Thursday, February 26, 2004


امشب از پلکان ابرها بالا خواهم رفت
تا نهایت را با چشما ن باز دوباره ببینم
تکه ابری هم برایت خواهم آورد
تا قابش کنی
شاید
فقط شاید
کمی از دلتنگی تو کاسته شود

بیش از این از من مخواه
که دگر همره تو نیستم
تکه ابری
سرد و بی روح
تمام " هدیه " من به تو ست

امشب از پلکان ابرها بالا خواهم رفت
تا طلوع خورشید را
با غزالی خندان " جشن " بگیرم

" من " میروم و " تو " هنوز سرد و مات مانده ای
آخر " تو " را چه میشود ؟
ستاره تارا * لبخند زنان به استقبالم آمده
من رفتم
برای همیشه ...


* تارا = میگویند تارا آخرین ستاره ایست که قبل از طلوع خورشید محو میشود