Thursday, September 30, 2004

Try to read between the lines every time your read NEWSPAPERS , whether it is a conservative right wing or very social liberal left wing always try to read between the lines... then you’ll know really what’s going on


وقتی روزنامه می خونی ، سعی کن مابين خطوط رو بخونی ..فرقی نمی کنه که روزنامه وابسته به ارگان محافظه کاران دست راستی باشه و يا سوسياليست های چپ ... متاسفانه صداقت و بی طرفی مدتهاست که از دنيای خبرنگاری وذهن اکثر روزنامه نگاران پر کشيده ...

Wednesday, September 29, 2004

باور بفرماييد که داستان اين تئاتر کاملا واقعی است
پرده اول :
ساعت 6 عصر . اتاق نشيمن شيک و مجلل خانه دکتر مهران صبری و همسرش رکسانا خانم ! محله دروس - تهران- هوای خنک پاييزی .. ميوه و شيرينی روی ميز و هر دو روی مبلی بزرگ و راحتی لم دادن و دارن چای مینوشند . صدای موزيک ملايمی از گوشه اتاق مياد.نور کمرنگ اتاق هم با چند تا شمع در هر گوشه جلوه بهتری گرفته .


رکسانا : چی شد ؟ فکر هاتو کردی ؟
مهران : نه ! بابا صبر کن اول بچه بدنيا بياد بعد اينقدر حرص و جوش بخور !
رکسانا : همه اش 3 روز وقت داريم مهران چقدر تو بی تفاوت شدی ها ! اولا به همه چيز بيشتر علاقه نشون می دادی !
مهران : آره عزيزم اولا کمتر دروغ شنيده بودم ...یعنی ساده تر بودم ...يعنی چه می دونم دوست داشتم همه چيز رو باور کنم !
رکسانا : من نمی دونم همون که گفتم اگه دختر بود اسمش می شه " اهورا " اگر هم پسر بود که خوب معلومه " هخامنش " و بعدش هم صداش می کنيم " هخا " ! آينده روشن هم براش پيش بينی ميشه ! "
مهران : بابا مگه بچه بيچاره خودش گفته می خواد " رهبر و پيغمبر" و از اين چيزها بشه ؟ شايد اصلا بخواد نقاش بشه ! بره توی کوهها و صحرا ها و از مناظر نقاشی بکشه و بفروشه توی همون دهات هم گمنام زندگی کنه !
رکسانا :غلط کرده 9 ماه جون کندم ! مگه دستش خودشه ! پس اين وسط من چيکاره ام !
مهران : عزيزم آدم که بر طبق سليقه ماهواره و مّد و از اين چيزها اسم روی بچه اش نمی گذاره !
رکسانا : وا ! چه حرفها !! مگه دائی جون سرهنگ خودم اسمش پسرش که اول انقلاب بدنيا اومد رو " روح الله "نگذاشت ! همه ميگن همون از اعدام قطعی نجاتش داد !
مهران : همون که از 12 سالگی از خجالتش اسم خودش رو به " آرش " تغيير داد ؟
رکسانا : خب حالا ! بچه ها همه اينجوری ميشن ديگه ! صد بار تا حالا نجاتش داده ! هر وقت دائی جو ن سرهنگم گير می افته زودی دست آرش آخ ببخشيد روح الله رو می گيره ميبره دم کميته و بلند بلند صداش ميکنه تا همه بشنون ! زودم ميگه از همون موقع که عکس امام رو تو ی ماه ديدم مهرش به دلم افتاد ! نذر کردم خدا بهم پسر بده ! وگرنه من که ارتشی و نظامی بودم و ... همچين همه چيز زودی درست ميشه !
مهران : حالا کی گفته که اسامی "هخا " و اهورا " هم قراره اينطوری معروف بشن !
رکسانا : برو بابا... همه دنيا میدونن که " دکتر هخا " در راهه و تو هنوز نمی خواهی قبول کنی !
حيف که 3 روز ديگه نميتونم برم توی ميدون آزادی آخ ببخشيد شهياد و ازش استقبال کنم ! اين بيمارستان هم که ماهواره نداره که بتونم همه چی رو ببينم ! اين بچه ميدونه قراره معروف و مهم بشه همون روز ميخواد به دنيا بياد !
رکسانا : مهران ؟
مهران : بله عزيزم
رکسانا : جون من اگه يک چيزی ازت بخوام ، نه نمی گی ؟
مهران : تا چی باشه
رکسانا : اه ، تو هم که همه اش مثل سياستمدارهای حرفه ای شرط و شروط ميگذاری !
مهران : خب بگو ، قول میدم انجانم بدم
رکسانا : قول ميدی
مهران : قول ميدم
رکسانا : ببين اتقاقه ديگه اگر يک فقط 3 روز ديگه سر زايمان، چه می دونم منکه جون درست و حسابی ندام و از ترس يک آمپول غش میکنم ! " زبونم لال مْردم ! تر و خدا اسمش رو اگه دختر بود بگذار " اهورا " اگر هم پسر بود که خوب معلومه " هخامنش" و يا " هخا "
مهران :اوم... باشه قول می دم ... میدونی منهم بد نمی آد که بچه مون يک چيزی بشه ! خودمون که با اين اسمهای طاغوتی نتونستيم توی اين مملکت هيچی بشيم ! حالا هم که دوره داره عوض ميشه بذار اقلا اين طفلک به جائی برسه ! اصلا نون رو بايد به نرخ روز خورد . ..همين دائی سرهنگ تا حالا چند بار با زنهای مختلف توی خيابون گرفتنش ! تا حالا چند بار با مواد مخدرو مشروب و... گرفتنش ! هميشه همون روح الله و اثبات " مکتبی " بودن نجاتش داده !
رکسانا : وای ، خدا جون ! شوهرم چقدر روشنفکره و... من نمی دونستم !.... مرسی "خدا " جون !... فقط قول بده 3روز ديگه هخا رو بفرستی که ما رونجات بده ...خسته شديم ... آخه کم کم دارم پا به سن ميگذاريم و همش آخوند ..همش کثافت ...چی ميشه از شر اين لچک و روسری هم راحت بشم !و ....
مهران ؟ مهران ؟ کجائی ؟
مهران : آه ببخشيد خوابم برده بود ! خواب ديدم توی ميدون آزادی سابق ( شهياد خودمون ديگه ) بودم ...يک عالمه گل توی هوا بود و همه می خنديدن ... دختر ها می رقصيدن و موهاشون رو هوا میکردن ... يک آقائی توی بلند گو ميگفت : دست بزنين...بلند تر .." دکتر هخا " شرفياب شدن !
رکسانا : مهران جون 25 سال صبر کرديم اين 3 روز هم طاقت بيار عزيزم .
مهران : ولی خيلی واقعی بود ..يعنی عالی ميشه اگه بشه ..همه چيز تموم ميشه ...اصلا قدم اين بچه اس که اينقدر خوش قدم هست ... خلاصه جد مادری من سيد بوده ديگه ..بی اثر که نيست اين چيزها ... کی گفته سيد بودن خرافاته ... کاش 10 سال پيش بچه دار می شديم ، اگر قرار بود اينقدر خوش قدم باشه ...
رکسانا : وای ..دلم ..درد شروع شده ..بدو مهران کاری بکن !
مهران : رکسانا ! عزيزم ! 3 روز ، فقط 3 روز ديگه طاقت بيار..تولدش همزمان با ورود " هخا "ميشه ..هرسال توی مدرسه جايزه ميگيره...
رکسانا : آخ ...مهران ... حالم بده ..درد هر لحظه زيادتر ميشه

ادامه دارد ...

Tuesday, September 28, 2004

زنگ تفريح


آهنگ زيبای Stranger in the night با صدای Frank Sinatra رو بسيار دوست دارم و اينهم ورژن جديدش stranger on my flight . بلندگو ها رو روشن کنيد .

اگه همه دنيا اينقدر با هم خوب بودن چی ميشد ؟ I like you بلندگو ها فراموش نشه

خلوت شاد و پر از شورم
چرا امروز " تنها " ست ؟
تنها !

Monday, September 27, 2004

Sound Track of Kill Bill Vol No1
فيلم شماره 1 و 2 Kill Bill رو حتما می شناسيد . مدتهاست که از اين فيلمهای هاليودی فاصله گرفتم و بجز تعداد معدوی اکثرشون رونمی بينم ،مگر چند سال بعد بطور اتفاقی در تلويزيون و DVD... پارسال با نمايش شماره 1 فيلم چند تا دوستانم پيشنهاد کردن که به تماشای فيلم برويم ولی هر بار با بهانه ای از رفتن خود داری کردم ... فيلم از آثار کارگردان معروف Quentin Tarantino هست ... البته شنيدم و خوندم که سراسر فيلم اکشن و خيلی کار سينمائی قشنگی هست ولی هنوز هوس نکردم که فيلم رو ببينم ... اينروزها " کيل بيل شماره 2 " به روی پرده سينما هست که هنوز اون رو هم نديدم ... چند وقت پيش خونه دوستی بودم و موزيک متن فيلم رو داشت... بقدری از اين آهنگ خوشم اومد که از "Matt " خواهش کردم تا برام از روی سی دی کپی کنه و از همون شب تا حالا اين سی دی توی ماشين هست ... اين چند روزه چقدر به اين سی دی گوش دادم ..آهنگ اولش رو از دست نديدن ..با صدای يونيک Nancy Sinatra اينهم لينک متن شعر به نام Bang Bang (My Baby Shot Me Down) . برای گوش دادن به موزيک به روی دکمه پايين کليک کنيد . سی دی که من دارم 22 آهنگ داره ولی در لينک پايئن فقط 9 تا آهنگ هست . شايد دوستم هر دو رو برام کپی کرده .




Sunday, September 26, 2004

زندانی ای اوج فرياد
زندانی ای هر دم در ياد
ای که شور و عزم آهنينت
فرياد آوای آخرينت
در نگه همگان تو همان شيری
گر چه چه جور زمان تو به زنجيری
خونين پيکار تو
آينده از آن تو


شانزده سال از اين فاجعه گذشت

ديشب مراسم بزرگداشت، برای کشتار و قتل عام وحشيانه تابستان سال 1367 در لندن برگذار شد در ابندا 8 دختر و پسر کرد با لباسهای محلی و موزيک زنده رقص نسبتا طولانی گروهی و زيبابی اجرا کردند ... بعد از قرائت چند پيام و شعر خوانی و ... خانم ستاره ، زندانی رها شده ازدخمه های جمهوری اسلامی سخنانی ايراد کرد... شکنجه شدن در اتاقی که دختر 14 روزه اش در گوشه ای برا ی شير مادر بی تابی می کرده و " ستاره " اضافه بر تحمل دردهای شکنجه و وحشيگری پاسداران بايد به صدای فرياد و ناله دخترکش هم گوش می کرده ... همسرش پس از شکنجه های فراوان " تيرباران " می شود .. برای تضعيف روحيه ، جسد تکه پاره همسر رو به اتاق می آوردند ... گرمای 50 درجه شهر اهواز به مدت بيش از يک ماه با چشمان بسته در کمدی نشسته ، تنها تحرک 3 بار نوبت توالت هر بار 5 دقيقه ! و صدای اذان و قران در تمام مدت روز از بلندگو ها ... انتقال بدون خبر به زندان اوين...19 ماه بی خبری از تمام افراد فاميل ... شش ماه در سلول انفرادی ، تاريک و گرم اهواز بدون هيچ روزنه ای و حتی نور چراغ ... تاريکی محض و سکوت برای درهم شکستن روحيه مقاومش ... سپس ملاقات با مادرش و دختر ی که ديگر راه می رود و حرف ميزند ... ملاقاتی از پشت شيشه های قطور زندان و ... شش ماه در سلول انفرادی ، تاريک و گرم اهواز بدون هيچ روزنه ای و حتی نور چراغ ... تاريکی محض و سکوت برای درهم شکستن روحيه مقاومش ...
من سر تعظيم فرود می آرم به اينهمه مقاومت و آزادگی "ستاره " ها

" محمد " در سن 17 سالگی در اصفهان دستگير و به مدت 7سال و نيم در زندانهای جمهوری اسلامی بوده ... خاطرات دوستان و همرزمانی که ناجوانمردانه به پای چوبه دار رفتند ... مدتی وی را به زندان اوين منتقل می کنند ... " لاجوردی " جلاد ، اوين و هيتلر تاريخ معاصر ايران به بند آنها رفته و از آنان می خواهد که در مراسم "منافق کشی " ( اعدام دوستان زندانی شان شرکت کنند ) مشخصا هيچ کدام از اعضای اتاق داوطلب نمی شوند ، به پاسدار دستور می دهد که رو ی در اين اتاق رو علامت بزن ! ساعت 3 نيمه شب وحشيانه با آنها حمله می کنند و پس از ضرب و شتم وادارشان می کنند که پيکربی جان و نيمه جان دوستان تيرباران شده اشان رو به توی ماشين های های وانت کميته بگذارند ...مادر محمد در بيرون از زندان فوت می کند ، جنازه مادر را به درب زندان می آوردن تا روحيه وی را خراب کنند ! شبی يکی ار دوستانش را پس از اعدام به سلول او می برند و "محمد " 24 ساعت با پيکر بی جان دوستش هم سلولی می شود ...
اينها فقط گوشه ای از جنايتهای رژيم ديکتاتور جهموری اسلامی است ... در دهه 0 6 و در جريان کشتار تابستان 67 همين آغايان اصلاح طلب امروزی ! به کشت و کشتار بهترين جوانان ايران مشغول بوده و با فتوای " امام " گروه گروه و دسته دسته از زندانيانی رو به " خاوران " ها می فرستادند ... آمار دقيقی از کشتار و قتل عام هنوز بدسته نيامده ولی رقمی مابين 12 هزار تا 18 هزار نفرتحمين زده می شود ... لکه ننگ کشتار و قتل عام زندانيانی که بيشتر انها مدت محکوميت آنان هم پايان يافته بود تا ابد بر پيشانی جمهوری اسلامی خواهد ماند ... ستاره ها و محمد ها از اين قتل هام جان سالم بدر بردند تا اعماق فاجعه را برای " ما " بازگو کنند ... "ستاره " ها و " محمد " ها قهرمانان گمنامی که هر کدام نماينده هزاران "ستاره ی " به خون کشيده در زندان های جمهوری اسلامی هستند ... بيش از 20 سال از حيات حکومت ننگين اسلامی بر ايران میگذرد و هنوز اين جانيان با رعب و وحشت و کشت و کشتار و زندان و شلاق و ...شکنجه ... بر " ايران " حکومت می کنند .

يادشان و خاطره دلاوريها و از جان گذشتگي انسانهاي برتر نوري ايست که هر روز روشنائي بيشتر ميبخشد..مهربانان ايراني در زير آواري از خاک ستم و کينه اسلامي هنوز نفس ميکشند و من حس ميکنم بوي عطر خاک خون آلود ويرانه ها را و بياد می آورم وحشت راهروهاي اوين را ! پائيز سرد سال 60 و شبهای طولانی راهروهای خونين و ... هزاران خاطره دردناک ...دوستانی که عمر کوتاه دوستی ما در اوين آغاز و همانجا با " پرواز " اونها پايان يافت ...
و خاطرات تلخی که در " ذهن و قلبم " حک شده !


به سرنگونی شب ، کنون نگر همه جا
ز خشم و کينه ، خلق ، شراره گشته به پا


Friday, September 24, 2004



ما زندانيان خسته اين خاک نيستيم
زندانيان خسته اين خاک ديگرند
زندانيان خسته اين خاک در بند کارخانه و کار ستمگرند
اندوه سرخ رنجبران امروز ، زندانيان خسته کشورند
ما زندانيان خسته اين خاک نيستيم


سعيد سلطانپور- زندانی 2 نظام ارتجاعی شاه و خمينی – تير باران خرداد 60






فردا مراسمی به مناسبت سالگرد قتل عام وحشيانه تابستان سال 1367 در لندن برگذار می شود برای ديدن اطلاعيه و شرکت در مراسم به اينجا برويد .

سايت سالگرد قتل عام زندانيان سياسی در تابستان سال 1367

متن حکم خمينی برای کشتار و قتل عام وحشيانه تابستان سال 1367




خوب نگاه كنيد، راستكي است

شاهدين چشم بند دار

شب تولد درياست.....

فرهنگ اصطلاحات زندانيان سياسي

در گذشت زيگموند فرويد

Sigmund Freud
65 سال پيش درچنين روزي - 23سپتامبرسال1939ميلادي: زيگموند فرويد پزشك معروف اتريشي و مشهوربه پدرطب رواني در83 سالگي درلندن درگذشت. فرويد بنيانگذار علم جديد پِسيك آناليز يا پژوهش درضميرپنهان آدمي و به عبارتي روانكاوي است. فرويد نخستين كسي است كه قواعد و شيوه هاي پژوهش درضميرپنهان آدمي را شناخت و كشف كرد. اصول كشف شده به همت فرويد علاوه بر روانشناسي درهنر و ادبيات هم اثر گذاشت. تعبيررؤياها و مقدمه اي برروانكاوي ازآثارمشهور فرويد محسوب مي شوند.
افشين جان ، دوست فرويد پرستم !!! در موزه " فرويد " خيلی به يادت بودم ...

Thursday, September 23, 2004


PERSEPOLIS 2 : THE STORY OF A RETURN
جلد دوم کتاب پرسپوليس نوشته " مرجانه ساتراپی " رو ديشب تموم کردم . مثل کتاب اول بصورت تصويری هست که تمام نقاشی ها و ...کار خود مرجانه هست ... در مورد کتاب پرسپوليس پارسال نوشته بودم . اين کتاب ادامه قبلی است و از سن 16 سالگی و زندگی در اتريش هست تااونجا که پس از خيانت دوست پسرش و ضربه روحی شديدی که ميخوره همراه با مشکلات مالی و ... چند ماهی توی زمستون کشنده و سرد شهر " وين " تو ی پارکها می خوابه ... تصميم ميگره به ايران برگرده ...اتفاقهای ايران ... دستگيری های ممتد کميته در پارتی ها ... قبولی در دانشگاه تهران ...ازداوج در سن 21 سالگی !! و 3 سال بعدش جدائی ...عاقبت فشار های موجودجامعه به خانمهادر ايران ، مرجانه رو راهی ديار فرانسه ميکنه ولی اينبار خودش هم می دونه که تا پايات دوران حکومت ملا ها هرگز به ايران برنخواهد گشت ووو ...کتاب جالبی است .من اينهمه صداقت دختری ايرانی رو می ستايم ... ايکاش فضا و محيط مزخرفی که بهش ميگيم " سنت های ايرونی " اينقدر دست و پای دختر های ايرونی رو نمی بستند ... بايد اضافه کنم که از برخوردهای خوب پدر و مادر مرجانه هم بسيار خوشم اومد . خوندن اين کتاب روبه همه توصيه می کنم.
برای خريد کتاب ها به اينجا مراجعه کنيد

Wednesday, September 22, 2004

تلويز يون های 24 ساعته اينتر نتی

هر کسی مثل من ساعت های بسياری رو پای اينترنت صرف بکنه ! مجبور ميشه دنبال تفريحات اينترنی هم بگرده برای زنگ تفريح !!! سايت تلويزيونهای موسيقی 24 ساعته بر روی شبکه اينتر نت عالی است . البته سرعت بالا لازم دارين .نمی دونم در ايران سرعت های بالا هست و يا نه بهر حال ديدن سايت خالی از لطف نيست ..چندين کانال مختلف 24 ساعته برای هر سليقه ای.. بنظر من بهترينش اينWorld ArtMTV هست تماشای همه کانالها رايگان هست .



Tuesday, September 21, 2004

برای همدلی با سرکوب شدگان واقعی ! نه برای همراهی با قاتلان ديروزی و " خندان " های " امروز "

چه کسی فريبمان ميدهد ؟
چه کسی سنگ می اندازد ؟
زنان مان، زنده و افسرده
در زير فشار سنگ ها " له " ميشوند
به پيکر دخترکان مان ، تجاوز و سپس اعدام و ...
پسرکان مان را فراری می دهند با زبان شلاق و گلوله
و
" ما "
قدرت " جانيان " را می ستايم !
هورا کشان ميکنيم
دفاع از " قاتل "در، مقابل " قاتل ها "
زبان مان را سال هاست بريده اند
دهان مان را سال هاست دوخته اند
قلبمان را سال هاست " نشانه " رفته اند
و
و
و
دوستانمان را
در نا آکجا آباد ها
خاوران ها
و
و
و
چال کرده اند
و "ما " بی شرمانه
به بازی گرفته می شويم !
شايد اين سيد خندان
اين بار، با " ما " باشد !
شايد ...
و
و
و
دلش برای "ما " به تپد !!
چه تمنای ذليلی
و حقارتی که بزک شده ...
و
و
و
" من "
از جنس " شما " نيستم
و
انتظار " مرا "نخواهد کْشت
حقارت اما می کْشد مرا ...

Monday, September 20, 2004


پاريس زيبا ، شهر خاطره ها ...
برج ايفل زيبا و مغرور همچنان ايستاده ، مثل هميشه ، مثل زمان کودکی و خيابونهای باريک و سنگفرش پاريس ، مثل بوی قهوه تند و بوی دود سيگار در محله لاتين کورترز ... برج ايفل هميشه مغرور ، غول آهنی و چراغانی شهر پاريس ، هنوز مثل هميشه ، زيباست ! زيبا ... بازم " گرو " با اين صدای جادويش ... ويدئو کليپ آهنگهای Garou
رو می تونيداينجا ببينيد ...
Gitan
je revais enfant
de vivre libre comme un gitan

Je voyais des plages
de sable noir
ou couraient des chevaux sauvages

Et je dessinais dans mes cahiers
les sentiers secrets
Des montagnes d'Espagne
Gitan,
quand plus tard
...j'apprenais mes premiers accords de guitare


Sunday, September 19, 2004

گفتم که بانگ هستی خود باشم ، اما دريغ و درد که " زن " بودم !
فروغ فرخزاد

کليپی در مورد خشونت بر عليه زنان

من در اين اتاق سرد ، نشسته ام ! چشمام به صفحه مانيتور ميخکوب شده اند !
بعضی از " ما " مردان عجب جانورانی هستيم ! تنها يکبار ديدن اين فلش کليپ " مردانگی " !!! - همراه با خشونت - رو تا ابد به زير علامت سئوال می بره ...در بيرون اتاق آفتاب کم رنگ پائيزی خود نمائی می کنه ... هياهوئی شهر زيبا همه جار رو فراگرفته ...برای نهار با چنددوست قرار دارم ... از همين حالا اشتهام رو ازدست دادم ! زندگی " تلخ " دختران و زنان قربانی سنتهای عقب افتاده و ابتدائی – به کمک مذهب - کی تغيير خواهد کرد ؟ امروز شرم دارم که خودم رو " مرد " ايرونی بنامم ! خوشبحتانه با هيچ دوست ايرونی هم قراری ندارم و راحت تر ميشه چند روزی رو بدون اينکه مجبور باشم فارسی حرف بزنم بگذرونم ! شايد گريزی باشه و مرحمی برای دردی ...

Saturday, September 18, 2004

I Don't Care



I don`t care what the gossips may say
I don`t care they can gammor all day
If they dare try to get in my way
They`re aware I don`t care what they say

Either way I will do as I please
Come what may if they`re down on their knees
Who can say if I`m doing it wrong
For today I`m still here I am strong

I don`t care what the people saying
I will still carry on this way
Let them jeer let them rant and rave
I`m still here if I misbehave

I don`t care what the trendies may do
I don`t care what they tell me is new
It`s so square, monkey see monkey do
Let them stare I`m enjoying the view

Through the years I have paid them no mind
Through the tears I have left them behind
By their fears do you think I`m afraid
No my dears, not the slightest bit phased

I don`t care what the people say
I will still carry on this way
Let them jeer let them rant and rave
I`m still here - if I misbehave -
...I don`t care

Thursday, September 16, 2004

Lost & still wondering around

من دوباره زمان و مکان رو گم کرده ام ! " باد " از من جلو ميزنه ... نور" خورشيد" زيادتر شده ... " ماه" بهم نگاه نميکنه ..." بارون " ديگه خيسم نمی کنه ... ذرات گرد و غبار " هوا " به روی لباسهام نمی چسبند ... صدای بال " پرنده " ها رو نميشنوم ... تصاوير جلوی چشمام همگی انگار توی يک " هاله ای " از " شک و ترديد " هستند و بعضی هاشون هم که کلا " محو " شدن ... تمام " پوست تنم " از درون به خارش افتاده ....
نميشه اينطوری زندگی کرد ..يا بايد " برم " و يا بايد برای " هميشه " از اين " کابوس ها " خلاص بشم ... يک " نور " سياه همه اش داره بهم نزديک ميشه ...نزديک طوری که جلوی همه چيز روميگيره ...

Wednesday, September 15, 2004



Paella,The Fantastic Spanish dish


شنبه نهار " پايلا " خوردم ! همراه با دوستان انگليسی ... يکشنبه نهار بازم " پايلا " خوردم ! همراه با دوستان ايرونی ... امشب هم شام خونه چند دوست اسپانيائی دعوتم و می دونم که " پايلا " جزو غذا های اصلی خواهد بود ! نکنه قراره اسپانيائی بشم و خودم هم نمی دونم !!! البته بايد اعترا ف کنم که اين غذا رو بسيار دوست دارم ولی نه 3 بار پشت سر هم در يک هفته ! اينهم طرز تهيه " پايلا " برای شکمو هائی مثل خودم ! درست کردنش بسيار آسون هست اگر مواد اوليه رو داشته باشيد .






Hey YOU ! You are a poor misguided FOOL … shouldn’t you know that by now? Leave me alone for goodness sake !
which part of NO is that HARD to understand ? haa ?

Tuesday, September 14, 2004




پائيز چه زيباست ...

Monday, September 13, 2004

The Great NSPCC Dragon Boat Race



جمعه شب با دوستی اول به The Kings Head و بعدش هم برای رقصيدن به Charlie Wright رفتيم ... کلی هم رقص و دود و صدای موزيک و مشروب ! صحبتهای آخر شب رو هم سعی دارم که فراموش کنم ! ...
روز شنبه مسابقه قايق های پاروئي بر روی رودخونه تيمز لندن بود و چند نفری در خونه Peter جمع شديم و بعدش هم همگی رفتيم کنار رودخونه نيمچه پيک نيکی برگذار کرديم ! نهار هم " پائلا " خوشمزه دست پخت " پيتر " رو خورديم ...
موزيک عربی مینواخت و دوست انگليسی ام ، که 10 سال در کشورکويت زندگی کرده وهمونجا هم تغيير مذهب داده و اسمش رو به " ربيعه " تغيير داده برامون کلی عربی رقصيد و جدا زيبا ست رقصش ... بعدش هم به بار محلی کنار رودخونه رفتيم برای چند ساعتی ...
از اين سری از دوستان جدا شدم و خودم رو به مرکز شهر رسوندم برای تولد " جانی " شنبه تولد 30 سالگی دوستم Johnny بود و از ساعت 11 تا 4 صبح بدون وقفه نوشيديم و رقصيديم ! مدتها بود اينقدر نرقصيده بودم ! شب خوشی بود فقط نفهميدم کی و چطوری رسيدم خونه !!
يکشنبه Adrian زنگ زد بعد از 3 سال زندگی و کار در امريکا ، چند روزی ميشه که به لندن برگشته و قرار ملاقات گذاشتيم ... جالبه که تو ی اين 3 سال هر بار من به امريکا رفتم موفق نشدم " ايدرين " رو ببينم ! يک بار هم که اون اومد لندن ،من مسافرت بودم و 1 روز بعد از بازگشت اون به امريکا ، به انگليس برگشتم ! از ساعت 8 شب تا 3 صبح گپ زديم ... بعد ميگن خانمها پر حرف هستند !! خاطرات مشترک ...روزهای رفته رفيق های نيمه راه ...دوستی هائی که واقعی نبودن و ... اشتراک فکری ما هميشه باعث ميشه که دنباله حرف همديگه رو بگيريم ..انگار از يک جنس هستيم ... دوست خوبی که اينبار قصد داره 3 سال بره استراليا ...و از حالا قول گرفته که بايد بهش سر بزنم !

Saturday, September 11, 2004

کابوس جهانی ، روز11 سپتامبر سال 2001


روزی که نظمی ديگه در جهان بوجود آمد . افراطيون مذهبی ، بنام آزادی و دين !!! کشتار وحشيانه ای کردند ... بوی دود و اجساد سوخته از نيويورک آغاز و کم کم به سراسر دنيا پخش شد ... همه چيز با شدت تمام بر ضد انسان بودن و انسانيت به پيش ميره ! به کمک مذهب و تعصب آخرين نشونه های انسانيت رو منفجر مي کنند ... امروز به ياد " لارتيستا " ی عزيز خواهم بود ..ديشب گپی طولانی با Paul زدم ...پس از 3 سال زخمش هنوز بسيار تازه است ...

PS
لينک ها اشاره به پست 11سپتامبر2003 و خاطره ای از اون جنايت هست

Thursday, September 09, 2004

پرواز


بر فراز آسمانها " پرواز " می کنم ... بر فراز دريا ها پرواز می کنم ... برفراز جنگلها ، کوهها، دشت ها و نی زارها پرواز می کنم ...دنيائی به زير بالهايم آرام خفته است ... کاش بالهايم اينقدر کوتاه نشده بودند ... کاش چشمانم کم سو نشده بودند ...پرواز می کنم ..پرواز ... "پرواز"ی بی پروا ...بدنبال پرنده کوچک خوشبختی !

Wednesday, September 08, 2004

... tomorrow " you`ll be content to watch as the lightning plays along the wires and you`ll wonder "

DANCE ME to the END of LOVE
چه کيفی کردم امروز با اين آهنگ نمی دونم چند بار گوش کردم ولی ميدونم بی نهايت بود...

صدائی ، خنده ای ، دستی ، لرزشی ، نگاهی ... جمعه شب تولد 30 سالگی دوستی است و بايد برم برقصم ! انگار اين روزها عجيب رقص خونم کم شده !
برای گوش دادن به موزيک هم به لينک کنار صفحه مراجعه کنيد .

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic 'til I'm gathered safely in
Lift me like an olive branch and be my homeward dove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Oh let me see your beauty when the witnesses are gone
Let me feel you moving like they do in Babylon
Show me slowly what I only know the limits of
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love

Dance me to the wedding now, dance me on and on
Dance me very tenderly and dance me very long
We're both of us beneath our love, we're both of us above
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love

Dance me to the children who are asking to be born
Dance me through the curtains that our kisses have outworn
Raise a tent of shelter now, though every thread is torn
Dance me to the end of love

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic till I'm gathered safely in
Touch me with your naked hand or touch me with your glove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love






















فارسی شعر " برقصان مرا تا انتهای عشق " را از وبلاگfor a Rainy Day با اجازه مترجمش آذر عزيز

PS اين سی دی رو چند سالی ميشه که دارم ولی اين روزها بايک حس ديگه ای بهش گوش می دم و همين برام يک دنيا ارزش داره :-)

Tuesday, September 07, 2004

The MOTORCYCLE DIARIESIAR

به همراه چند دوست به تماشای فيلمThe Motorcycle Diaries که در واقع خاطرات 2 سال مسافرت " چه گوارا " و دوستش با موتوری قديمی به امريکای لاتين هست رفتم ... البته کتاب رو چند ماه پيش خونده بودم و همينجا هم معرفی اش کرده بودم ..
ديدن صحنه های شهر ها و روستاهای آرژانتين ... سن پائو لو ... خاطراتی که از اون جاها دارم ... طبيعت زيباش ... و البته کل فيلم که داستان واقعی ، مسافرت و تجربه های تلخ و شيرين " چه گوارا " هست ، من رو به دنيای ديگه ای برد ...Tim معتقد بود که شروع فيلم عالي است ولی آخرش بد تموم شد ! چون زيادی از " چه " تعريف کرده و حالات روحانی بهش داده ! کمی باهاش گفتگو کردم ولی اصلا حوصله اش رونداشتم که ادامه بدم ... داشتم طعم شيرين خاطراتم از مسافرتهای امريکای لاتين رو مزه مزه می کردم و زياد به حرفهاش اهميت ندادم !
ولی حالا پس از چند روز احساس می کنم که بايد بيشتر توضيح می دادم ! اصلا دفعه بعد که Tim رو ديدم براش يکی از کتابهای زندگی " چه " رو می برم ...من تعصبی روی هيچ شخصيتی ندارم ولی برام مهم هست که اگر دوستی بهر دليلی واقعيت رونمی بينه براش توضيح بدم ! موزيک متن فيلم عالی هست و حتما بايد برم پيداش کنم و بخرمش ...
بايد به Tim ميگفتم که " چه گوارا " با تمام بدی ها و خوبی هاش " خودش " بود و در راه رهائی مردمی گام برداشت که از نزديک فقر و ستم اونها رو ديده بود .. " چه " همون جوان 24 ، پزشکی دلسوز بود ، از خانواده نسبتا مرفه آرژانتينی و طی مسافرت 2 ساله ای که داشته از نزديک با مسائل و مشکلات مردم آشنا شد و برای رهائی اونها و ساختن دنيای بهتر مبارزه کرد ... اين ارزشها برای من اهميت داره ...

Monday, September 06, 2004



International Regent Street Festival

يکشنبه و هوای آفتابی لندن ...با دو دوست قديمی و خوب ... فستيوال بين المللی در Regent Street ... غذای چينی در محله چينی ها و پرخوری !!! ... کلی گپ زدن و پياده روی و خنده ... دوست عزيزی سفر کوتاه کاری به انگليس داره و توی فستيوال بودم که زنگ زد ... صدای تلفن عمومی می گفت که همز مان توی فستيوال هستيم ولی با شلوغی و صدای موزيک وديداری تلفنی داشتيم ! ساعت 8 شب با مسافر چند ساعت پيش از سرزمين اسلامی رسيده به بار قشنگ و امريکائی Cheers رفتيم ... بطری شراب سفيد فرانسوی ... گپ و خنده و خبر های جديد از سرزمين اسلامی ...کمی پياده روی و هوای آزاد ... چند تا خيابون پايين تر بار قديمی Ain’t Nothin ‘ But … با موزيک زنده جاز ... کوچيک ، پر سر و صدا و شلوغ ! ولی مورد علاقه و پاتوق شب های خاطره ...هميشه ساعتهای خوشی زود سپری ميشن ! قبل از اينکه به خودمون بيايم ساعت به 12 شب نزديک ميشه و دوان ، دوان با سيندرلا !!! به سمت هتلش رفتيم ... توی ماشين در راه برگشت به خونه " Norah Jones " با صدای جادوئی اش می خونه و" حس نهفته و سرکوب شده ای " در من کم کم بيدار ميشه ... تقريبا تا خود صبح بيدار می مونم و خواب چندانی به سراغم نمياد ... " حسی " همين نزديکی ها به " پرواز " در اومده .. همه و همه روز يکشنبه خوبی رو برام ساختند ...




Sunday, September 05, 2004

The Kings Head Theatrer

ديشب توی اين بار محلی مورد علاقه ام به دوستی که بيش از 10 سال بود و همديگه رو گم کرده بوديم بر خوردم ! دنيای عجيبيه ! مدتی استراليا بوده وحدود 2 سال ميشه که به لندن برگشته و همه اين مدت بيخ گوش خودم زندگی ميکرده و توی هيچ کدوم از مکانهای مورد استفاده هر دومون نديده بودمش ! بهرحال بياد اون دوستی پاک دوران دانشجوئی ، خر خونی های قبل از امتحان ، پروژه های سخت و بی خيالی ماها در طی سال تحصيلی ، يادش بخير اون پروژه 6 نفری درس Artificial Inelegant & Human Interactive Technology سال دوم دانشگاه هر هفته بايد يک گزارش کامل و يک مقاله 5 صفحه ای می نوشتيم . گروه 6 نفره ما هر هفته پنج شنبه شب توی يک رستوران قرار می گذاشتيم و بعدش هم مثلا برای درس خوندن هر هفته با ترتيب نوبت !!! توی خونه يک نفر جمع شديم تا ساعت 3 و 4 صبح گپ می زديم و ... معمولا از ساعت 4 صبح با ترس و لرزو کافی بدست هر کسی يک گوشه اتاق ميرفت و شروع به نوشتن ميکرد( آخه اول ترم مسوليت ها رو تقسيم کرده بوديم !) لپ تاپ بزرگ و سنگين من اون موقعه ها همش دست بدست می گشت !Jennifer که اينقدر محکم می کوبيد روی دکمه هاش که داد همه در می اومد وTim هم هميشه نيمچه خواب و بيدار تايپ می کرد... ساعت 8 صبح معمولا من و Tony مجبور بوديم همه رو دوباره بخونيم و مثلا اديت کنيم و يک چند صفحه پرينت رنگ و وارنگ با هزار جدول و شکل و شمائل الکی که درست کرده بوديم تا صفحه ها پر بشه و به استاد بد اخلاق و غر غرو تحويل بديم ! Lolly هم که تنبل و شلوغ گروه بود و فقط بلد بود بلند بلند بخنده ! و البته مسئول تحويل دادن کارها و سرو کله زدن با استاد بد اخلاق ! ديشب وقتی برای Charlotte از اون روزها می گفتيم انگار هر دو دوباره تين ايجر شده بوديم ! چند سال بعدش که با همون پرفسور بد اخلاق Prof. Serson همکار شدم يک روز جريان درس خوندن گروه 6 نفره امون رو بهش گفتم و جلسات مرتب پنج شنبه ها در رستوران و بار و... چون ما آخرش نمره 100 گرفته بوديم کلی ناراحت شد ! و گفت حقتون نبوده ! پير مرد خرفت ! به ياد چند سفری که با هم داشتيم ، به ياد خاطرات گذشته و ياد دوستان مشترک قديم وبرو بچه های دانشگاه UCL ...و ... کلی نوشيديم و خنديديم ... چند وقتی بود اينقدر نخنديده بودم . ساعت 2:30 صبح بار رو بستند و مجبور شديم بريم بيرون ..هوای صاف و 19 درجه ديشب ، لندن پررومون کرد و تا صبح کنار رودخونه تيمز قدم زديم و به ياد گذشته ها کلی خنديدم ...صبحانه !!! Bowl of Noodles توی محله چينی ها ساعت 6 صبح ! ...دختر به اين شيطونی نوبره والا ! ( به سبک شبح عزيز )

Friday, September 03, 2004

دلکش هم رفت
آمد ، آمد ، با دلجوئی

دلکش خواننده موسيقی ايرانی چهارشنبه شب در سن 79 سالگی در بيمارستان مهر تهران به مرگ طبيعی درگذشت.

دلکش هم رفت اما يادش و صداش برای من موند ... صدای دلکش هنوز يادآور زمزمه های مادر هست... ضبط صوت توی آشپزخونه دوران کودکی ...نوار دلکش .. . خاطرات مادر و نوای شور انگيز دلکش ... چند سال پيش دلکش برای اجرای برنامه به لندن اومد ، شب خاطره انگيزی بود.به زحمت راه می رفت ، به زحمت آواز می خوندو بيشتر به ابراز احساسات تماشاچيان پاسخ ميداد ، ولی برای من که هميشه تصورم از "دلکش " آوازها و زمزمه های صدای مادرم بود و چند تا کاست قديمی شبی فراموش نشدنی بود ...انگار به نوعی در صدا و آواز دلکش " تصوير مادرم " رو می ديدم ...

بْردی از يادم
دادی بر بادم
با يادت شادم
...

Thursday, September 02, 2004

ماتم سرائی بنام " ايران "

" ضربه ها " پشت سر هم فرود ميان ! سالهاست که فقط اخبار ناجور ، ناگوار ، مرگ و مير و.. از سرزمين اسلامی به اينور آب ميرسه ... بی لياقتی دولت ايران دامن همه رو گرفته ... نابسامانی اجتماعی ... نا امنی ... غير قابل استاندار بودن جاده های کشور ...تعداد روز افزون تصادفات ...انبوه ماشينهای قراضه و از کار افتاده ولی همچنان در حال حرکت توی خيابونهای شهرهای بزرگ و پايتخت ...
طی 2 ماهه اخير اين خبر ها از فاميل ها و دوستان نزديک گزارش داده ميشه : هومن در 19 سالگی با تزريق آمپول هوا به خودش ، خودکشی کرد ! بيچاره منيژه خانم با غم پسر نوجوانش چگونه سر ميکنه ؟ چطور از اين به بعد بايد به بيمارانش واکسن بزنه و قرص و دارو تجويز کنه ؟ مهران در سن 22 سالگی در اثر صانحه ای درگذشت ! بيچاره مهناز خانم که بايد با اين غم بزرگ رو تا ابد تحمل کنه . علی پسر 20 ساله در حادثه ای ديگر کشته شد ! بيچاره اختر خانم که تنها پسرش رو در سنين جوانی از دست داد... مهران و علی ساليان دوست فاميل و همسايه بودن . جای خالی اونها رو کی برای مادرانشان پر می کنه ؟ حالا من مانده ام که اين " مادران " جوان که همگی داغ فرزند دارند بايد چگونه اين اتفاقات رو قبول کنند ؟
من بيشتر اين جوانان فاميل و آشنا رو درست و حسابی نديدم ونمی شناسم ولی تصور غم و غصه مادرانشان " ماتمی تلخ " بهم منتقل می کنه ... مرگ و مردن در همه جای دنيا وجود داره ولی ايران طبق آمار بيشترين تعداد تصادفات و سوانح رانندگی در جهان رو داره ! بسکه استاندار زندگی در کشور اسلامی ! بالاست !!! تعداد جوانان افسرده و نااميد – که عمدتا از خانواده های مرفه هستند – هر روز افزايش داره ... بوی مرگ و ياس و نا اميدی از همه جای ايران به مشام ميرسه . جامعه ای نا متعادل و حکومتی ديکتاتور ارمغان بهتر از اين برای جوانان نخواهد داشت و من همزمان به تعداد حوادث و سانحه هائی که در اين ينگه دنيا اتفاق می افته می انديشم ! انگار خون " جوانان ايرونی " بسيار بی ارزش تر شده . نا اميدی در جامعه موج ميزنه و ...بنظر من تا پايان سلطه ديکتاتوری بر ايران وضع جامعه و مردم بهتر از اين نحواهد شد .. انگار خودم رو بايد برای "ضربه های "بعدی آماده کنم ... .