير می کنند ، حتی مادری که دنبال دخترش اومده بوده و راننده آژانس ، مردی که پيتزا آورده و ... ميگفت: بغل دستی ها مون که فهميده بودن ما " ايرونی " هستيم با نگرانی و همدردی بهمون نگاه ميکردن و افسوس ميخوردند دوباره با تعجب و به دقت زير نويس فيلم رو می خوندند تا مطمئن بشن !
ميگفت : من و همسرم حسابی " سوسک " شديم جلوی اين انگليسيها ! ! ! اين دوستان چند سالی از ايران اومدن و کلی از اوضاع اسف بار ايران در مقابل بيش از % 95 تماشاچی ها که غير ايرونی بودند خجالت کشيدن ! اينهم يکی از مزايای ايرونی بودن در خارج از ايران !