Thursday, September 11, 2003

بياد جانباختگان 11 سپتامبر 2001

چند سالی هست که در کمپانی بزرگ امريکائی مشغول به کار هستم ! در اوائل سال 2001 تصميم گرفتم برای مدتی نقل مکان کنم و برم " نيو يورک " . برای مراحل اداری انتقال اقدام کردم و همه چيز خيلی سريعتر از انتظارم پيش رفت ! در ماه می 2001 رفتم " نيو يورک " مصاحبه و مراحل اداری انجام شد . تيم مهندسی طراحان شبکه های کامپيوتری { فکر کنم فارسی اش اين باشه ! } در طبقه 86 مرکز تجارت جهانی نيو يورک مستقر بودند و از اونجائی که من کمی پررو تشريف دارم ! گفتم که ميز من حتما بايد در گوشه ضلع جنوبی و مشرف به " مجسمه آزادی " باشه . از وقتی يادم مياد اين مجسمه برام سمبل آزادی های سرکوب شده بود. و در تمام مسافرتهام به " نيو يورک " هميشه سلامی و ديداری با " Statue of Liberty " داشتم و البته هنوزم دارم !
اون ميز هم متعلق به همکار و دوستم " Lartiza " بود . " لارتيسا " ماهای آخر با رداری رو می گذروند و راضی کردنش خيلی سخت نبود مخصوصا که تصميم داشت پس از زايمان 1 سال مر خصی بگيره و از طرفی ما قبلا حدود 2 سال باهم در لندن توی يک قسمت کار کرده بوديم و دوستان خوبی بوديم. قرار شد از اول سپتامبر شروع کنم و از اول نوامبر هم که " لارتيسا " برای مر خصی ميرفت و ميتونستم برای هميشه به ميز اون اسباب کشی کنم !!! پس از بازگشت به لندن ، چند روز بعدش برای پروژه ای راهی شهر زيبای " ميلان " { ايتاليا } شدم . قرار بود يک هفته تا 10 روز کار تمام بشه که بخاطر پاره ای مسائل تکنيکی و تنبلی چند موجود ايتاليائی !! عملا کمی بيشتر از 3 هفته وقت گذاشتم ! خلاصه هر جوری حساب کردم ديدم وقت کم ميارم و تقاضا کردم که از ماه ژانويه 2 200 در " نيويورک " شروع کنم هر چند خيلی موافق نبودن ولی احساس ميکردم که فرصت بيشتری برای " حداحافظی " حتی موقت با " لندن " نياز دارم . 3 سپتامبر روز تولد " لارتيسا " بود که زنگی بهش زدم کلی هم دلم رو سوزوند که شام دارن اکيپی ميرن "Manhattan " رستوران "Justice " و ...کمی هم سر بسرم گذاشت که پير شدی و محافظه کار ، تاخير داری و ترسيدی بيائی " نيويورک " شهر جوون ها و ...
5 سپتامبر بهم زنگ زد برای تشکر از کادو ، کارت تبريک خنده دار و Rude . ضمننا گفت که با " Paul " قرار ازدواج گذاشتن برای 10 جون 2002 و خواست که منهم حتما اون روز رو خالی بگذارم که هيچ بهونه ای قابل قبول نيست.

...
افسوس که حمله ترويستی 11 سپتامبر 2001 به تمام روياهای يک زن خوش قلب پايان داد .دختری که سعی کرد سايه " شوم" مذهب رو از زندگيش برونه و برای " فرزندش " دنيای بهتری بسازه.
...

" لارتيسا " امريکائی نبود " لارتيسا " مذهبی هم نبود ولی انگار دست کثيف " مذهب " سرنوشتی سياه براش رقم زده بود . دختر نوجوان در سن 14 سالگی، در يوگسلاوی سابق شاهد کشتار پدر و مادرش توسط مسلمونهای بنياد گرا در حياط خونه پدر بزرگش بود و چند ماه بعد همراه خاله اش به " غربت " ناخواسته لندن پناه آورده بود . اين واقعيت تلخ در راز اون " چشمهای غمگينش " هميشه " موج " ميزد . اون تنها فرزند پدری مبارز ،نويسنده روشنفکر و سوسياليست بود و برای ساختن دنيای بهتر از هيچ کوششی دريغ نمی کرد . سالهای " غربت و تبعيد "ناخواسته رو با درس و تلاش سپری کرد و در يکی از دانشگاه لندن رشته " سيستمهای امنيتی شبکه های کامپيوتری " دکترا گرفت . چند سال آخر دانشگاه با " پُل " که نيوزيلندی بود آشنا شد و 6 سال در لندن باهم زندگی ميکردند پس از مهاجرت به امريکا بچه دار شدند و امروزه " پُل " غمگين که تحمل سنگينی بار از دست دادن " شريک زندگی و فرزند هرگز زاده نشده اش " شونه هاش رو براستی " خم " کرده ! برای فرار از " خاطرات لندن و نيو يورک " به زادگاهش برگشته و با داشتن مدرک " دکترای کامپيوتر " مشغول تدريس " غواصی و موج سواری به توريستهاست !

عکسهائی از اين فاجعه براستی حاميان اين " اديان الهی " چه توجيحی برای اين جنايات دارند ؟