Monday, May 03, 2004

میشه روزی بیاد که آدمها بر خلاف حرفها و ادعاهاشون نباشن ؟چرا بعضی ها سعی دارند پشت لغت های قلنبه سلنبه و مدارک درسی و هزاران کوفت و زهر مار دیگه " سنگر " بگیرند تا " پوچی افکار حقیر " رو قایم بکنند ؟بنظرم انعطاف فکری ، تجدید نظر ، پذیرفتن ایده های بهتر و منطقی " بلوغ فکری است " افسوس که عده ای از این هم عاجزند ! و هنوز هزاران مدل ادعا و لقب رو به یدک میکشند !
امشب دلم گرفته است ... امشب دلتنگم ... به اندازه تمام رگهای بدنم و به اندازه قطرات خونم ! امشب دلم سخت گرفته است و می گیرد ! یعنی آنهمه ادعا ، عشق و عاشقی و محبت ، بیخود و دروغ بود ؟ یعنی به این سادگی همه چیز بخار شد و به هوا رفت ؟ آیا در ابتدا ، اصلا چیزی وجود داشت ؟خُب اینطوری که خیلی احمقانه است ! مگر نه ؟دیگر هیچ چیز را باور نمی کنم...نگرانم ...
همه چیز تمام شد ... بهتر ... تشنه ام ...خسته ام واعصابم کوفته است ! ...نفس راحتی میکشم و چراغ بالای سرم را خاموش می کنم...