پاییز چه زیباست ...
صبح زود توی این هوای تازه پائیزی در خیابونهای غریب قدم میزنم ... از بوی نم بارون دیشب تا روشن شدن هوا از قدم زدن روی برگهای نمناک تا صدای پرندگان سحر خیز صبحگاهی همگی حسی رو بوجود میآورند که میدونی امروز روز خوبی خواهد بود ... کمی دور تر بعد از اون میدون بزرگ از کنار نون فروشی بزرگی رد میشم ، از بوی نان تازه و گرمای مطبوعش که به گوشه پیاده رو هم رسیده مَست میشم ... چند لحظه ای مکث میکنم ! بی اختیار به درون مغازه میرم و یک نون بزرگ گرم میخرم ... چند دقیقه بعد نون به دست در خلوت صبحگاهی قدم میزنم ... یکباره خنده ام میگیره ..من که به ندرت نون میخورم حتی وقتی توی شهر و خونه و زندگی خودم هم هستم شاید هفته ها هرگز لب به نون نزنم و حالا تو ی این شهر غریب این چه کاری بود که کردم ؟ بی اختیار تَه تَه ذهنم به دنبال اون حس غریبی میگردم که من رو به بوی نون تازه و خاطراتش می بَره ... به اولین کافی شاپ سر راهم میرم ، " قهو ه ای " سفارش میدم و به پیچ و تاب قهوه توی فنجون خیره میشم انگاردارم توی شکل های دایره وار ِه قهوه غرق میشم ... انگار این حس نون تازه کنار دستم با بوی دل انگیز قهوه تند که در فضا پیچید ه من رو به عالم دیگه ا ی میبره ... سال های دور... ، تهران ! ...تین ایجری ... کوه رفتن های صبح بسیار زود ... ساعت 4 صبح توی صف نونوائی بازار تجریش ... کیهان ، آیروش ، بهروز، هلن ، مازیار ، سوزان ، حمید، شایسته ، منوچهر ، مینا ، فرهاد ... و دهها دوست دیگه ، همگی جلوی من نشسته اند ! شاید با گذر زمان بعضی از اسامی رو از یاد ببرم ولی تصویر ها همیشه در ذهن من تازه و زنده هستند ...سال هاست که با تصویر های گوناگون زندگی میکنم ... آخرین جرعه ها رو با صبرو حوصله سَر میکشم ...کافی شاپ از مشتری های مختلف پُر و خالی میشه ...تلفن موبایلم زنگ میزنه ومن رو به " حال " بر مبگردونه ... دوان داون بسوی هتل بر میگردم .. نون تازه هنوز تو ی دستم هست ... از کنار پیر مردی کارتن خواب رَد میشم ... برمیگردم و با یک لبخند کوچیک و گفتن صبح بخیر ! چه روز قشنگیه ! نون رو به دستش میدم و ازش دور میشم ..پیر مرد چیزی زیز لب میگه که درست نمی شنوم ...به اتاقم میرم ...پنجره رو باز میکنم و هوای دلپذیر پا ییزی فضای اتاق رو پَر می کنه ... روز دیگری شروع شده ..آفتاب کم جونی از دورها دیده میشه ... روزی دیگه با طراوات باد های خنک پاییزی شروع میشه ... زندگی با همه خاطرات تلخ و شیرینش جریان داره ... پاییز چه زیباست ...