چ ه ا ر د ه س ا ل اسارت برای انديشيدن
... ثانيه ها ...لحظه ها ...ساعت ها ...روزها ... شب ها ..هفته ها ... ماهها ... به کندی می گذرند ...گذر زمان با تلخ ترين خاطره ها گره ميخوره ... کابوس ها ی شبانه ام بازم دائمی شدن ... صدا ی وحشتناک باز و بسته شدن سلول ها به گوش ميرسه ...صدای ناهنجار " فرايض اجباری دينی " از لای درزها و سوراخ ها به گوش ميرسه ... همه چيز قاطی ، پاتی شده ... شب ها در خواب خوش صدای گرم مادر مياد که برای مدرسه رفتن بيدارم می کنه ... چشم هام رو به ديوار سيمانی نفرت انگيز " سلول سرد " گشوده ميشه ! ... يادم مياد که هنوز توی زندانی بزرگی به نام " ايران " هستم ... شايد هزاران نفر همين الان دارن اين روزها رو تجربه میکنن... اين روزها ی تلخ و طولانی به کندی می گذرند ... بهترين سالهای و روزهای عمر زندگی يک جوان " آرش سيگارچی " با تلخ ترين لحظات همراه شده...
زندانی ای اوج فرياد... زندانی ای هر دَم در ياد