Friday, May 14, 2004

آره ... هنوزم همون هستم ، خود، خود، خودم
هنوز هر روز ساعت 6:30 صبح میرم استخر،هنوز باید صبحها اخبار بی بی سی 24 ساعته رو گوش بدم ، هنوز صبحانه من همون قهوه تلخ و کم شیر هست ، هنوز توی قطار ايستاده روزنامه يا کتاب ميخونم ، هنوز سر کار با همه شوخی ميکنم و پای ثابت " Bar " رفتن ها هستم ! هنوز چرخ سواری می کنم ، هنوز عاشق تنيس بازی هستم ، هنوز ديوانه وار موزيک گوش ميدم و زندگی بدون موزيک برام بی معنی است ، هنوز هيچ چيزی رو با " اپرا " ی مورد علاقه ام عوض نمی کنم ، هنوز صدای جادوئی تارهای "سنتور " رويا هام رو بخاطرم مياره ، هنوز به صدای نم نم بارون عشق ميورزم ، هنوز از بد لباسی و بی سليقه بودن اکثر مردهای ايرونی حرص می خورم !هنوز زندگی بدون ساعت و دقيقه و ثانيه برام مسخره اس ! هنوز دور تا دور و هر گوشه اين خونه فسقلي پر از ساعته ... ، هنوز در سفرم و اين سفر ها م تمومی نداره ، هنوز مابين فرودگاهها و کشورها ی مختلف زندگي کردن برام خسته کننده نشده ،

هنوز ... هنوز ... هنوز ...

هنوز شب تا چند صفحه ای کتاب نخونم خوابم نمی بره ، هنوز زودتر از ساعت 2 صبح نمی خوابم ،

هنوز ،
هنوز ،
هنوز ،
می دونم " تو " هنوزم نتونستي بيشتر اينها رو بهفمی ، خلاصه برات بگم هنوز همون " جاويد" م ! با يک تفاوت اساسی : " تو " ديگه هيچ بخشی از زندگی من نيستی ! زياد سخت نيست ! سعي کن بفهمي ! تموم شد . يعنی راستش همه چيز تموم شده بود ، فقط " تو " نخواستي و نمي خواهي که بفهمي !!!