Wednesday, May 12, 2004

قلب شکسته
ديشب باRuss !رفتم بيرون تا ساعت 4 صبح بيرون بوديم ، حالش حسابی بده حالا ميفهمم معنای واقعی " قلب شکسته " يعنی چی... از روزی که Mandy ،شريک 22 سال از شادترين روزهای زندگیش یکباره پر کشیده و رفته " قلب " مهربونش کم کم در اثر فشار و بغض و دلتنگی در جا زده و بزودی بايد عمل کنه ! زندگی با تمام شاديها و غمها ، ادامه داره ولی اون فقط تلخی می بينه ...حتی يادآوری شاديهائی که ديگه تکرار نخواهند شد قلبش رو له می کنه ... از هر دری صحبت کرديم ، خاطره ها ، مسافرتهامون ،..و پس از 6 ساعت گپ فهميدم که ناتوانم در اين تسلی دادن به دوست ... ديشب برای اولين بار "قلبی شکسته و بی اميد ش " رو ديدم ... شغل عالی و با درآمد بسيارش رو چند هفته پيش برای هميشه ترک گفته و قصد داره بيشتر توی خونه باشه ، با خاطرات شريکش زندگيش و ... 4 روز پيش سگشون " Dicky " ، آخرين يادگار Mandy هم از اين دنيا رفت ... درتوانم نيست که شکستن اين انسان نازنين رو ببينم ولی چاره ای هم ندارم ... خيلی ازش خواستم که " صبور " باشه ولی خودم هم ميدونم که عملا امکانش نيست ...