Friday, October 10, 2003

بی تو من خواهم رفت
که از آن چشمه اندوه بنوشم آبی
بی تو من خواهم رفت
بی تو از کوچه تقدير گذر خواهم کرد
...
چشمانم پنجره اند
می توان بست بر اندوه و ملال
می توان باز گشود
به خيالی شيرين
يک شب ، در همين نزديکی
" من " به افسون نگاهی
" زندگی می بازم " – بی تو !

روزهايم بی شمارش
اينک از کوی زمان ميگذرم
و به " تو "
وبه " ما "
می خندم !

و " تو " بی " من " به کجا خواهی رفت ؟
به سرا پردهْ رويای کسی ؟
که چو " من " شيرين نيست !
که " تو " هر دم باز به يادش آری ...


بی تو من خواهم رفت
اينک از کوی زمان ميگذرم
و به " تو "
و به " ما "
می خندم !