Monday, October 31, 2005

Halloween Weekend

هالوین امسال ، امروز - دوشنبه - هست ولی از روز جمعه مهمونی های هالوین امسال شروع شده . من هرساله یا خودم مهمونی می گیرم و یا حتما به جش هالوین میرم ! امسال هم شنبه شب ، در خونه عزیزانم و به کمک هم مهمونی مشترک گرفتیم ! به نظرم ، مهمونی بسیار خوبی برگذار شد ... از دَم در اسکلتی به همه خوش آمد میگفت ! قبل از رسیدن به اتاق پذیرا ئی ماسکی حالیت میکرد که کجا وارد شدی ! توی اتاق زندانبان هم داشتیم ! تار عنکبوت های گوشه طاقچه هم کمی ترسناک بود ! این آقا هم که گویا به تازگی کسی رو خورده بود و هنوز از دهنش خون می اومد ! درست بالای میز غذا خوری روحی سرگردان پَر می زد ! بساط رقص و آواز ارواح برپا بود ، توی آشپزخونه هم چند تا موجود عجیب و غریب بودند ! دراکولائی گریان وچند آدم ترسناک ! ... در کل جشن خیلی خوبی بود با کلی غذا های خوشمزه و مشروب های خوشمزه تر ! کدوی حلوائی تنبل هم طبق معمول همه سال بود ! امشب هم به پارتی کوچک تری میرم .
تا جائیکه من میدونم ، تاریخچه هالوین و مراسم هاش برمیگرده به عادت مردما نی که قبل از سال نو میلادی و روز 5 نوامبر ، شبی رو همگی دور هم جمع میشدند و با غذا و مشروب از مُردگانی که در اون سال فوت شده بودند پذیرائی میکردند و برای احساس همدردی با اون ها لباس های عجیب و غریب میپوشیدند . برای اینکه رو ح ها گم نشوند و راه رو پیدا کنند ! دم در خونه کدوی حلوائی بزرگ میگذاشتند و توش هم شمع روشن میکردند .
. البته این روزها هالوین بیشتر بهانه ای برای جشن و مهمونی و پارتی رفتن تبدیل شده
مثل چهار شنبه سوری در ایران ( نمیدونم هنوز هم این کار ها در ایران رسم هست یا نه ؟ ) بچه صورت هاشون رو نقاشی میکنند و به درب منازل میروند برای گرفتن شکلات ، پول ، آبنبات و ... معمولا شعر کوچکی میخونند که ترجیح بندش هست " ? Trick or Treat " حالا فکر کنید اگه وقتی در رو باز میکنید این 2 تا جلوتون سبز بشن !!

Friday, October 28, 2005

قطعه 33 بهشت زهرا

کلیپ اعتراض به تخریب قطعه 33 بهشت زهرا



قطعه 33 بهشت زهرا جزیی از تاریخ ایران‌زمین است باتخریب آن تاریخ ما را تخریب خواهند کرد

Wednesday, October 26, 2005

زندگی بدون موسیقی برای من قابل تحمل نیست

این چند روز اخیر با مهمون بازی و گشت و گذار سپری شد ... برنامه رقص در شنبه شب عالی برگذار شد ولی اجازه عکس برداری نداشتیم چون از طرف بی بی سی داشتند فیلم برداری میکردند . حدود 30 تا رقصنده از چندین کشور اومده بودن که برنامه هر نفر بین 8 تا 10 دقیقه بود و چند رقص گروهی زیبا هم اجرا شد . ارکستر سنتی ، شرقی از کشور مصر اومده بود و پس از پایان برنامه به وسط جمعیت اومدن ..صندلی ها رو دور تا دور سالن بصورت حلقه ای چیندن و اون وسط هم شد میدون رقص های شرقی و جالب تر اینکه بعضی از دختر های غربی ار شرقی ها بهتر رقص شکم میکردند . دوست من یه عنوان معلم و معروفترین فرد در برنامه بود و چند ین بار با لباس های مختلف به روی صحنه اومد و برنامه اجرا کرد .اینهم سایتش که به تازگی عوضش کرده و هنوز کامل نشده .

روز دوشنبه به کنسرت گیتار " Martin Simpson " رفتیم . سالن شیشه ای The Vortex که از طبقه بالا همزمان با تماشای برنامه مارتین و صدای بسیار قشنگش بیرون رو نگاه میکردیم که بارون تندی میومد ...نور شمع ها به روی شیشه هاافتاده بود کسانی که به موزیک " جاز " علاقه دارن پیشنهاد میکنم سی دی مارتین رو گیر بیارن . صداش واقعا قشنگه و گیتار رو با مهارت بسیار خاصی مینوازه .
3 شنبه هم به یکی از پاتوق هامون " Power's Bar " رفتیم . این جا یک بار قدیمی ایرلندی هست که اکثر شب ها برنامه زنده اجرا می کنند و سه شنیه شب ها همیشه "Blues " اجرا میشه . چهار شنبه ها هم معمولا " Stand Up Comedy " چند کمدین مختلف ، کمدی یک نفره اجرا میکنند . چند نفر شعر خونی میکنند ، گاهی کسی گیتار میزنه ، و عموما آخر برنامه موزیک زنده هم داره !

Saturday, October 22, 2005

دنیای رقص و شادی

دو ست فرانسوای ام " Diana " که سالیان هست مقیم شهر کایرو (مصر ) هست برای تدریس رقص و نمایش و ... تور دور دنیا اول به لندن اومده . چند روزی با هم هستیم و بعدش بلژیک و چندین کشور اروپائی و غیره تا استرالیا هم می ره ! امشب در سالنی بزرگ برنامه داره که داریم چند نفری میریم برای تماشا و تشویق . آخرین " دی و ی دی " اش که در مصر ضبط شده رو برام هدیه آورده ... واقعا رقصیدن و شادی چقدر میتونه تو ی روحیه ها اثر مثبت بگذاره . چند سالی میشه که " Oriental Dancing " و رقص های عربی حسابی مابین خانم های غربی مُد شده و کلاس ها همیشه پُر طرفدار هستند . اگر حوصله ای بود چندتا عکس از مراسم امشب می گیرم و میگذارم اینجا . کسانی که من رو از نزدیک میشناسن میدونن که در هر فرصتی برای رقصیدن و صد البته تماشای رقص از هر نوعش ، باله ، محلی ، غربی ، شرقی و ...و ...استفاده میکنم !

Thursday, October 20, 2005

پاییز چه زیباست ...

صبح زود توی این هوای تازه پائیزی در خیابونهای غریب قدم میزنم ... از بوی نم بارون دیشب تا روشن شدن هوا از قدم زدن روی برگهای نمناک تا صدای پرندگان سحر خیز صبحگاهی همگی حسی رو بوجود میآورند که میدونی امروز روز خوبی خواهد بود ... کمی دور تر بعد از اون میدون بزرگ از کنار نون فروشی بزرگی رد میشم ، از بوی نان تازه و گرمای مطبوعش که به گوشه پیاده رو هم رسیده مَست میشم ... چند لحظه ای مکث میکنم ! بی اختیار به درون مغازه میرم و یک نون بزرگ گرم میخرم ... چند دقیقه بعد نون به دست در خلوت صبحگاهی قدم میزنم ... یکباره خنده ام میگیره ..من که به ندرت نون میخورم حتی وقتی توی شهر و خونه و زندگی خودم هم هستم شاید هفته ها هرگز لب به نون نزنم و حالا تو ی این شهر غریب این چه کاری بود که کردم ؟ بی اختیار تَه تَه ذهنم به دنبال اون حس غریبی میگردم که من رو به بوی نون تازه و خاطراتش می بَره ... به اولین کافی شاپ سر راهم میرم ، " قهو ه ای " سفارش میدم و به پیچ و تاب قهوه توی فنجون خیره میشم انگاردارم توی شکل های دایره وار ِه قهوه غرق میشم ... انگار این حس نون تازه کنار دستم با بوی دل انگیز قهوه تند که در فضا پیچید ه من رو به عالم دیگه ا ی میبره ... سال های دور... ، تهران ! ...تین ایجری ... کوه رفتن های صبح بسیار زود ... ساعت 4 صبح توی صف نونوائی بازار تجریش ... کیهان ، آیروش ، بهروز، هلن ، مازیار ، سوزان ، حمید، شایسته ، منوچهر ، مینا ، فرهاد ... و دهها دوست دیگه ، همگی جلوی من نشسته اند ! شاید با گذر زمان بعضی از اسامی رو از یاد ببرم ولی تصویر ها همیشه در ذهن من تازه و زنده هستند ...سال هاست که با تصویر های گوناگون زندگی میکنم ... آخرین جرعه ها رو با صبرو حوصله سَر میکشم ...کافی شاپ از مشتری های مختلف پُر و خالی میشه ...تلفن موبایلم زنگ میزنه ومن رو به " حال " بر مبگردونه ... دوان داون بسوی هتل بر میگردم .. نون تازه هنوز تو ی دستم هست ... از کنار پیر مردی کارتن خواب رَد میشم ... برمیگردم و با یک لبخند کوچیک و گفتن صبح بخیر ! چه روز قشنگیه ! نون رو به دستش میدم و ازش دور میشم ..پیر مرد چیزی زیز لب میگه که درست نمی شنوم ...به اتاقم میرم ...پنجره رو باز میکنم و هوای دلپذیر پا ییزی فضای اتاق رو پَر می کنه ... روز دیگری شروع شده ..آفتاب کم جونی از دورها دیده میشه ... روزی دیگه با طراوات باد های خنک پاییزی شروع میشه ... زندگی با همه خاطرات تلخ و شیرینش جریان داره ... پاییز چه زیباست ...

Wednesday, October 19, 2005

مرجان خواننده و هنرپیشه قدیمی ایرونی

بشناس مرا حکایتی غمگین ام
افسانه تیره ی شبی سنگین ام
تلخ ام ، کِدر ام ، شکسته ام ، مسموم ام
ای دوست شناختی مرا
من اینم

من اینم و غرق خستگی آمده ام
ویرانم و از شکستگی آمد ه ام
از شهر یگانگی فراموشش کن
از شهر هزار دسته گی آمده ام
...

مرجان از معدود خوانندگان پاپ زن ایرانی است که صداش رو دوست دارم … بعداز سالیان آلبوم جدیدی به بازار داده … من در دنیای انیترنت از این اخبار با خبر میشم و همون جا هم دانلود میکنم . داشتم فکر میکردم که آخرین باری که به مغازه ایرونی رفتم کی بود ..اصلا یادم نمیاد باید بیش تر از 1 سال باشه ! خوبه که من در مرکز شهر لندن زندگی میکنم و بیش از 20 مغازه ایرونی در لندن هست …بماند حکایت دیدار این کاسب های آنچنانی هم از اون کار ها ئی هست که فقط در صورت اجبار انجام میدم !2 تا سی دی در این آلبوم هست که اولی تمام آهنگ ها جدید هستند . آلبومی به نام " شبهای خط خطی " 10 تا آهنگ در این آلبوم هست که اکثر ا جالب هستند . سی دی دوم به نام " خاطره ها " باز خوا نی آهنگ های قدیمی اش ، من آهنگ اول به نام " بیگانه " رو دوست دارم ... برای شنیدنش به اینجا بروید .

Tuesday, October 18, 2005

رمضان ، ماه خدا ! ماه کشتار برای باورنکردن اسلام

ماموران رژیم اسلامی جوانی را به دلیل روزه خواری به گلوله بستند

در گزارشی که روز گذشته به نقل از روزنامه حکومتی همشهری منتشر شد آمده بود که ماموران انتظامی یک پسر جوان را در خیابان دلگشای تهران با شلیک 9 گلوله به قتل رساندند. خبرگزاری فرانسه طی گزارشی از تهران گزارش داد ماموران انتظامی این جوان 22 ساله را که سید مصطفی نام دارد به دلیل روزه خواری در ماه رمضان و بلند بودن صدای موزیک در اتوموبیل به قتل رساندند.

این جوان 22 ساله روز یکشنبه در بیمارستان ولی عصر تهران درگذشت. ماموران انتظامی وی را به روزه خواری و شنیدن موزیک در ماه رمضان متهم کرده اند.

خبرگزاری فرانسه به نقل از برادر مقتول نوشت حتی اگر ادعای ماموران درست باشد، آيا روزه خواری در ماه رمضان مستحق مجازات مرگ است؟
توضیح :
ایران پرس نیوز - منبع خبر
عکس بالا تزئینی است و به اون جوان نگون بخت مقیم ایران ربطی نداره !

Monday, October 17, 2005

بَم ...سونامی ...کاترینا ...کشمیر...

راه طولانيست

فرياد ها بی صدایند
فاصله ها زيادتر شدن
دِل این مردم ساده
سنگی و تیره شده

در بَستر زمان
چه زود
و
چه تلخ
فراموش شدیم !
چه زودتر
فراموش کردیم !

که روزی قلب ها ئی فقط برای " عشق " می طپید
" زمان " ، ستم گر بی رحم و بی تحمل

همه
چه زود
فراموش کردیم !
قلب هائی که حتی فرصتی برای " عاشق " شدن نیافتند
هنوز
فرياد ها بی صدایند

Sunday, October 16, 2005

گُل خزان ندیده



رَنگ
رَنگ - نور-
رَنگ – صدا -

پائیز
پائیز
پائیز
...
عشق
عشق – شور-
عشق – مَستی –

همه با هم آمده اند ...

Friday, October 14, 2005

در پائیز ، طبیعت دگر بار"باغ " ها را " فتح "میکند


فتح باغ

آن کلاغی که پَرید
از فراز سَر ما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نيزه کوتاهی، پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد بُرد به شهر
...

فروغ فرخزاد

Thursday, October 13, 2005

به بهانه نمایش " بوف کور " در لندن

در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می تراشد ـ اين زخمها را نمی شود به کسی ابراز کرد...
" صادق هدايت "

در اینکه صادق هدایت از نظری فکری ، بسیار جلوتر از زمان خودش میزیسته هرگز شکی ندارم ... روح سرگشته و شورشی اون مابین فرانسه و ایران در سفر بوده ..در غربت دلش همیشه با ایران بوده ودر ایران تنگ نظری فکری ومحدودیت های موجود آزارش می داده ... صادق هدایت جز و معدود نویسندگانی ایرانی است که آثارش به بسیاری از زبانها ترجمه شده و شهرت جهانی داره .
شنبه تاتر بوف کور نوشته ای از صادق هدایت با کارگردانی " نیلوفر بیضائی " در لندن نمایش داده شد . پس از سالیان نمایشی قوی ، با بازیگران حرفه ای منوچهر رادین ، پروانه حمیدی و فرهنگ کسرائی . نورپردازی عالی ، موزیک مناسب ، گریم ، دکور صحنه ، طراحی لباس .و ..همه و همه دست به دست هم دادند و برنامه ای زیبا رو تدارک دیدند . راستش من بندرت به برنامه های ایرونی میرم ، اول اینکه اکثر اوقات پس از اتمام برنامه ها خبر دار میشم !( نداشتن تماس با جامعه ایرونی در لندن ) یکی از دلایل عمده اش هم کمبود وقت و صد البته غیر حرفه ای بودن بیشتر کار هائی ایرونی است .حاضر نیستم از این ور شهر کلی رانندگی کنم و چند ساعت از وقت بگذارم و هزینه صرف کنم تا برم یک برنامه ای که معمولا با 1 ساعت تاخیر شروع میشه ! و متاسفانه در اکثر اوقات کارها غیر حرفه ای و ابتدائی است . نمایش بوف کور در چندین شهر آلمان به روی صحنه رفته و بزودی در چند کشور دیگه هم نمابش داده خواهد شد .
برای گروه تئاتر " دریچه " آرزوی موفقیت دارم و به همگی اونها خسته نباشید میگم . داستان" بوف کور" رو بار ها خونده ام هم به انگلیسی و هم به فارسی داستانی بسیار سنگین ...شهامت نیلوفر بیضائی برای درست کردن نمایشی بر اساس بوف کور برایم قابل ستایش هست .

Wednesday, October 12, 2005

مذهب ..خرافات .. پَ رادُکس ...

حتما اخبار زلزله منطقه کشمیر ( مرز پاکستان و هند ) رو در تلویزیون ها دیدید . از خاطرات مسافرت حدود 10 سال پیش ام به اون منطقه مرزی... کوهنوردی هام پیاده روی های کنار رودخانه ..سنگ نوردی در مناطق بکر و زیبا ... آتش های بزرگی که شب ها به پا میکردیم ...طبیعت فوق العاده اش و هزاران خاطره دیگه..براستی دستم نمیاد که چیزی بنویسم ... که یاد آور ی اون که انسانهائی که مدتی باهاشون نشست و برخواست داشتم و متاسفانه خیلی هاشون دیگه الان نیستند قلبم رو فشار میده ... از شدت مذهب و خرافات رایج در اون منطقه هرچی بگم کم گقتم .اون منطقه مرزی نمونه کاملی از شستشوی مغزی ، فشار فکری و زور کردن مردم و پذیرفتن اینکه همه چیز از بالا ( خدا ) هدایت میشه و ما هیچ کاره ایم و...جنگ مابین هندی ها و پاکستانی ها که سالیان ادامه داره و هر روز کلی انسان بیگناه کشته میشن ... اون سال ها هم کلی انرژی گذاشتم که بتونم کمی دید هم سن و سال های اون موقع خودم رو عوض کنم ... دیشب تلویزیون گزارشی از منطقه زلزله زده پخش میکرد...نیروهای امدادگر فرانسوری 2 کودک رو که پس از 3 روز هنوز در زیر آوار زنده مانده بودند با کلی تلاش و به کمک دوربینهای مجهز و آخرین "تکنولوژی ساخته فکر و دست بشر " نجات دادند. جمعیتی که در اطراف اون خرابه ها منتظر بودند با مشاهده کودک به نا گاه فریاد " الله اکبر " سر دادند ؟!؟!
براستی نقش خدا در این وسط چی بود؟!؟ من نمیدونم ؟ مگر همون " خدا " ی قادر و مهربان نبود که زلزله در ماه مبارک رمضان برایشان هدیه فرستاد ؟ عین همین سناریو در پی نجات زنی از زیر آوار توسط امداگران انگلیسی در شهر " مظفر آباد " تکرار شد .." الله اکبر " ازمشاهده این پاراداکس فکری حالت تهوع بهم دست میده ... تا کی باید دل به خرافات بست ؟ در مصاحبه با مردی که ادعا میکرده در شهر اسلام آباد پرفسور دانشگاه هست و فقط برای کمک و یاری به اقوامش به اون محل اومده بود سوالاتی شد وی در حالیکه دست به سوی آسمان بلند کرده بود و گریه میکرد به خبرنگار گفت : : دختر و داماد من تا به حال کار خلاف شرع نکرده اند و خدای مهربان خودشان و 3 فرزندشان رو سالم نگه داشت !!! حماقت فکری ! ابله تحصیلکرده ! یعنی با این حساب بقیه گناه کار بودن ! راستی نمی دونم چرا اونها برای کمک گرفتن همش در حال التماس به کشورهای غربی و پیشرفته هستند ؟ چرا از " خدا "مهربان شان " تقاضای کمک نمیکنند . البته اضافه کنم که کمک به هم نوع وظیفه هر انسانی هست و من هم به اندازه توانم کمک کردم ...دیدن صحنه های آوارگی مردم بیگناه ( ولو شدیدا زود باور و بسیار مذهبی ) قلبم رو فشار میده ..ایکاش دنیا اینطوری نبود و ایکاش سایه شوم خرافات بر زندگی میلیونها انسان سنگینی نمی کرد .. ایکاش ...

شوی مجاهدین رو ببینید !

لابد در رقابت با گروه موزیک " آریان " مجاهدین هم دست بکار شدن ! امان از مذهب که همه چیز رو به گند کشیده

Tuesday, October 11, 2005

Don't waste your LIFE away


when it's time to die, go ahead and die, and when it's time to live, live. Don't sort-of-maybe live, but live like you're going all out, like you're not afraid
The Secret Life of Bees

Monday, October 10, 2005

دهم اکتبر روز جهانی مبارزه بااعدام

اون سالهای دور..دور ِِ..دور..دولتمردان مخالفان رواعدام میکردند ..به هر دلیل و بهانه ای که این اعدام ها صورت میگرفت اگر آن روزها بودم حتما اعتراض می کردم ...بعد ها در دوران رضا شاه مدتی سرکوب و ها شدت پیدا کرد و اعدام و کُشت و کشتار زیاد شد... اگر آن روزها بودم حتما اعتراض می کردم..در زمان محمد رضا شاه در سال های متمادی سرکوب مردم و اعدام ها ادامه داشت ... در سال 50 پس از حماسه سیاهکل اعدامها شدت گرفت .... اگر آن روزها بودم حتما اعتراض می کردم...پس از استقرار جمهوری اسلامی جوخه های اعدام و مرگ جزئی از زندگی روزمره میلیونها ایرانی شد ... بساط اعدام و کُشت و کشتار با سیستم فکری و دستگاه سرکوب جمهور ی اسلا می گره خورده... طی این 27 سال، طی آماری که موجود هست ، بیش از 250 هزار نفر فقط به خاطر عقاید متفاوت توسط ملا های دیکتاتور به جوخه های مرگ سپرده شده اند ... به نظر من وظیفه تمام انسان های آزادیخواه هست که به این قتل و کُشت و کُشتار وحشیا نه اعتراض کنند

بیائید تا در روز دهم اکتبر صدای خاموش شده همه قربانیان تاریخ معاصر ایران باشیم ...بیائید تا صدای کسانی باشیم که با سُرب داغ دشمنان مردم ،طناب دار و یا و زیر وحشیانه ترین شکنجه ها خاموش شده اند ...بیائید تا صدایشان رو به گوش جهانیان وتمام و جدان های بیدار برسانیم . به امید روزی که قانون " اعدام " ( به هر دلیل و جرمی که مجرم داشته باشه ) در تمام جهان لغو بشه ... من حتی حاضر به اعدام دشمنانم هم نیستنم ..اعدام راه حل نیست ..اگر با اعدام میشد جلوی نشر اندیشه رو گرفت چرا هنوز پس از اینهمه سال که از پیدایش جوامع بشری میگذره هنوزباید با اعدام و قتل جلوی مخالفان رو گرفت ؟اعدام حتی برای مجرمانی از قبیل دزد و قاتل و متجاوز و ... هم قابل قبول نیست اگر می بود چرا پس از اینهمه سال هنوز اینگونه مجرمان و عاملان ناهنجاری های اجتماعی هبچ تغییر مثبتی در رفتارشان نشده ؟... حالا هستم و اعتراض میکنم ... پدیده وحشیانه " اعدام باید متوقف شود "

* عکس سیاه و سفید سمت راست ، یکی از صحنه های تیر باران مبارزان کردستان توسط جمهوری اسلامی در سال 58 ( بهار آزادی ؟!؟! )هست

Saturday, October 08, 2005

قسم خوردم بر تو من ای عشق...که جان بازم در رَهت ای عشق...



آی عشق



آواز: گیسو شاکری

Friday, October 07, 2005

نمایش فیلم "الیور تویست " در بریتانیا

از امروز نمایش فیلم " الیور تویست " در کشور انگلستان شروع میشه . در بیل بورد های تبلیغاتی ، ایستگاه های اتوبوس ، قطار زیر زمینی و ... پوستر بزرگی شروع نمایش این فیلم رو خبر میدهند. همچنین ایستگاههای تلویزیونی هم چند روزی هست که مرتب برای فیلم تبلیغ میکنند . چند روز پیش از " بارنی " ( هنرپیشه نقش الیور ) در فیلم پرسیدم از دیدن عکس خودت در حال دویدن بر روی در و دیوار شهر چه احساسی داری ؟ گفت راستش رو بگم برام عادی شده ولی هر چند وقت یکبار یکهو میبینم یکی بسیار شبیه خودم عکسش روبروم هست ! و بعد زودی به خودم میام و یادم به فیلم و خاطراتی که 6 ماه در شهر پراگ ( لوکیشن کل فیلم ) داشتم می افتم . روزنامه های معتبر انگلیسی مثل تایمز و استاندارد به این فیلم 4 و یا 5 ستاره داده اند.

Thursday, October 06, 2005

باز هم اعدام ...اعدام ..اعدام ...

حرکت از این بیش شتابان کنیم

دارای هر مرام، مسلک و اندیشه ای هستید، برای جلوگیری از اجرای حکم اعدام کبرا رحمانپور و شهلا جاهد توسط جنایتکاران جمهوری اسلامی ایران با امضای این متن ، فریاد اعتراض خود را به گوش مجامع بین المللی برسانید.


نقاب از چهر ام بردار
به آینه نشانم دِه
سکوتم بد تر از مرگ است
بمیرانم زبانم دِه
بیا و جامه عصیا ن بپوشان بر صدای من
که تنها سهم من این است هراس بی صدا مُردن
مرا از وحشت وتردید
رهاکن تا رها باشم



در وبلاگ " از پشت یک سوم " به این مطلب برخوردم . پس از خوندن نظرات خوانندگان ، تصمیم گرفتم که این متنی رو که چند سال پیش نوشتم به نام "ستم تاریخی بر علیه زنان " دوباره بزارم اینجا ... همین مسائل هست که " زندگی کبرا ها " رو به فنا میبره ...چشم ها رو باید شُست ... احترام به هم نوع و همزیستی برابر با هم ، میتونه بشر رو به انسانیت نزدیک تر بکنه ..به امید روزی که برابری زن ومرد از تمام جهات در جامعه ایران و کل جهان بوجود بیاد ... اون روز دور هست ولی هرگز نیست ... بکوشیم برای رسیدن به اون روز دور دست یافتنی ...

Wednesday, October 05, 2005

FREE LIKE a BIRD 2


پشت دریا شهری است .. که تمام امید ها و آرزو ها ...و ... و ...نا شناخته ها رو بغل کرده ..پشت دریاها شهری است ، که آرزوی دیدارش هنوز در دلم هست ... پرواز بر فراز دریا ها ، کوهها و صحرا ها هنوز بزرگترین خوابهای من هستند ...شادی پرواز مثل حسرتی لذت بخش همیشه روبروی مَنه ...

Tuesday, October 04, 2005

به یاد سَرو های به خاک افتاده در تابستان 67











جلسه سخنرانی ، بحث و گفتگو در اتاق پالتاک

موضوع : قتل عام سال 67، جنایتی که بی پاسخ نخواهد ماند .
سخنران : پولاد ( زندانی سیاسی از بند رها شده )
زمان : یکشنبه 9 اکتبر 2005
ساعت 7 شب به وقت انگلستان
ساعت 8 شب به وقت اروپای مرکزی
ساعت 2 یعد ازظهر به وقت آمریکا و کانادا
آدرس اتاق :

Paltalk
By Language / Nationality / Other
Iran_Cheriek-Haye Fadaee Khalgh

Monday, October 03, 2005

خوابگاه دختران

دیروز فيلم ایرونی " خوابگاه دختران " رو دیدم . داستان فیلم درمورد دختري به نام رويا است كه در كنكور دانشگاه قبول مي شود. او براي تحصيل بايد به شهرستاني دور ( سَر کوه ) برود. خانواده با تحصيل او در آن مكان مخالفند .رویا و دوستش شیرین هر دو در یک دانشگاه قبول شده اند پدر شیرین موافق فرستادن د خترش به دانشگاه نیست و به طعنه از شیرین میپرسد تو چرا تا حالا شوهر نکردی ؟! برادربزرگ شیرین ( فرهاد ) که مهندس هست ولی بیکار در ضمن عاشق رویا هم هست ! به طعنه میگوید کو شوهر ؟!؟ اما سرانجام رويا و شیرین به شهرستان مي روند تا زندگي جديدي را در خوابگاه دانشجويي تجربه كند ... فرهاد عاشق پیشه آنها رو به محل اقامت جدید میبرد . از خوابگاه خبری نیست و دختران در منزلی متروکه در نزدیکی دانشگاه مستقر میشوند . سکینه خانم که از منزل نگهداری میکنه به دختران مستقر در خونه ( 5 یا 6 دختر بسیار بی دست و پا و همه خرافاتی ) توضیحاتی در مورد جن و پَری و اینکه در خانه مترئکه روبرو پُر از جن هست و ... میده . دختران نابغه ! ومستقل ! دانشجویانی که هرگز معلوم نیست در چه رشته ای تحصیل می کنند و...تنها صحنه دانشگاه استادی است که در روز اول در کلاسی زنانه مردانه ( دختران یک ور نشسته ا ند و پسران طرف دیگر کلاس !) در مورد جن و داستان هائی که در این شهر هست توضیح میدهد ! خلاصه اینکه اینجا تهران نیست ! بیشتر دانشجویان شجاع از ترس غالب تهی میکنند . رویا قوی ترین شخصیت فیلم هست ولی متاسفانه حتی مکالمات اون هم بوی مرد سالاری میده . فیلمی کاملا ضد زَن و ارزش های زنانه . مسائلی در خانه بغلی اتفاق می افته که با ذهنیت قبلی، دختران فکر میکنند " جن " دیده اند ! فرهاد عاشق ! ( مهندس بیکار ) از رویا میخواد که دست از تحصیل بر داره و در رشته آشپزی و خیاطی تحصیل بکنه و زن خوبی برای اون باشه ! ... پدر شیرین میگه از اول هم با فرستادن دخترم به دانشگاه مخالف بودم . .. شیرین از ترس به تهران بر میگرده و ترک تحصیل میکنه ... به احتمال 99% این فیلم کپی بسیار بدی از یک فیلم ترسناک غربی است که سعی کرده اند سنت ها و خرافات مزخرف در جامعه ایرونی رو بهش اضافه بکنند .. چند دختر بَد لباس و ترسو و بی مزه ، بعنوان دانشجویان ! شرم آور ترین انتخاب های کارگردان هست ... مضمون کلی فیلم این هست که دختر بهتره زود تر شوهر کنه ..دانشگاه به دردش نمیخوره ..دانشگاه برای هیچکسی شوهر نمیشه ! در صحنه ای که فرهاد بدون خبر به دیدن رویا و شیرین میاد و از تهران پیتزا براشون می آره بقیه دختران با حسرت از تنها بودن !! همگی با فرهاد عشوه گری میکنند ( لابد در ایران قحطی پسر بیکار هم اومده ! ) فرهنگِ بسیار پائین رایج در جامعه ایران بوسیله فیلم های بی محتوای آنچنانی افتضاخ تر هم میشه . دست آقایان !!! كارگردان : محمدحسين لطيفي ، نويسنده : ايرج طهماسب و تهيه کننده : مجيد مدرسي درد نکنه ! اینان خواسته و یا ناخواسته کمک های شایانی به فرهنگ آخوندی ، زن ستیز و خرافاتی ایران میکنند !

پی نوشت : بازیگران: باران کوثري، نگار جواهريان، مجيد صالحي، صادق صفايي