Saturday, September 13, 2003

زندانی ای اوج فرياد .................... زندانی ای هر دم در ياد


چند دريا بايد گريست برای بی گناهان جانباخته ؟ اينان که برای " رهائی " و زندگی بهتر برای " ما " بپا خواسته بودند ؟ امشب بياد و برای ادای احترام به مراسمی که بمناسبت پانزدهمين سالگرد قتل عام زندانيان سياسی پربا شده ، خواهم رفت ... لينکهائی از خاطرات زندانهای جمهوری اسلامی
قرار

نيست پايانی شکنجه را

تابوتها

تختها

شب يلدا

بر آسمان خاوران

بچه ها شما می دانيد


در وبلاگ خسرو می خوانيم :

در حکومت جمهوری اسلامی ايران هنگامی که می خواستند دختران مبارز باکره را اعدام نمايند برای اينکه يک راست از بهشت موعود سر در نياورند !!! ابتدا به آنها تجاوز می کردند و صبح روز بعد حکم اعدام اجرا ميشد ! در يکی از همين ماموريتها پاسداری که موظف به ثواب بردن و تجاوز به دختری کم سن و باکره ميشود عاشق او شده و از انجام چنين عمل فجيع و قبيحی خوداری می کند . شاملو تحت تاثير همين واقعه شعر زيبای زير را سروده .

سلاخی
زار می گريست
به قناری کوچکی
دلباخته بود