Saturday, January 31, 2004

سالها پيش در کنار باغچه
تو به لبخندی
بُردی از من هُوشم
و من از روزنه ُ چشم تو چيزی خواندم
که کنون شعر مرا ميسازد
و مرا حسرت ديدار تو چندی گُم کرد
به گذرکاه نگاهی رفتم
و تو يک شب
در بال سفر ،
همره يک باران به کنارم بودی
با نگاهی ديگر
...
همهُ باغچه ها ويران و محله های کودکی ام گُم شده اند
شب و باران و سفر به تناوب با من همراهند
تو ولی
ديگر هيچ جا نيستی


ديگر از روزن چشم تو نخواهم خواندن
شعر فردايم را

Friday, January 30, 2004

انتخاباتی جديد در راه است و بازهم فريب و ريا ... دعواهای ساختگی ملاها و مردم فريبی از همين حالا شروع شده ... تحصن برای مظلوم نمائی ... اين نماينده هائی که يکباره ياد تحصن و اعتراض افتاده اند در طی چند سال گذشته که نماينده مجلس اسلامی !!! بودن برای " مردم " چه حرکت مثبتی کردند ؟ بنظرم تحريم اين نمايشهای تراژيک بهترين جواب به آخوندهای ديکتاتور هست ...ارمغان 6 سال حکومت مثلا اصلاح طلب خاتمی هم بجز ادامه و گسترش سرکوب، اشاعه فساد ، اعتياد ، فقر، سنگسار زنان و اعدام و ... برای مردم ايران نبود

بنظرم گوياتر از اين لوگو نميشه در مورد انتخابات { انتصابات } آينده جمهوری اسلامی چيزی نوشت.


Thursday, January 29, 2004



برف ميبارد
برف ميبارد بروی خار و خارا سنگ
...


{کليپ آرش رو حتما ببينيد}

ديروز ساعت 6 عصر رسيدم خونه ، طبق معمول دوشی گرفتم و رفتم سراغ کتابم ! توی همين مدت نيم ساعتی که به خونه رسيده بودم برف همه جا رو پوشونده بود . مثل بچه کوچولو ها اينقدر ذوق زده شدم که دوربين بدست رفتم پشت پنجره { همين عکسی که اينجاست}چند تا از دوستای انگليسی عشق برف ، مثل خودم زنگ زدند و قرار گذاشتيم که برای پياده روی توی برف ، همديگه رو ببينيم. 5 فروند آدم گنده ! راه افتاديم توی خيابونهای اطراف خونه و شلوغ می کرديم ، برف بازی و ... تا اينکه خسته شديم و فهميديم ديگه هيچ کدوم 10 ساله نيستيم و انرژی ها زود ته کشيد . چقدر خنديديم توی خيابون و گلوله های برف رد و بدل کرديم ! احساس کودکی و فارغ بودن از همه قيدها ی مسخره " بزرگسالان " چقدر انرژی به آدم می ده ... Jennifer ليز خورد و ديگه نمی تونست درست راه بره بقيه هم خسته شده بوديم ... طبق معمول سر از " Pub " درآورديم.چند نوشيدنی حال همه رو سر جا آورد و بازم راهی خيابون شديم ...رستورانی رو انتخاب کرديم که حدود 15 دقيقه پياده روی بود ولی توی مسير اينقدر شيطنت کرديم که 1ساعت و نيم توی راه بوديم ! حدود ساعت 2 برگشتم بطرف خونه ..صدای قدمهامون روی برف يخ زده سکوت شب رو می شکست و همگی کيف کرده بوديم ...خوشبختانه بزودی دارم ميرم مسافرت برای اسکی وگرنه تا برف آينده در لندن دق می کردم.

Tuesday, January 27, 2004

Story of me & Pomegranate 2




آشتی با " انار "

حدود 10 تا انار درشت خريدم و اينبار قصد دارم با هاشون آشتی کنم و با لبخند انار بخورم ... انارهای درشت و قرمز خوشرنگ .. به ياد انار های دانه شده در ظرف بزرگ شيشه ای، مثل قديما وقتی مادرم انارها ی دونه شده رو در يخچال نگه می گذاشت تا بعد از مدرسه بخوريم. گلپر پودر شده و نمک هم دارم...جای همه و مخصوصا جای " ش" عزيزم خالی...

بقول سهراب سپهری :

من اناري را
مي کنم دانه به دل مي گويم
خوب بود اين مردم
دانه هاي دلشان پيدا بود.


Monday, January 26, 2004

Every Sunday , Hyde Park : Speech Corner



در گوشه Hyde Park لندن محوطه ای بنام Speech Corner ، از ساليان پيش هر يکشنبه عده ای جمع ميشن و بحث های سياسی می کردند . پيشتر ها در دوران تحصيل خيلی به اين محل می رفتم و از بحث های گوناگون لذت می بردم و کلی هم اطلاعات جديد در مورد گروههای سياسی مترقی کشورهای ديگه ياد می گرفتم .اوايل انقلاب اکثر گروههای مخالف ايرانی از سلطنت طلبان تا چپ های افراطی و مجاهدين و ... هميشه از فعالين بحث ها بودن. مثلا سالروز تولد شاه ، طرفدارانش در اولين يکشنبه می اومدن و شيرينی و عکسهای شاه رو پخش می کردن. مجاهدين هم از فعالين بودن ..گروههای کنفدراسيونی وابسته به چپ ها هم پای ثابت بودند و ... به همين منوال گروههای سياسی کشورهای مختلف . متاسفانه در چند سال اخير اکثر افرادی که برای سخنرانی و بحث به اين محل ميان ، وابستگان مذاهب ائی مثل اسلام و شاخه های مختلف مسيحيت و البته مخالفانشون هستند. يکشنبه گذشته پس از ساليان با دوستی که برای سفر به لندن اومده بود به هايد پارک رفتيم .بيشتر محلی برای خنده و تفريح شده و اکثر افراد واقعا حرفی برای گفتن ندارند . هنوز هم معدودی برای بحث های منطقی و تبادل نظر به اين گوشه "هايد پارک " ميان . عکس بالا رو هم از پلاکاردی گرفتم که بنظرم از همه چيز بيشتر به حقيقت شبيه بود .

Friday, January 23, 2004

براي من فرقي نمي كند كه طرف صحبتم حزب اللهي و بسيجي باشد يا مجاهد و يا كمونيست دو آتشه . برايم فرقي نمي كند مسلمان متعصب باشد يا مسيحي متعصب و يا كافر متعصب . من با مومن بودن و متعصب بودن مشكل دارم و نمي توانم باهاش كنار بيام . به عقيده ي من آدم هاي مومن فكر نمي كنند . فقط فكر پيغمبران و تئورسين هاشون رو غرغره ( قرقره ؟!) مي كنند يا فوقش همه ي تلاششون رو به كار مي برند تا هر موضوع تازه اي رو با آيه هاي مقدسشون سازگار كنند .
صد البته كه من با جهان بيني فلسفي داشتن مخالف نيستم ولي جهان بيني فلسفي داشتن فرق مي كند با ديانت فكري داشتن . جهان بيني فلسفي داشتن يعني به هر حال و به نوعي به قوانين علمي باور داشتن ولي آنگاه كه به ديانت فكري برسيم يعني از همان قوانين علمي دور افتاده ايم . جهانبيني مبدا است و نه هدف و مقصد . آغاز است و نه پايان .
من از بحث كردن و كلنجار رفتن با آدمها خوشم مي آيد . كيف مي كنم . هدفم از بحث كردن فقط به جريان انداختن انديشه ها است . قرار نيست كسي اين وسط كسي را قانع كند . از ديد من قانع كردن ديگران جنايت است . يك جنايت فكري . وقتي ديگران را مجبور مي كنيم كه قانع شوند و نظر ما را بپذيرند در حقيقت به دور انديشه شان حصار كشيده ايم و راه ادامه ي تفكراتشان را بسته ايم .
قرار است فقط روي حرف هاي هم فكر كنيم . حتي پذيرفتن حرف و نظر ديگران هم به معني گذشت كردن است و انديشه ي خود را از دست دادن و استقلال فكري را كنار گذاشتن . قانع كردن و قانع شدن ، تسليم كردن و تسليم شدن ، هر دو نخستين گام اند در راه خفه كردن جوانه هاي نورسته ي انديشه .

به نقل از وبلاگ گلناز

به طرز عجيبی با بيشتر اين نوشته موافقم.

Thursday, January 22, 2004

به خاطر تولدت ...



2 بهمن سالروز تولد شاعر، روزنامه نگار و مبارز قهرمان خسرو گلسرخی


به نام نامی مردم
صداي خسرو گلسرخی در فضای خشک بی دادگاه نظامی شاهنشاهی غريد :
من در دادگاهی که نه قانونی بودن و نه صلاحيت آنرا قبول دارم از خود دفاع نمی کنم . بعنوان يک مارکسيست خطابم با خلق و تاريخ است. هر چه شما بر من بيشتر بتازد من بيشتر بر خود می بالم چرا که هرچه از شما دورتر باشم به مردم نزديکترم و هرچه کينه شما به من و عقايدم شديدتر باشد لطف و حمايت توده از من قوی تر است . حتی اگر مرا به گور بسپاريد – که خواهيد سپرد – مردم از جسدم پرچم و سرود می سازند.


خسرو گلسرخی در بی دادگاه نظامی شاه : من به خاطر جانم چانه نمی زنم ، زيرا فرزند خلق مبارز و دلاور هستم.

رئيس بی دادگاه با به صدا در آوردن زنگ دنباله مدافعات گلسرخی را قطع کرد . سرهنگ غفارزاده با صدايی که سعی می کرد مثل يک
دستور خشک و جدی باشد گفت :فقط از خودتان دفاع کنيد . حاشيه رفتن و تبليغات مرامی را کنار بگذاريد.و به ماده 114 قانون دادرسی و کيفراتش استناد کرد.

گلسرخی نيشخندی زد :
از حرفهای من می ترسيد ؟
رئيس بی دادگاه نظامی با عصبانيت فرياد زد :به شما دستور می دهم ساکت شويد . بنشينيد!
خسرو گلسرخی با صدائی بلندتر فرياد زد :
به من دستور ندهيد . برويد به سرجوخه ها و گروهبانهايتان دستور بدهيد. خيال نمی کنم صدای من آنقدر بلند باشد که بتواند وجدان خفته ای را بيدار کند. خوف نکنيد.می بينيد که در اين دادگاه باصطلاح محترم هم سرنيزه ها از شما حمايت می کنند.
ودر حالی که می نشست با سر به رديف سربازان مسلحی که دورتادور دادگاه ايستاده بودند اشاره کرد
.

ساواک برای در هم شکستن خسرو گلسرخی از در ديگری وارد شد. به خسرو پيشنهاد شد که دامون { تنها فرزندش } را در يک ملاقات خصوصی بپذيرد . اما گلسرخی در حاليکه که شوق ديداردوباره فرزندش را داشت و تمام ذرات وجودش نام و ياد دامون ، پسر خردسالش را طلب می کرد به اين پِشنهاد هم جواب منفی داد. خسرو می دانست دامون تنها نقطه ضعف اوست . ساواک اصرار کرد , گلسرخی با تلخی بغض آلودی گفت : نه...!

لاله های شهر من

Wednesday, January 21, 2004

يگ گام به پيش، چند گام به عقب


در اين مقاله " زينت مير هاشمی " در مورد سخنرانی " شيرين عبادی " در هند به نکات قابل توجهی اشاره کرده.

****************

نامه ای به متحصنين در خانه ملت

به نقل از وبلاگ " حسن آقا " خانمها و آقايان متحصن! شما مستحق هر آنچه که رژيم اقتدار گرای خمينی برسرتان می آورد هستيد. می دانيد چرا؟
برای اينکه به ملتی که بشما رای اعتماد داده بود پشت کرديد. نمک خورديد و نمکدان شکستيد. شايد بپرسيد چگونه؟ اجازه بدهيد تا گوشه هايی هرچند کوچک از اين خيانت بزرگ را برايتان توضيح دهم گرچه می دانم که شما بهتر از من به گناهان خود آگاهيد.
شروع مجلس زمانی که ملت با رای کم به کروبی به اطلاع شما رساند که او را برنميتابد شما برعکس رای ملت او را به رياست مجلس برگزيديد. وحتی پس از اينکه مخالفت ملت را با اين عمل خود ديديد دوباره از روی عافيت طلبی برای دومين بار او را به رياست مجلس برگزيديد تا او بتواند باخيانت به ملت برای رهبر خوش رقصی کند.
ملت نجيب ايران برای اينکه دست خاتمی خائن را برای پشبرد اصلاحات!! باز کند به شما رای داد وشما را به مجلس فرستاد ولی شما پس از اينکه خاتمی برای دومين بار با انتخاب وزرای بی لياقت و خائن به مجلس آمد دوباره در برابر ناباوری ملت به تمام وزرای بی کفايت و سرسپرده او رای اعتماد داديد. با اين همه باز هم ملت وفادار ايران از شما پشتيبانی کرد و شما بي خردان باز هم بدون درنظر گرفتن این همه ارفاق و وفاداری و نجابت از جانب ملت به موکلين خود پشت کرديد. اين پشت کردن های پياپی شما به ملت در تاریخ پر فراز و نشيب ايران بی سابقه است. شما در اولين روزهای مجلس با اينکه به ملت قول تغيير قانون مطبوعات را داده بوديد با خيانت به ملت (موکلين خود) و برای خوش رقصی در درگاه رهبر خودکامه تان قول به ملت را پشيزی ارزش نگذاشتيد و راه خود و رهبر را رفتيد و حالا که نابخرديتان گريبان خودتان را گرفته روی به تحصن آورده ايد. آيا اجازه می دهيد به عنوان يکی از اعضای ملت رنج ديده ايران از شما بپرسم که "چرا و به کدام مجوز از قولهايی که به موکلين خود داده بوديد روی گردانديد؟چرا روی گردانديد؟
آیا پاسخی برای این پرسش ساده دارید؟ چرا از روز نخست بجای چاپلوسی برای رهبر و ديگر منفورين رژیم آخوندی روی به درگاه ملت نياورديد و راهکارهايی را که ملت درمقابل شما گذاشته بود برنگزيديد تا امروز نيز همچون طول تاريخ پر افتخار ايران زمين، ملت غيور ايران از شما حمايت کند، وبرای اهدافش خونها فداکند. آيا به شعور و شهامت موکلين خود شک داشتيد؟
فراموش نکنيد که مجازات شما هم مثل کسانی که خيانت به قيام 57 را مرتکب شدند بس گران خواهد بود ملت ايران شما را هم به سزای اعمالتان خواهد رساند. فريبکاری بس است ديگر حنای شما رنگ باخته. ملت راه خود می داند و شما را هم همراه باقی مانده رژيم منفورتان به زباله دان تاريخ ايران خواهد سپرد.

Tuesday, January 20, 2004

" اولين تپش های عاشقانه قلبم "


نام کتابی است که در آن نامه های عاشقانه فروغ فرخزاد از زمانی که او دختر 16 ساله دبيرستانی در تهران بوده تا سن 21 سالگی که در شهر رم به تحصيل اشتغال داشته چاپ شده . اين کتاب به همت کاميار شاهپور { پسر فروغ } و عمران صالحی ، دوست قديمی و چندين ساله پرويز شاهپور منتشر شده. اين نامه ها همه خطاب به پرويز شاهپور که اولين عشق و تنها همسر فروغ بوده نوشته شده . وی نزديک به 4 سال پيش نقاب در خاک کشيد.

فروغ در نامه ای که خيلی مهم است می نويسد :

من هميشه دوستدار يک زندگی عجيب و پر حادثه بوده ام . شايد خنده ات بگيرد اگر بگويم من دلم می خواهد پياده دور جهان را بگردم من دلم می خواهد توی خيابان ها مثل بچه ها برقصم بخندم فرياد بزنم من دلم می خواهد کاری کنم که نقض قانون باشد.


فروغ مثل پروانه ای است که پيله اش را شکافته و آرزوی پرواز دارد، اما نمی تواند :

تو نمی دانی من چقدر دوست دارم برخلاف مقرارت و آداب و رسوم و بر خلاف قانون و افکار و عقايد مردم رفتار کنم ولی بند هائی بر پای من هست که مرا محدود می کند روح من وجود من و اعمال من در چهار ديواری قوانين سست و بی معنی اجتماعی محبوس مانده و من پيوسته فکر می کنم که هر طور شده بايد يک قدم از سطح عاديات بالاتر بگذارم من اين زندگی خسته کننده و پر از قيد و بند را دوست ندارم.




روز جمعه اين کتاب رو برام از ايران فرستادن .خوندش رو به همه دوستدارن فروغ فرخزاد پيشنهاد می کنم.


Friday, January 16, 2004

'Live, love, laugh and be happy.' That's the TRUE LIFE .

Thursday, January 15, 2004

خانه از پای بست ويران است
خواجه در بند نقش ايوان است


با آشنائی بر سر موضوع صحت مبارزه مسلحانه مردمی در جوامع رو به پيشرفت { من با لفظ جهان سوم ! مخالفم } بحث و گفتگو می کردم و پس از چند ساعتی به اين نتيجه رسيد که اصلا هر کسی خودش رو بکشه به انسانيت خيانت کرده ؟!؟! فکر کنم روش نشد بگه به اسلام و مسلمين !!! خيانت کرده!!! منهم دلايل خودم رو آوردم و...بنظرم تا وقتی دشمن شماره يک مردم ايران يعنی حکومت ديکتاتوری ملاها تا چنگ و دندون مسلح هست و هر روز داره به نوعی مردم رو " سرکوب مسلحانه " می کنه مگه ميشه با 4 تا اعلاميه و ... کاری از پيش بُرد ؟ خب اگه ميشد که تا حالا 100 بار حکومت عوض شده بود... مگه در طی 25 سال اخير فقط و فقط با سرکوب وحشيانه ، اعدام ، ترور ، سنگسار، حجاب اجباری به زور اسلحه منکرات و و و ... حکومت نمی کنند ؟ چطورميشه اينهائی که به نماينده های خودی و آدمکش مجلس اسلامی- آخوندی، همون شريکهای دزدی و چپاول و سرکوب خودشون، رحم نمی کنند حاضر بشن با چند تا اعلاميه مردم ، رفراندوم و همه پرسی بگذارن ؟

هنوزم مثل هميشه از روش مبارزه مسلحانه مردمی برای پيروزی بر حکومت فاشيستی دفاع ميکنم.اهل شعار هم نيستم و بعنوان يک اصل اين رو قبول دارم . مبارزان و چريکها ئی که حاضرند برای آزادی وطن و آرمانشون از " جان بی بازگشت " خودشون بگذرند از همه " ما " بيشتر عاشق زندگی هستند. و همين عشق به زندگيست که باعث ميشه برای ساختن دنيای بهتر از " جان " خود بگذرند.

نقل قولی از چه گوارا کتاب " در انقلاب " چه گوارا مورد مبارزه مسلحانه ميگه :

" ...من اعتقاد دارم به نبرد مسلحانه بعنوان تنها راه حل برای خلقهائی که در راه آزادی خود مبارزه می کنند و در عقايد خود استوارم. بسياری مرا ماجراجو خواهند خواند، و هستم ! اما نوع متفاوتی از ماجراجو ، تنی از جمله کسانی که بود و وجود خود را برای اثبات حقانيت خود به مخاطره می اندازد ..."

Wednesday, January 14, 2004


Never be afraid to start something new. Remember amateurs built the Ark and professionals built the Titanic

Monday, January 12, 2004



ديشب فيلم before night falls رو تما شا کردم. داستان فيلم به موضوع زندگی همجنسگرايان ، پس از انقلاب کوبا می پردازه و ماجرای فيلم زندگی نويسنده معروف و همجنسگرای کوبائی Reinaldo Arenas هست.زندان ، تحقير و شکنجه به جرم " همجنسگرا "بودن ! با دوستی در مورد فيلم صحبت می کردم و عجبا که هنوز عده ای " همجنسگراها " رو بيمار و مريض روانی می دونن ؟؟! چقدر اين بيسوادی فرهنگی ، ترس از مذهب و خدا ، آتيش جهنم و ..هزار تا مزخرف ديگه روی افکار های " دست نخورده " تاثير گذارند ! شستشوی مغزی اين عده کی و کجاها که خودش رو نشون نمی ده !

از اين ديد مذهبی حاکم بر جان و مال و احساس " انسانها " با اسم غلط انداز " اخلاقيات " حالم بهم می خوره ! تا کی با يد بخشی از افراد جامعه برای " نوع " احساساتشون از کشيش و ملا چراغ سبز دريافت کنند ؟

Friday, January 09, 2004

Reading Lolita in Tehran





امشب کتاب جالب و بسيار خواندنی " Reading Lolita in Tehran " رو تموم کردم . نويسنده خانم آذر نفيسی پرفسور در دانشگاه John Hopkins امريکا هست . جريان کتاب واقعی است و در سالهای 1995 در زمانی اتفاق می افته که اون در دانشگاه تهران زبان انگليسی تدريس می کرده.
نمی دوم که اين کتاب به فارسی ترجمه شده يا نه ولی خوندن ش رو به تمام کسانی که مسلط به زبان انگليسی هستند پيشنهاد می کنم .



Wednesday, January 07, 2004

با تو َام
با " تو "
که آنسوی شعرها ،
آرزوها ،
اميد ها ،
و در َپس روزهای آينده ام ،
نشسته ای

...


برای
" چشمانم "
لبخندی
و برای
" قلبم "
پيغامی بفرست
گذشته را با شادی بدست باد سپرده ام
و تنها مانده ام

و " تو " می توانی به لبخندی با شادی
" آينده ام " را بسازی

...

منتظرم
ديروز ، امروز ، هر روز

Tuesday, January 06, 2004

. !!! When you give up your DREAMS you DIE ! Don’t you EVER Give up your dreams

Monday, January 05, 2004


... A million old soldiers are fading away , But the dream goes on forever

Thursday, January 01, 2004

LOVE , PEACE , HARMONY throughout year 2004



What ? oh ..No….another NEW YEAR already ? I wasn’t DONE with the OLD one ! HAPPY NEW YEAR anyway !