Thursday, July 31, 2003

من قامت بلند تو را در قصيده ای
با نقش قلب سنگ تو تصوير می کنم

" حميد مصدق "

Tuesday, July 29, 2003

بابا اينقدر سيگنال نفرست ! چی ميخواهی از جونم ؟ قبلا هم گفته بودم :

******************************
لعنتی ،
اين فصل و غزل غمناک
تا نا کجا آباد ميبرد مرا
ناتوانم ،
و نيز می دانم
که اگر پيش روم
يا اگر برگردم
آخر قصه يکی است
چه کنم؟
نمی دانم !!!
******************************
...
گوش کن
عاقبت روزی می شنوی
صدای رفتن نگاهم را
می دانم که نمی خواهی بدانی
آخر اين قصه را
...
و گريزی نيست
گوش کن
******************************

عجب اوضاعی ، آخر عمری ! بازم ميزارم ميرم سفر ها ؟ ايندفعه شايد موبايلم رو هم نبرم ! اونوقت راحت ميشی ؟ چرا اصلا يک مدت " سکوت مطلق " نداشته باشيم !

Monday, July 28, 2003

من از جهان اميد ها و آرزوها آمدم
و از جهان رنجها و اشکها گذر کردم
خسته شدم ،
و چقدر زود دير شد !

Saturday, July 26, 2003

ديشب رفته بودم مهمونی دو تا از دوستان خوب قديمی ، بمناسبت پنجمين سالگرد ازدواجشون " مايک " و " اِما " . عجب مهمونی مفصلی بود ، راستش از خيلی عروسيها شلوغتر و ... از سر شب سنگينی نگاه يک خانم رو بروی خودم حس ميکردم بطوری که مجبور شدم از " اِما " بپرسم اون کيه ؟ حالا ما بين بيش از صد تا مهمون چرا اينقدر به من زل زده بود ! نمی دونم ! چند ساعتی نگذ شته بود که با همون خانم مسن ، زيبا روی و بسيارشيک پوش هم صحبت شدم ! در ميون گپ زدن هامون اشاره کردکه ايران زندگی کرده و چون حدس زده بود که من شايد ايرونی باشم اينقدر بهم زل زده بود ! خلاصه کلی برام از زيبائی های اي رن { به لهجه فارسی " مگی " } کاخهای سعيد ابد ! { سعد آباد} نياورين {نياوران } تاکت جمشی { تخت جمشيد } و ... گفت ! بعدش هم کلی تعريف ازکلکسيون طلا و جواهراتی که از ايران يادگاری آورده ...خلاصه معلوم شد که " مگی " جون بمدت 10 سال در دربار ايران، اول با شاه و بعد ها با بقيه اعضا و اطرافيان محترم درباری !!!دوست بوده و روزگار خوشی رو بخرج ملت ايران گذرونده ! اينقدر مزخرف گفت که ديدم دارم کم کم سر درد ميگيرم ! طفلکی!!! چقدر دلخور بود از اوضاع ايران و منهم که می خواستم از شرش راحت شم گفتم نگران نباش چون فقط " مگی ها " جاشون رو با "خديجه ، کبری" و ... های جوانتر عوض کردن و " تاج " تبديل به "عمامه " شده ! ديگه تا آخر شب دور و ور من پيداش نشد فقط چند باری از راه دور لبخند بی معنی تحويلم داد !



Friday, July 25, 2003

آنروزها

پيشترها وقتی دلم برايت تنگ ميشد هميشه به" ماه" نگاه ميکردم
پيشترها وقتی دلم هوای تو را ميکرد ،" نامت" را تکرار ميکردم
پيشترها وقتی غصه دار بودم با " يادت " غم را از دل بيرون مي راندم
پيشترها وقتی دلم ميگرفت ، به موسيقی " مشترکمان " گوش می سپاردم
پيشترها وقتی دلتنگی ام را اندازه ای نبود ، " يادِ خاطره ای " آرامم ميکرد
پيشترها " صدايت" هميشه در همين نزديکيها بود تا اعماق وجودم
پيشترها " نگاهت" روبرويم بود تا بي نهايت افق
پيشترها ...

...

آنروزها دنيای " ما " خاکستری نبود

امروز
" هيچ " ديگر " تو " را بخاطرم نمي آورد !
و اين " تلخ " است
ميفهمی " تلخ ِ تلخ ِ !

Thursday, July 24, 2003

!!! God TV Channel
ديشب داشتم بعد از مدتها کانالهای تلويزيون رو بدنبال يک برنامه قابل ديدن ميگشتم که يک دفعه چشمم به جمال يک کانال تازه افتاد { لا اقل من قبلا نديده بودم !} موضوع جالب اينجاست که برای اشتراک و کم و زياد کردن تعداد کانالها بايد تماس گرفت و صد البته هزينه پرداخت . حالا چرا " خدا " و " پسرش مسيح " يکدفعه مهربون شدن و برام کانال مجانی " امر به معروف و نهی از منکر " !!! گذاشتند که از کشور شيطان بزرگ !!! هم پخش ميشه بماند ! توی اين کانال آگهی هم پخش نمی کنند و لابد پولش از حساب 100 مردم امريکا تامين ميشه ! سر شب داشتم تلفنی با دوستم صحبت می کردم و جريان " کانال خدا " رو گفتم آخرش هم کلی بهش پز دادم که دلت بسوزه
...I can watch Jesus show on my TV !!! she was on the floor , laughing for few minutes

Wednesday, July 23, 2003

از وقتی يادم مياد مرض کتاب خوندن داشتم ! هميشه هم چند تا کتاب رو با هم شروع ميکنم !اينهم يکی از کتابهائی که تازه خريدم
.نويسنده اش هم " بن اسکات " * هست که قبلا هم کتاب ازش خوندم اين کتاب در انگلستان امسال جزو پرفروشتر ينها هستش . در مورد کلی چيزهای عجيب و غريب نوشته !بنظرم بعنوان يک کتاب رفرنس چبز جالبی هست . زده به سرم که به فارسی ترجمه اش کنم ! البته اگر وقت و حوصله ای باشه ٫ هر چند حتی اگر ترجمه هم بشه ميره کنار بقيه کتابهائی که توی اين چند سال ترجمه کردم و همگی دارن با آسودگی کنار هم توی قفسه های کتابخونه خاک نوش جان ميکنند !
اينهم لينک Schott's Original Miscellany

Tuesday, July 22, 2003

دلم ميخواد يک شب برم کنار ساحل بشينم ، بازم مثل دوران کودکی و نوجوانی غرق بشم توی دريای خاطراتم ...آره مثل گذشته ها ،تماشای غروب لب ساحل ، من ، تو ، خنده هامون ، قصه هامون ! شاديهامون ، سفرهای عجيب غريب ، دلهره ها ! ...دوست دارم برای يکبار ديگه غرق خاطرات بشم ... اصلا شب رو کنار ساحل بخوابم { ياد اون شبی که دوران دانشجوئی همگی تا صبح کنار ساحل اسپانيا ولو شديم بخير ! هرچی گفتم کمتر " سنگريا * " بنوشيد کی گوش کرد ؟}
دلم ميخواد سحر که شد ، تمام خاطرات من گم بشن توی موجهای دريا و توی تاريکی راهشون رو پيدا نکنن و برای هميشه تو درياها غرق بشن ! نه خاطره ، نه دلهره !...
دلم ميخواد ...يعنی ميشه ؟
* SANGRIA = نوعی شراب قرمز اسپانيائی

Sunday, July 20, 2003

ای ستاره ها
...
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
ديگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد ؟
...
ای ستاره ها مگر شما هم اگهيد
از دوروئی و جفای ساکنان خاک
کاينچنين به قلب آسمان نهان شديد
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک
...
آری اين منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنيد
...
"فروغ فرخزاد "

Saturday, July 19, 2003

ماجرای هک شدن وبلاگ من !
درصبح روز9 جولای برابر با 18 تير ،متوجه يک متن سراسر فحش به انقلابيون و بطور اخص کمونيستها بهمراه يک قطعه عکس نامربوط در وبلاگم شدم ! خوشبختانه خودم همزمان داشتم وبلاگم رو چک می کردم و سريع پاسورد رو عوض کردم و طبعا مزخرفات رو هم پاک کردم . وقتی آدرس بازديد کنند گان در اون ساعت رو چک کردم به آی پی آدرس کمپانی ايز ايران برخوردم! با سئوال از چند دوست مقيم ايران متوجه شدم که کمپانی ايز ايران متعلق و وابسته به وزارت اطلاعات هست ! خوبه اين يک وبلاگ شخصيه و سايت گروههای سياسی نيست ! واقعاپاسخ به رژيمی که از اون ور دنيا دست به چنين کارهائی ميزنه چيه ؟ چند روزی بيش از 20 ايميل مزخرف و بی نام و نشون هم دريافت کردم ! البته اصلا قصد ندارم که خودم و يا اين وبلاگ شخصی که جائی برای درد دلهام هست رو " مهم " جلوه بدم ولی وحشت آخوندها و بازيچه هاشون ديدنيست... چند روزی هم که اينجا نبودم .حالا هم با کمک دوست خوبم " شاهين " دارم آرشيو رو برميگردونم . شاهين جان ممنون از زحماتت .

Wednesday, July 09, 2003

ديگر برای خاطر ديدن او نيست که اين راه سخت را بر خود هموار ميکنم
برای ديدن او ؟!
هرگز !
من از مزار عهد جوانی خويش ديدن ميکنم
" حميد مصدق "

لاله و لادن 2 قلوی بهم چسبيده ای که انگار نشانی از خشم " خدای " عادل ، رحمان و رحيم !!! " بر روی زمين بودند پس از 29 سال زندگی سخت و 2 روز عمل جراحی عاقبت جان سپردند ... راستی اونهائی که هنوز به وجود " خدا " اعتقاد دارند ميشه لطفا بگن گناه اين دو موجود چی بود ؟ عجب عدالتی در اين موجود خيالی نهفته ! همون بهتر که هميشه همون بالا ها بمونه تا امثال من دستمون بهش نرسه ! وگرنه ...

امروز 1ساعت چرخ سواری کردم و رفتم غرب لندن و با يکی از دوستان حدود 3 ساعت تنيس بازی کردم و دوباره 1ساعت رکاب زدن تا خونه !خيلی چسبيد و مطمئن هستم امشب رو راحت ميخوابم !

Monday, July 07, 2003

اينقدر از اين شهر به اون شهررفتن و مابين کشورهای مختلف نفس تازه کردن هم دوای درد نشد ! بازهم

" دستم نميرود به نوشتن "

گفتم که عشق را
با قامتش همه زخمی
با سينه اش همه تبدار
بر صفحه ای همه خونين بياورم
" دستم نميرود به نوشتن "

گفتم حکايتی بنويسم از اين ديار
اينجا که گردليست هراسان زندگيست
اينجا که " عشق " را
همپای عاشقی ، همه ويرانه کرده اند
گفقم که ابرهای پر اندوه ديده را
بر دامن صبوری عاشق رها کنم
گفتم بگويمت که در اقليم عاشقان
ديگر دلی بخاطر عشقی نمی طپد

پرسيد ه ای چگونه ميگذرد روزگار من ؟
گفتم چگونه باز کنم عقده های رنج ؟
سربسته گويمت:
اين جا ، در اين ديار
کسی به "عشق " نمی انديشد
و
زخمهای من همه از " عشق " است !
اکنون تو هم ميدانی چرا چنديست
" دستم نميرود به نوشتن "

Tuesday, July 01, 2003

Man is condemned to be free.
"Jean-Paul Sartre"

انسان محکوم به آزادی است
" ژان پل سارتر "