Old & nearly dead memories
You are NOT welcome any more برای تو و خاطراتی که دگر جان ندارند
متاسفانه ،می دونم که به تازگی بر حسب شانس و اتقاف ، آدرس وبلاگ انگليسی ام رو پيدا کردی ! ميدونم که آدرس اين وبلاگ رو هم پيدا کردی و هر روز اينجا رو ميخونی ...می دونی ديگه برام مهم نيستی ... يادت مياد اون شبی که بهت گفتم " بی تفاوت شدم " ... دارم " تحمل " ات می کنم ... يادت مياد بعد از 11 سپتامبر 2001 چه حالی داشتم ! تو هم که فقط بلد بودی " ظاهرا " دلسوزی کنی ! يادت مياد اون شب توی رستوران " Justice " توی نيويورک با "Terry & Misha " يادت مياد توی راه برگشت به هتل ؟ يا حافظه ات خيلی بَده و يا بازم خودت رو به کوچه علی چپ زدی !؟! Do you know what I’m saying ? هی ، هی ... راستی ، اصلا بهت گفته بودم که بهترين هنرپيشه ای بودی که در تمام عمرم ديدم ! شايد اگه اون همه وقت و انرژی رو می گذاشتی و هنرپيشه ميشدی وضع و حالت بهتر از الان بود ...اگه روزی ، روزگاری هنرپيشه شدی ، فقط يادت باشه که هرگز " زندگی " خودت رو بازی نکنی که " بازنده " بودن تلخه ! ... براستی تحمل سايه ات رو هم ندارم ! بهترين چيزی که می تونم بهت هديه کنم همين آهنگ هست ... می بينی که بدون " تو "چه راحت رفتم ... مدتها ست که رفتم ... برو...برو ... برو ... ؟Leave me alone , will you