Tuesday, October 28, 2003


چندی پيش کتاب All the Shah's Men بقلم نويسنده امريکائی Stephen Kinzer رو خوندم . نکات جالبی رو بدون غرض بيان کرده.خوندنش رو به کسانی ميتونند انگليسی بخونند و به اين کتاب دسترسی دارند پيشنهاد ميکنم .


کتاب 2 جلدی " گفتگوهای من با شاه ، خاطرات محرمانه " به قلم اسداالله علم { که گويا از همه به شاه نزديکتر بوده }خاطراتی نگفته رو بيان ميکنه. اين کتاب از جانب چاپلوس ترين فردی که در دربار ايران بوده نوشته شده . در بخشهای مختلف و از زبان خود شاه به وضوع به ديکتاتور بودن و بی عرضه بودن شاه در اداره مملکت اشاره شده.

بخشی از اين کتاب رو انتخاب کردم . جلد اول ، صفحه 399 :
شنبه 20 آبان سال 1351
...
سفير امريکا امروز بعد از ظهر آمد و اول از همه درباره انتخابات رياست جمهوری صحبت کرديم ...سفير در عين حال از طرز فکر روحانيون اظهار نگرانی ميکرد. به او گفتم، " جای نگرانی نيست زمان آنها بسر آمده، و از نظر شاه ديگر هيچ گونه قدرتی ندارند " و سپس برايش تعريف کردم که چگونه در دوران نخست وزيری خودم آنها را سرکوب کرده بوديم ، و چنان سرشان را به سنگ زده بوديم که ديگر هرگز امکان ابراز قدرت نخواهند يافت ! گله و شکايت يکی دو آخوندنبايد اين واقعيت را خدشه دار کند که اين بيچاره ها تا زمانی که شاه بر سر قدرت است ، اهميتی پيدا نخواهند کرد . " تنها راه به قدرت رسيدن آنها دراين است که قدرت شاه از او سلب شود و شما ها و انگليسيها ازآنها برای مقابله با کمونيستها حمايت کنيد " . خدا آن روز را نياورد ، ولی اگر چنين اتفاقی رخ داد ، باز جای ترديد است که روحانيت بتواند از اين فرصت استفاده کند . گله و شکايت فعلی آنها نتيجه اختلافات عميق ميان خودشان است. سفير گفت که وظيفه او بازگو کردن شايعاتی است که شنيده است، و از آنجا که من آنقدر مطمئن هستم پس نگرانی او هم موردی ندارد ، و سکوت کرد .
...

خوندن اين کتاب منو به ياد " مگی خانوم " انداخت !