Tuesday, January 31, 2006

صدای کودکان شکنجه شده در جمهوری اسلامی

مهدیه 12 ساله از جریا ن حمله وحشیانه به خانه اشان و دستگیری همراه با خواهر 2 ساله اش و مادرش... حتما این فایل صوتی رو گوش بدهید ... پدر مهدیه سلیمی خود مجروح جنگی است و شیمیائی شده ...در جنگی که فقط و فقط برای حفظ نظام منحوس جمهوری اسلامی 8 سال ادامه پیدا کرد وی مجروح شده و حالا هم حق هیچگونه اعتراضی نداره ؟ همسر وی که در خانه خیاطی میکند هنوز بعنوان گروگان در زندان بسر میبرد ! صورت کودک 2 ساله اشان هنوز زخمی است ...مهدیه 12 ساله و خواهر کوچکش چشم انتظار مادر نشسته اند ... جریان اعتصاب صنفی اتوبوسرانان رو اینطور سرکوب می کنند ... صدها نفر از خانواده های دستگیرشدگان اخیر در شرایط روحی و مالی بسیار بدی قرار دارند ...رانندگانی که برای اعتراض به شرایط کاری اعتصاب کرده اند حالا باید بغیر از کتک و زندان در شراطی مالی بدتر هم قرار بگیرند ولی حاکمان کشور اسلامی با ثروتهای بیکران در اروپا و امریکا تجارت کنند ! دولت احمدی نژاد بجای برگزاری کنفرانس تحریف هولوکاست چرا دختر 2 ساله رو در قرن 21 با ضرب و شتم به زندان می اندازه ؟ میدانستید که طبق آمار موجود آدولف هیتلر با اون همه جنایت با شهر وندان آلمانی و هم وطن های خودش مهربان تر از حاکمان جمهوری اسلامی ایران با ایرانیان بود ؟ . حتما حتما این فایل صوتی واقعی و غم انگیز پدر و دختری درد کشیده روگوش بدهید .

راستی خاتمی ها در کدوم گوری هستند ؟؟؟ جریان فریبکارانه دوم خرداد و مثلا گفتگوی تمدن ها و .... ؟!؟!؟ رفرمیست ها !!! همگی خفه شده اند ! لابد الان می گویند که ما در این مملکت پست و مقامی نداریم ؟!؟ البته برای من عجیب نیست و می دانم که تمام جناح های دولت دیکتاتوری جمهوری اسلامی در ظاهر شاید تفاوت هائی داشته باشند ولی در باطن برای حفظ نظام فاشیستی همگی در سرکوب مردم همدست هستند ... راستی باز هم خانم شیرین عبادی در سخنرانی های بین اللملی اش از زندان های عجیب و غریب امریکا صحبت خواهد کرد ؟ قصدم دفاع از امریکا نیست که سیستم امپریالیستی هزاران اشکال داره ولی خانم عبادی که میتونه بلندگوهای بین اللملی رو برای چند ساعتی در اختیار داشته باشه چرا هرگز حرفی از زندانیان ایران نمی زنه ؟ این روزها هم سپری خواهند شد و روزی و سالی دوباره آزادی بر سرزمین ایران راه خواهد یافت این سیر تکامل تاریخی است و هیچ دیکتاتوری در هیچ کجای دنیا تا بحال دوام نداشته ..نیروی مردم و فرهنگ همیشه بر زور و ستم غالب بوده و خواهد بود .

اعلام اعتصاب برای روز جمعه 14 بهمن

Monday, January 30, 2006

بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) در رابطه با سرکوب فعالین سندیکای شرکت واحد

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) با محکومیت سرکوب وحشیانه اعتصاب کارگران شرکت واحد ،همه کاربران اینترنت را به یک کمپین اینترنتی در روز دوشنبه فرا می‌خواند.

بنا به گزارشات رسیده مامورین امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران شب گذشته با یورش به منازل کارگران مظلوم شرکت واحد با اعمال ضرب و شتم , صدها نفر را دستگیر کرده اند.در میان دستگیر شدگان همسران کارگران و کودکان دو ساله نیز به چشم می‌خورند. جرم دستگیر شدگان، اعتصاب برای بهبود شرایط طاقت فرسای شغلی آنان بوده است .

کانون وبلاگ نویسان ایران ضمن محکومیت این برخورد وحشیانه و خشن ، با توجه به سابقه دولت ایران درزمینه نقض گسترده حقوق زندانیان سیاسی مشتمل براعدام و شکنجه های مختلف روحی و جسمی و غیره بشدت نسبت به وضعیت دستگیرشدگان ابراز نگرانی کرده و همه ایرانیان و سازمانهای بین‌المللی مدافع حقوق بشر را به اقدام فوری و موثر در برابر این جنایت وحشیانه فرا می‌خواند.
کانون وبلاگ نویسان ایران از همه وبلاگ‌نویسان و وب‌نویسان محترم تقاضا دارد: با نصب لوگوی سندیکای کارگران شرکت واحد در صفحات خود با ایشان اعلام همبستگی نموده و با همه امکانات به خانواده های دستگیر شدگان کمک کنند.

از همه وبلاگ نویسان و کاربران اینترنت درخواست می‌کنیم روز دوشنبه دهم بهمن ماه برابر با 30 ژانویه 2006 با تماس تلفنی و ارسال فکس به سازمان عفو بین‌الملل,دیده بانان حقوق بشر سازمان ملل متحد، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل وپارلمان اتحادیه اروپا وهمچنین صلیب سرخ جهانی و روزنامه‌های محلی در کشورهای متبوعه ،آنان را در جریان موارد نقض آشکار حقوق بشر توسط رژیم قرون وسطایی ایران قرار دهند و خواهان پیگیری ایشان برای آزادی دستگیر شدگان گردند.

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ)

Sunday, January 29, 2006

یاد واره

شام شبِ و شرابُ و لب تو

نور شمع و آواز و نگاه تو

ثروتی است-

که امشب دارم !

A Thousand Kisses Deep

نزدیک به 3 سال هست که آلبوم " Ten New Songs " از لونارد کوهن به بازار اومده و در این مدت تقریبا هر روز به این آهنگ گوش کردم !

A Thousand Kisses Deep

Saturday, January 28, 2006

برخیز

برخیز
تا انسانی
در روشنائی سپیده صبح
دوباره دوست بدارد
برخیز
و عشوه گری آغاز کن
تا دوباره
کلمات با هم عشقبازی کنند
هنوز هم عشق
حقیقتی است که پرچم می شود
و کلمات
در شکوهی حماسی به اهتزاز در می آیند !

Friday, January 27, 2006

بیایید از اعتصاب سندیکا حمایت کنیم



پیشنهاد مشخص است. مثل بار قبل بیایید از اعتصاب سندیکا و خواست آزادی سریع و بی قید و شرط منصور اسانلو حمایت کنیم.
بدین منظور از تمامی دوستان وبلاگ نویس می خواهیم که روز شنبه ۸ بهمن برای نشان دادن حمایت از اعتصاب سراسری و نا محدود سندیکا و کارگران و رانندگان شرکت واحد اتوبوس رانی پست وبلاگشان را به نام سندیکا و با آرم سندیکا آپ کنند و اخبار سندیکا را انعکاس دهند . در ضمن تمام مشاهدات خود و عکس های خود را از اعتصاب و بازخورد ان در سطح شهر انعکاس دهند . ما نیاز داریم که یک اطلاع رسانی مستقل از این حرکت سندیکا انجام دهیم.
پس فردا ما وبلاگ هایمان را برای حمایت از سندیکا و اعتصاب و اطلاع رسانی درست و مستقل آماده می کنیم.
لطفا به تمام دوستان خود این موضوع را اطلاع دهید.

بیایید از اعتصاب سندیکا حمایت کنیم

Monday, January 23, 2006

Do NOT Attack Iran

Troops Home from Iraq
Don't Attack Iran





من از زمان حمله نیروهای غربی و متحدانشون به عراق در تمام تظاهرات بر علیه جنگ شرکت کردم و هنوزم معتقدم که اون نیمچه دمکراسی ؟!؟! که قرار بود به مردم عراق داده بشه با اون هزینه و قیمت و چپاول ثروت های ملی و کُشت و کشتار مردم عراق ارزشی نداره ! همیشه مخالف حمله کردن و مخصوصا دخالت دولت های خارجی در امور کشورهای دیگه هستم و خواهم بود ... هر چند من از دولت ایران و حکام دیکتاتورش متنفرم . به نام مردم و آزادی در تظاهرات بزرگی که در روز 18 ماه مارچ در لندن برگذار میشه شرکت خواهم کرد و از تمام دوستان تقاضا می کنم که در حد توان خودشون نگذارند ایران به سرنوشت عراق فعلی دچار بشه ..راه حل مبارزه با ملا ها و سقوط دولت دیکتاتوری – اسلامی حمله نیروهای غربی به ایران نیست ... در هیچ کجای تاریخ بشریت تا به امروز دمکراسی به وسیله زور و جنگ از خارج از کشور وارد نشده !
محل شروع تظاهرات لندن :
Saturday 18th March 2006
Assemble 12 noon Parliament Square

Sunday, January 22, 2006

به بهانه تولد خسرو گلسرخی

سروده های خفته








...
ثقل زمين كجاست ؟
من در كجاي جهان ايستاده ام ؟
با باري ز فريادهاي خفته و خونين
اي سرزمين من
من در كجاي جهان ايستاده ام ... ؟

" خسرو گلسرخی "


مجموعه اشعار خسرو گلسرخی را در اینجا یخوانید

زندگینامه و وصیت نامه خسرو گلسرخی

چند سال پیش هم در مورد خسرو گلسرخی نوشته بودم !

Friday, January 20, 2006

چهارمین سال تولد این وبلاگ !

امروز چهارمین سال تولد وبلاگ فارسی من هست ! در موقع شروع وبلاگ فارسی ام هرگز فکر نمی
کردم که بتونم ادامه بدم مخصوصا که فارسی نوشتن و تایپ کردن هنوزم برام کمی دشوار هست ! برای من که با محیط ایرونی شهر لندن ، حداقل تماس رودارم دنیای اینترنتی بهترین مکانی هست که کُلی دوستان خوب ایرونی در سراسر جهان پیدا کردم ... خیلی چیز ها ازشون یاد گرفتم ...بارها مورد لطف شون قرار گرفتم و گاهی هم فحش و ناسزا در یافت کردم !خیلی از پُست های این وبلاگ رو در هنگام مسافرت هام و از کشورهای مختلف نوشتم ...در بعضی سفرهام همه اش به یاد این بودم که در اولین فرصتی که داشتم چند خطی با وبلاگم درد دل کنم ! چند ماه پیش حتی قصد داشتم که در اینجا رو تخته کنم ...و ...و ... با تمام این مسائل هنوز وبلاگ فارسی نوشتن رو دوست دارم و تجربیاتی که در این مدت کسب کردم برام بسیار ارزشمند هستند . ..از تمام دوستانی که در این مدت با من همراه ، مشوق ، دوست ، منتقد ، و ..و...و... بودن تشکر می کنم و دستان مهربانتان رو به گرمی می فشارم .

Thursday, January 19, 2006

پرواز

نیمه شبان
برفراز آسمان
-کمی مَست و کمی هُشیار –
سایه ها را دیدم
از لابلای سایه ها و تاریکی ها ، گذشتم
به خورشید رسیدم
در خواب و بیداری و مَستی
چه زود صبح ميشود !

Wednesday, January 18, 2006

It's your son here

من سالیان پیش این رو نوشتم ولی تاریخ همیشه در حال تکرار شدن لحظه های تلخ هست ! کابوس های شبانه ام پایانی ندارن ...می دونم که زندگی همیشه بر " مرگ " غلبه میکنه . زندگی می تونه در " مرگ " هم جریان داشته باشه همانطور که در " زندگی " هزاران بار " مرگ" رو تجربه می کنیم ! خوش بختانه هیچوقت با مرگ خودم مشکلی نداشتم وندارم ولی تحمل از دست دادن عزیزان برام سخته !همیشه یافرسنگها دور ا م و یا اینقدر نزدیکم که کاری از دستم بر نمی آد ! زندگی " حس " عجیب و غریبی است که هنوز درست نمی دونم کدوم قسمتش رو بیشتر دوست دارم ! زنده بودن رو ... با یاد ها زندگی کردن رو ... در یاد ها زنده بودن رو ... شایدم فقط خود ِ خود ِ زندگی رو ...



My Dad did sits in the hospital without me there.
My Dad lays dying, but always knowing I care.
My Dad woke up & ONLY asked where is " J " ?
My Dad loves me, but I love him more than he may never know.
My Dad has been always by my side.
My Dad has been the one I go to when I need to hide.
My Dad is the best man I will ever know.
My Dad knows I will be sad when it's time for him to go.
My Dad has grandchildren that love him so.
My Dad will be remembered by his grandchildren when their grown.
My Dad is so young to leave this Earth now.
My Dad is sitting there wondering, WHY ME and How.
My Dad has always been my very best friend.
My Dad knows I will be with him until the very end.
My Dad is fighting his disease and taking it day by day.
My Dad will not let go until his time here is done.
My Dad will close his eyes and say good-bye to the world.
My Dad will always have a special place in my heart.
My Dad will forgive me even though we're apart.
My Dad's bedside is where I have to say good-bye.
My Dad will have to see me go and look me in the eye.
My Dad's frown will be hidden by a smile.

I love you, Dad. It's your son here.
I will always know that you will be near.
I'll miss you, Dad, with all of my heart.
If I ever decide to have kids in the future.
I will be a better parent all because of you.
I love you, Dad and I will think of you every day.


می دونم که پدرم هرگز این سطور رونخواهد خوند و این خوبه ..خیلی خوب

Tuesday, January 17, 2006

انتظار

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد *
دقیقه ها و ساعتها و روزها به کندی سپری میشن ... در این گوشه از دنیا عقربه زمان قصد حرکت کردن نداره ! همین سکون و عدم تحرک من رو به وحشت انداخته ..تمام دنیا رو از پشت پنجره کوچک شیشه ای تماشا کردن ...چشم های نگران ..لحظه های اظطراب و التهاب ...سکوت و ..دزدیذن نگاه های مضطرب ... هنوز هم " سکوت سرشار از نا گفته هاست "** دقیقه ها و ساعتها و روزها به کندی سپری میشن ...



سهراب سپهری *
احمد شاملو **

Monday, January 16, 2006

می گریزم

بگذر از من ...از تو گذشتم ... ... به دستت افتادم ...پَر پَر گشتم ... اشکی بودم درون بهر غم، چو قطره باران گوهر گشتم ، گوهر گشتم ... به حال خود بگذارم ..به حال خود بگذارم ...برو برو ... می گریزم ..می گریزم ..اشک حسرت از چه ریزم ...برو برو کز دام اَت جستم گشوده پَر از دام اَت جستم ... یاد از تو دگر نکنم، نکنم ...سوی تو نظر نکنم ، نکنم ... تو را رها کردم با دگران ... گذشتم از تو چون رهگذران !

ترانه " می گریزم " با صدای جادوئی مرضیه

Saturday, January 14, 2006

شهرکی به نام بیمارستان

به نظر من ، راهروهای اکثر بیمارستان ها شبیه هم هستند ... دراز و طولانی ...سرد و بی روح ...که نوعی بغض رو در گلو فشار میده ... بیمارستان محیط عجیبی است ... از طرفی تعمیرگاه بدن انسان هست و همانطور که همه ما حداقل سالی یکبار ماشین و وسائل نقلیه رو برای سرویس و گاهی هم تعمیر موتور و یا بدنه اش ، به مکانیکی/ تعمیرگاه /گاراژ و... می بریم انسان هم برای معالجه مجبوره به بیمارستان بره و لی انگار هیچ کسی از بیمارستان دل خوشی نداره ...کمتر کسی با رغبت به بیمارستان میره ... محیط داخلی بیمارستان هم خود داستانی داره ...بیمارستانی بزرگ 22 طبقه بسیار شیک و بزرگ و کاملا خصوصی با آخرین تجهیزات پزشکی و خدمات رفاهی در شهری بزرگ ... فشار یک دکمه آسانسور می تونه تو رو به دنیای جدید و متفاوتی ببره ..در طبقه 2 که بخش زایمان هست اکثر اوقات مردان جوانی رو میبینی که شوریده و پریشون و با صورت اصلاح نشده در بخش پرسه میزنند و گاهی گل به دست در رفت و آمد هستند ... با هیجان توسط تلفن خبر شادی تولد نوزاد جدیدشون رو به خانواده و دوستان اطلاع میدهند و اقوام با شادی به بیمارستان سرازیر میشن ...اما در طبقه 3 کودکانی که از بیماری های لاعلاج رنج میبرند بستری هستند و روحیه افسردگی و غم در تمام راهروهای بخش موج میزنه ...در طبقه ای دیگر مریض های مراقبت ويژه بستری هستند و ... طبقاتی دیگر و بیمارانی گوناگون ... بیمارستان های بزرگ مثل شهرکی هستند که در دل شهر ی بزرگ زندگی میکنند با مقرارات و ساعت های تنظیم شده مخصوص به خودشون ... با آسانسور بالا و پایین میرم ...از این طبقه تا طبقه بعدی دنیائی متفاوت در جریان هست ...در طبقه ای شادی تولد نوزادی جشن گرفته میشه و در طبقه ای دیگر چشمانی گریان مرگ عزیزی رو با نا باوری مشاهده میکنند ...بخش اورژانس هم که همیشه مخلوطی از همه حوادث شهر هست که میشه ساعت ها گوشه ای نشست و مردم رو تماشا کرد ... زندگی در بیمارستان ادامه داره ... راهروهای طولانی ..بوی مواد ضد عفونی کنند در همه جا ..ساعت های طولانی ِ انتظار پشت درب های اتاق عمل ...سکوت ...آسانسور ...کافی شاپ/رستوران طبقه همکف بیمارستان ، مغازه درون بیمارستان ، صندوق پست و ... در طبقه 22 دوم بهترین منظره شهر رو می بینی..حالا مردمان شهر مثل آدمک های کوچک توی قصه ها ی کودکی از این طرف به اونطرف خیابون میروند ... ساعتی است نشسته ام و لیوان قهموه در دستم سرد شده ! چراغ های شهر از هر طف پیدا شدن ومنظره رو بسیار دیدنی کردن ولی انگار همه چیز و همه کَس بهم دهن کجی میکنند ! یک روز دیگه هم در بیمارستانی متفاوت سپری میشه !

Thursday, January 12, 2006

shame

وقتی که خوش تراش تَرین تَن ها را
به سکه ای می توان خرید
دریغا ، دریغ
اگر که نیاز به کیمیای عشق افتد !

شاملو


داستان " رهگذران " نوشته ای از خانم " رُزا " ساکن ایران

Wednesday, January 11, 2006

Bird Flu و دولت ملا های ایران


حتما اخبار مربوط به " تب/ آنفلوآنزای مرغی " رو شنیده اید . چندین نمونه از "Bird flu " در بیش از 10 کشور و از جمله در کشور هم مرز ایران – ترکیه - مشاهده شده . این بیماری که از پرندگان مهاجر به انسان منتقل میشه ، تاکنون متاسفانه جان 40 نفر و 5 نفر از کشور ترکیه رو گرفته. این کاریکاتوریست خوش ذوق انگلیسی امروز این طرح رو کشیده که امروز در یکی از پر فروش ترین روزنامه ای انگلیس چاپ شد.

Tuesday, January 10, 2006

Touching Hands

Touching my hand as the hours turn to sand,
And fall through the glass at my feet,
We`re falling through time as the clock starts to chime,
And we wait for each others heart beat.

Turning to dust, in this world we all must
Eventually return to the ground,
And settle beneath both the snow and the wreath
In the silence of winterland sounds.

Try as we might, we could stand up and fight
And tear the great clock from the wall,
But still the world sighs and the tears in my eyes
Will dissolve into nothing at all.

But above the grey skies to the sun the bird flies,
From the clouds of her winter she roams,
From the dark of the night and again to the light,
Like the sun, in her glory, she grows.

And you`re touching my hand, as the years turn to sand,
And they fall at the glass at my feet.
there will always be pain, but my love will remain
Till again, in the Heavens we meet

Monday, January 09, 2006

آزادی زندانیان سیاسی را خواستاریم

به پیشگاه وجدانهای بیدار و بشریت مترقی و سازمانهای حقوق بشری و شخصیتهای بشردوست جهان!!

دولت جمهوری اسلامی ایران در هشتمین هفته اعتصاب غذای زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر به جای بررسی خواسته های آنان زندانیان را به بندهایی با شرایط سخت تر منتقل کرده است. زندانیان سیاسی در ایران در بدترین شرایط ممکن به سر میبرند . بسیاری از آنها به دلیل شکنجه های قرون وسطایی دچار نقص عضو شده اند. به طور مرتب به زندانیان حمله میشود و وسائل آنها غارت میشوند.بسیار ی از زندانیان سیاسی مدت های طولانی در سلول های انفرادی نگاه داشته میشوند. دولت ایران هیچ مسئولیتی برای تامین غذا و بهداشت و حتی امنیت جانی زندانیان قبول نمیکند. بنا به گزارشهای مختلف اعتیاد و بیماریهای پوستی واگیر دار و بیماریهای خطرناک مانند ایدز و هپاتیت در زندانهای ایران امری عادی است.در این شرایط دولت ایران زندانیان سیاسی را به میان زندانیان عادی با جرائم سنگین و به بندهایی منتقل کرده است که در آنها هر ماه حداقل یک نفر در درگیری های بین زندانیان کشته میشود تا کشته شدن احتمالی زندانیان سیاسی یک امر عادی تلقی شود. ادامه

برای حمایت از زندانیان سیاسی لطفن این پتیشن رو امضا کنید

Saturday, January 07, 2006

بر فراز قله

فکر کردم که قله نزدیک است
یاد دارم که میگفتند :
گَر رسیدی بر فراز قله ،
- استراحت کن-
پُشت کوه و قله
دشتی است -
زندگی در آنجا تا بی نهایت جریان دارد
قله را پیمودم
قله های دیگر بر سر راهم
- قد کشیده -
باز هم خواهم رفت
تا نوک قله ی سبز
عاقبت روزی
زندگی می یابم !
سبز و زرد و سرخ و آبی
شادمانی خواهم کرد با حضور رنگ ها
بر فراز قله
زندگی خواهم کرد

Friday, January 06, 2006

و تولد و تکامل و غرور

دی ماه سالگرد تولد شاعری است که دست هاش رو توی باغچه کاشت و براستی که دست هایش در نسل های بعدی سبز شد ..فروغ برای من بسان معلمی است که دستم را گرفت و به ادبیات فارسی علاقمند کرد ... برای اولین بار کتاب و صدای غمگین ولی جادو ئی فروغ بود که من رو با شعر معاصر ایرونی آشنا کرد...فروغ قبل از تولد من فوت کرده بود ولی اشعار به یاد ماندنی و روح سرکش اون در هزاران نفر بعد از اون زنده ماند ...و تولد و تکامل و غرور... یادش گرامی باد

چکیده ای از زندگی و آثار فروغ


ایمان بیاوردیم به آغاز فصل سرد


در این سایت میتونید تی شرت با عکس فروغ سفارش بدهید


شعر عروسک کوکی با صدای فروغ

Thursday, January 05, 2006

فاصله ها ...امید ها ...آرزوها

سال نو 2006 میلادی ، چند روزی هست که آغاز شده ... روال زندگی همچنان ادامه داره ...تعطیلا ت کریسمس و مهمونی های اطرافش به پایان رسیده ...برای مدتی خودت رو سرگرم میکنی ... با تمام تلاش سعی میکنی که خوش بگذرونی ...گاهی شبها خودت رو توی گیلاس شراب گُم میکنی و گاهی در دود سیگار...گاهی در صدای بلند موزیک و رقص های بی پایان ...دیدار دوستانی که ماه هاست به هزاران دلیل همدیگه روندیدین باعث شادی میشه ... َرد و بدل کردن کادوهای کریسمس ... دیدن برق شادی در چشما ن عزیزانت هنگام بازکردن کادو ئی که براشون گرفتی ! .. همیشه کادو خریدن رو از کادو گرفتن بیشتر دوست دارم ... دیدار آشنایانی که فقط سالی یکبار در مهمونی های مختلف کریسمس ملاقات میکنید هم گاهی خالی از لطف نیست ... مهمونی ها تموم میشه و دوباره زندگی روال عادی خودش رو میگیره ... شب های بی خوابی و اضطراب با کوچکترین تلنگری از راه میرسند ...فقط یک خواب آشفته کافیست که همه چیز رو بهم بریزه ! دو چشم درُشتِ سبز رنگ پدر همه جا با من هست ! در خواب و بیداری زندگی کردن ... امید ها ... فاصله ها ... آرزوها ... شاید بازم باید کوله به دوش شد ! سفر ...