30 خرداد سال 1360 لکه ننگی بر دامان جمهموری اسلامی . خاطره ای از آن خرداد خونين
من به همراه مازيار ،فريبا ، هلن ، مينا، بهروز ، منوچهر و کيهان به سوی ميدان فردوسی ميرفتيم . ( همگی ما دانش آموزان زير 18 سال بوديم و طرفدار دانش آموزان پيشگام – هواداران سچفخا ) اونزمان من پسر بچه ای بيش نبودم ولی اونقدر در مسائل سياسی ايران اطلاع داشتم که می دانستم اتفاقی در شرف وقوع است . مينا و منوچهر دوربين و ضبط صوت کوچک دستی برای کسب خبر آورده بودند. ما برای شرکت در تظاهراتی مسالمت آميز رفته بوديم . درتقاطع خيایان مصدق طالقانی يکياره چند اتوبوس برادران حزب اللهی به طرف مردم حمله کردند و هرکسی که نزديک بود از چاقوهای پاسداران اسلام بی نصييب نموند بقييه حزب اللهی های چماقدار هم سنگها ئی از سمت شمالی چهارراه پرتاب می کردند . سنگی به سر من خورد و سرم شکست . در عرض چند دقيقه با نيروی اسلحه و زور شروع به دستگيری مردم کردند . ما به يکی از کوچه های فرعی خيابان طالقانی رفتيم ...در آنجا دختری از هواداران مجاهدين که در ناحيه شکم و بازو چاقو خورده بود در حال فرار بود برای کمک رفتيم وقتی نزديک به من شد از درد و خونريزی شديد غش کرد ..بلوز سفيد من از رنگ خون قرمز شد ..زخم سرم کوچک بود ولی شديدا درد داشت ...به کمک همسايه ها دختر زخمی را بنام خانم باردار با چادر در ماشينی گذاشتيم و مردی با مادرش او را به بيمارستان منتقل کرد... مجبور شدم که بلوزم را دربياورم و در جوی آب بشورم ! تا اثر خونها برود ... به سمت ميدان فردوسی رفتيم و صدای گلوله ها شينده ميشد... گروه ما متفرق شد..مينا و منوچهر ضبط ودوربين را در جوی آبی انداختند...
با چه حالی خودمان را به ميدان ونک رسانديم داستان ديگری است ..دوستان بسياری اونروز دستگير شدند ..هر جوانی را پياده می ديدند حتمادستگير می کردند... دستگيری ها تا پاسی از نيمه شب ادامه داشت ...
کيهان و هلن چند ماه بعد در سال 60 اعدام شدند و بقيه دوستانی که اون روز با هم به تظاهرات رفتيم الان همگی در خارج از ايران زندگی می کنند. چند روز بعد توسط آشنائی که در پزشک قانونی داشتم از در مخصوص کارمندان به داخل رفتم . صدها نفر از خانواده فعالين سياسی برای دريافت خبر و شايد تحويل جنازه فرزندانشان در جلوی درب پزشک قانونی جمع شده بودند..
پيکر تيرباران شده زندانی دو نظام ، شاعر فدائی " سعيد سلطانپور " رو ديدم ... بيش از 50 جنازه تيرخورده در روز تظاهرات 30 خرداد بود خوب بخاطر دارم که 2 خواهر جوان که وابسته به يکی از گروههای چپ بودند دست در دست هم و با مشهای گره کرده آرميده بودند ، سينه های هر دو غرق به خون بود و معلوم بود از فاصله ای بسيار نزديک مورد هدقف گلوله قرار گرفته بودند. دختری از طرفداران مجاهدين که به داخل آمده بود همانجا 7 تن از هم دانشگاهيانش را در ميان تيرخورده ها و اعدامی ديد و از حال رفت ... بيش از 20 سال از جنايت آدمکشان جمهوری اسلامی ميگذرد ... شخص خمينی همانروز دستور حمله به تظاهر کنندگان را صادر کرد... براستی اين آقايان مدرن ومثلا اصلاح طلب در آنروزها چه پست هائی رو اشغال کرده بودند ؟
خرداد خونين
در خيابانها
ميليونها مشت گره شده
ميليونها فرياد
پر خروش و کوبنده ،
يکصدا
" حزب چماق بدستان*1
بايد بره گورستان "
خرداد
خسته و غمگين
ولی پرشور تر از گذشته
به جوانان به خون تپيده ميدان فردوسی
لبخند ميزند
پاسدارن شب ، به فرمان رهبر *2
می درند ،
می کشند ،
و به تيغ ميکشند آرما نهای " قيام 57 خلقی را "
ای دوست که می گفتی :
" اين بذرها به خاک نمی ماند ...
خون است و ماندگار است " * 4
امروز خون سرخ تو در سراسر ايران اسير
يادگاری است برای نسلهای آينده
پيکر دخترکان آونگ بر دار !
ضجه مادارن داغديده
و سرخی خون تان
بار ديگر بر آسمان ايران خواهد درخشيد
*******************************
حزب جمهوری اسلامی *1،
2*، خمينی جلاد
3،4* شاعر انقلابی فدائی شهيد سعيد سلطانپور