Friday, February 11, 2005

می کُوبم ، می شکَنم و مُچاله ميکنم
خاطراتش را
مُچاله ميکنم و به سطل زبالهِ زمان می ريزم
خاطراتش را


بال در بال پروانه ای
در کنار مرداب نشسته ام
به ياد
سُر خوردن روی تپه های چمنی ،
افسوس !
لذتش را از ياد برده ام
به نرمی ريزش باران بهاری
آرام شدم

همگام با صدای توفان ديشب
بال در بال زمان رفتم
خاطراتش پشت سر م ، ديرگاهی است تنها شده اند
تنهای ، تنها !