Thursday, August 28, 2003

امروز بازم راهی سفرم و اين بار قرعه بنام جزيره ای در " اسکاتلند " افتاد ! سفر جالبی خواهد بود شرح کامل برنامه رو بعدا مي نويسم !



There will be no white flag above my door ...
...I'm in love , and always will be

Wednesday, August 27, 2003

“ DIDO “

اين دختر خوش صدا در نزديکی منزل من زندگی می کنه . آخرين آلبومش به نام " Life to Rent "هست !و قشنگترين ترانه اون آلبوم آهنگ " White Flag " چند روزی هست که تمام مدت دارم به صدای جادوئی اش گوش ميدم !آهنگ"Thank you " آلبوم قبلی هم بسيار زيبا بود ولی اين معرکه است ...

Tuesday, August 26, 2003

Notting Hill Carnival – London
يکشنبه و دوشنبه در لندن سی و نهمين سال کارناوال محله " ناتينگ هيل" بود که جمعيتی بيش از نيم ميليون برای تماشا رفته بودند شرکت تماشاچيان نسبت به سال گذشته افت چشمگيری داشته. من امسال با اين که در لندن بودم ولی فرصت نکردم سری به کارناوال بزنم ! برای ديدن عکسها به اينجا و گزارش فارسی به اينجا مراجعه کنيد.



Wednesday, August 20, 2003

بعد از آن " مرداد " گران
خشم تو خفته در خاکستر تابستان
ای ميهنم ای ايران من
ای ايران ای " زندان من "

50 سال از کودتای ننگين عوامل امريکا و انگليس بر عليه حکومت مردمی " دکتر محمد مصدق " می گذرد ... امپرياليستها با جايگزين کردن " نوکران حلقه بدوش و گوش به فرمان , خاندان پهلوی " خفقان و ديکتاتوری 50 ساله برای ملت " ايران " به ارمغان آوردند ! حکومت ارتجاعی و عقب مانده آخوندها هم بنوعی ادامه همون راهيست که در آن " مرداد " بنا نهاده شد ... حکومت ديکتاتورها هم رفتنی است ، تاريخ اينرابارها و بارها ثابت کرده .

و امروزه نگاه و مرور اين عکسها ، افسوسی به قدمت نيم قرن برای مردم ما دارد!

Monday, August 18, 2003

امروز توی روزنامه های انگليس سندی رو چاپ کردن که نوشته " پاپ دوم" { پيرمرد خرفت مقيم شهر واتيکان در رُم – ايتاليا - } که رهبر کاتوليکهای دنياست ! توش نوشته که اخبار هرگونه تجاوز جنسی که کشيشها و خادمان کليسا مرتکب ميشوند رو سرپوشی کرده و " کاملا محرمانه " نگه داريد اصل اين " حکم " 40 سال پيش صادر شده ! و همچنان پابرجاست . انگار اين شغل شريف " پيدوفيليها " مورد علاقه همه خادمان " خدا" از آخوند گرفته تا کشيش و ... هست.
يادم مياد چند سال پيش توی يکی از سفرهام به شهر" رُم " تصميم گرفتيم که به ديدن موزه واقع در واتيکان بريم . چون تابستون به ايتاليا رفته بودم طبعا چند تا شلوارک و تی شرت برده بودم از گرمای ماه جولای شهر " رُم " هم که همگی خبر داريد ! 95 % مغازه ها از ساعت 1 تا 5 بعد ازظهر تعطيل ميکنند و افرادی که امکانش رو داشته باشه چند ساعتی رو ميرن دريا برای شنا. خلاصه وقتی درکتاب راهنما خوندم که مردها بايد با شلوار و خانمها با دامن بلند و يا شلوار و ...وارد واتيکان بشند از تعجب داشتم شاخ در مياوردم ، دوباره خوندم و ديدم بله !!! چاره ای نيست ! تمام چمدونها ی خودم رو رو زيرو رو کرديم و شلواری پيدا نشد ! آخرش تصميم گرفتم که شلوار گشاد و رنگارنگ دوست دخترم رو به پا کنم !ساعت 6 صبح دوان دوان از هتل به سوی " واتيکان " راه افتاديم وبا ديدن صف طولانی توريستها کمی شوکه شديم ! در کنار صف چند تا ايتاليائی سود جو شلوار های ورزشی زشت و با کيفيت بد رو با قيمتی با لا به توريستهائی که لباس مناسب !!! نداشتند قالب می کردند !وقتی جلوی صف رسيد يم مامور فروش بليط اشاره به پا های من کرد و گفت نمی تونی با شلوارک وارد بشی ! وقتی من و چند نفر ديگه اعتراض کرديم خيلی راحت گفت چطوردر کشوری به بزرگی ايران همه مجبورند رعايت دين رو بکنند حتی توريستها ! خُب ما هم اينجا کنترل ميکنيم ! منکه نتونستم جلوی خنده ام رو بگيرم ، سريع همون شلوار گشاد و رنگارنگ دوست دخترم رو از کوله پشتی ام در آوردم و جلوی چشمان حيرت زده مامور موزه پوشيدم و چند دقيقه بعد با حالتی " روحانی " !!! وارد موزه شديم !ا البته کمی هم به کوتاهی آستين تی شرت دوست دخترم گير دادن !
مي دونم که "هيچ " فرقی بين " ارتجاع مذهبی " از انواع مختلفش نيست ولی بسيار " اميدوارم " که روزی " جهان و بشريت " از شر اين نمايندگان " خدا " !! بر روی زمين راحت بشه ... به اميد اون روز " زيبا "

Sunday, August 17, 2003

چند روزی ميشه که عزيزانم به مسافرت تابستونی رفتند و منهم گاهی ميرم خونه اشون سر ميزنم و به گلدونها آب ميدم ! نامه ها رو چک ميکنم و ... هر بار ميرم خونه اشون سری هم به اتاق بچه ها ميزنم ، اونهمه عروسک و خرسها و سگهای پشمالو رنگ و وارنگ ها ، ماشينهای جوراجور ، اون مار سبز درازه که روی تخت لم داده و ...همگی همچين ساکت نشسته اند که دلم ميگره ! اصلا بعضی خونه ها بايد هميشه شلوغ باشه و پر سرو صدا ! اينهمه سال از هم دور بوديم اينقدر سخت نبود ! تازه من خودم توی اين 2 هفته اخير چند تا سفر رفتم ولی بازم هر بار ميرم خونه اشون همه چيز " خالی و سرده " وابستگی هم ازاون " پديده های " عجيب و غريبه ! بابا برگرديد ! حسابی دلم براتون تنگ شده ...ميدونی دل تنگم!


Saturday, August 16, 2003

The Oyster Seekers by : Mandy Bruce

آخرين کتاب دوست خوبم "مندی بروس " وارد بازار شد . متاسفانه خودش ديگه در جمع ما نيست که اين کتاب رو توی مغازه ها ببينه ! همسرش "راس " برام اول کتاب نوشته :

To Jay ,
Enjoy ...
Mandy would have wanted you to ...
Ross


هر کسی به غذاهای دريائی علاقه داره حتما اين کتاب رو بخره ...بغير از بيشتر ين کتاب فروشی های بزرگ انگليس از سايت " آمازون "هم ميشه کتاب رو خريد. يادش و چشمهای درشت آبی وشيطونش هميشه همراه منه !




و اين جهان پر ازصدای حرکت پاهای مردميست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند !... "فروغ فرخزاد "



امروز شاهد صحنه ای بودم که برای چند لحظه آرزو کردم " ايکاش مسلسل پشت شيشه
مال من بود !

Friday, August 15, 2003

THERE`S NO NEED TO QUESTION WHY
CAUSE EVERYONE`S GOT TO LEARN TO CRY
FALL DOWN ON YOUR KNEES SO LOW
SACREFICE YOUR SOUL TO AN UNWRITTEN TOMORROW
STAY A WHILE TO BE ON MY WAY
FOLLOW THE WIND INTO MY DAY
SEE THE RAIN DROPPING ENDLESSLY
SLIDE, ALL THE WAY ELEGANTLY NEXT TO ME
POTENT THUNDER ROLLING ACCROSS THE GROUND
NOTHING DARKER EXCEPT DISTANCE ALL AROUND
BETWEEN ALL THIS THE SUN WILL SHINE
TO HAPPINESS THAT WILL ALWAYS BE MINE
A BRIGHT GLOW FROM YOUR EYES THAT NIGHT
A BIT OF YOU I`D LOVE TO KEEP, I JUST MIGHT
A MOONLIT CLOUD MOVES ACROSS THE SKY
FEW GLORIOUS MOMENTS, BUT IT DIDN`T DIE
TIME TAKES UP MY DAY SO LONG
I GET LET DOWN, IT FALLS DOWN SO STRONG
BUT A SWEET SOUND LIFTS MY HEART
FLOWING INTO A MEMORY OF PAST , NEVER FALL APART
NOTHING THERE, NOTHING LESS, IT`S THERE
AND YOU`LL REMEMBER ME, PRECIOUS DREAM, I KNOW YOU CARE
CIRCLES TURNING ROUND IN MY HEAD
WINDING DOWN TO EVERY WORD YOU SAID
SMILE FOR ME, I WANT TO LIGHT YOUR WAY
HAVE PASSION, MOVE WITH MEANING ALL DAY
HAVE A SONG, TO SING WHAT YOU BELIEVE
BE FREE, FLY AWAY TO GET RELIEF
HAVE A VISION, I KNOW YOU SEE THROUGH ME
BE YOU, SOMEONE SO GREAT, NO ONE ELSE COULD EVER BE

Wednesday, August 13, 2003


بوی گلها اينجا
می برد تا دور دستها مرا
تا همانجا که" عشق " هم کافی نيست !
رنگ شاد گلها
دل غمگين مرا باز به وجد آورده
...
آسمان آبی
پاکی درياها
اينهمه رنگ قشنگ
زرد
سبز
قرمز
و همان تک گل نارنجی مايل به بنفش
دل غمگين مرا باز به وجد آورده
...
ميروم
ميروم با شادی
ديگر اينجا
-و هيچ جای دگر-
نيستی !
من ،
چه خندانم
اين چه حسی است که دارم
امشب،
اين چه خوب است
"بهترين " است !

Sunday, August 10, 2003

جواب کوتاهی به دوست ناديده وبلاگ نويس ، ساکن لندن !در
پست تاريخ 5 اْگست مقاله مخالفان دولت انگليس .... در قسمت کامنتهای همان پست! حرفهائی و بغضهای فرو خورده ای هست که وادار شدم چند خطی بنويسم .


می گويم: آقا کشته اند ...
می گويد: ديالوگ انتقادی...
می گويم: هنوز هم می کشند ...
می گويد: ديالوگ انتقادی...
می گويم:به مردم ، زن و مرد ، تجاوز کرده اند ...به ارزشهای انسانی و آزاديهای فردی و اجتماعی مردم تجاوز کرده اند...همه انسانيت را در کاسه " شرع مقدس " ريخته با " چماق اسلام " بر سر مردم می کوبند
می گويد: ديالوگ انتقادی...
می گويم:همه ارزشهای " انسانی " را زير علامت سئوال برده اند و مردم " تحقير " شده را هر روز " له " می کنند
می گويد: ديالوگ بابا جان ...ديالوگ انتقادی...!
من با گرگ چه گفتگوئی دارم...؟ با کسانی که بچه های مردم را به گلوله بستند بدون اينکه حتی نام آنان را بدانند چه گفتگوئی دارم... ؟با کسانی که زنان باردار را تکه تکه کرده اند و حمام " خون " به راه انداخته اند چه گفتگوئی دارم ...؟ با اين قداره بندان آدمکش، انحصار طلب ، فرهنگ ستيز و آزادی کُش که نگذاشتند يک قطره آب خوش از گلوی مردم پائين رود چه گفتگوئی دارم... ؟ساده لوحم ...خامم...نادانم ...شايد ! اگر که به نام دمکراسی و آزادی دست وپا بسته به کنجی بنشينم تا گرگها و کفتارها بيايند تا مرا بدرند ...من ار ديدن تصاويراين جانيان، حتی در روزنامه ها به لرزه می افتم ...من از شنيدن نام اينها ياد همه خانه های ويران ، جانهای ويران ، باغهای ويران و ويرانی قلبهای گرم و پر تپش دوستانم ، هلن ، سوزان ، کيوان ، مازيار ، سعيد و...می افتم ! به هر چه نگاه می کنم " سياه " است ... " سياه " و گريه آور ...بيست و چند سال ويرانی ..جنگ ... مرگ ... دستگيری دانشجو ها... کشتار خبرنگارها ... بازگشت به عهد بربريت ...چگونه می توانم بر اين همه جنايت که تا پايان حيات ننگين رژيم اسلامی ادامه خواهد داشت ديده فرو بندم ...؟من ... هرگز ...هرگز با کسانی که دستانشان به خون هزران هزار زندانی سياسی آغشته هست و ميهنم را هزار سال به عقب برده اند به نام "آزادی و دمکراسی " هم کلام نمی شوم ... اينها ميخواهند بنام دمکراسی از شانه های من پل عبور بسازند ... از شانه های من که از جور و ستم اين خودفروشان پست و جانی به اين سوی دنيا امده ام تا " آزاد " باشم ...شما می خواهيد که من به جای اعتراض به اين آدمکشان از مبلغان دولت جهل و جنايت { خاتمی ها و .. } استقبال کنم و يا لال بمانم ؟ هرگز ...خاطرات سالهای سياه گذشته ، هنوز تازه اند !

Saturday, August 09, 2003


بياد دوست خوبم فدائی شهيد " سوزان نيکزاد " که در آغاز جوانی بدست رژيم آخوندها و تنها به جرم " آزاديخواهی" پس از تحمل شکنجه های فراوان به جوخه اعدام سپرده شد !
دختران جوان بسياری در ميان جانباختگان بودند . سرشار از زندگی، شور و استعداد و بی صبری برای مخالفت با هر چه بوی کهنگی می دهد . زندان و شکنجه برای آن بود که روياهای اين زنان جوان در هم شکسنه شودو با داغ و درفش به آنان تفهيم شود که نه تنها نمی توانند سکان جامعه را در دست گيرند و در جهت کاملا متفاوت آنرا برانند بلکه زن برده مرد است ، جايش در خانه است ، صدايش را کسی نبايد بشنود چه برسد به فريادش را. مويش را نبايد کسی ببيند چه برسد به مشتهای گره کرده اش را . جواب اين شير زنان اين بود که هر آلترناتيوی کمتر از نابودی رژيم و نظام ضد مردمی جمهوری اسلامی به پشيزی نمی ارزد .
به پيشنهاد شبح عزيز برای زنده نگه داشتن خاطره کشتار تابستان 67 شمعی بر فراز وبلاگ هايمان بر فرازيم و راهشان را ادامه دهيم

" به نامِ ناميِ انسان
تو اى خورشيد آزادى
به شام تيره ميهن
بتاب و خانه روشن کن ..."
به مناسبت پانزدهمين سال فاجعه ملى قتل عام زندانيان سياسى " عروسی برای مردگان "

Wednesday, August 06, 2003

The Story of an Iranian Childhood پرسپوليس Persepolis
چندی پيش بطور اتفاقی توی کتا ب فروشی در پاريس اين کتا ب رو ديدم البته به زبان فرانسه بود ... با اينکه مدتهاست کتاب فرانسوی نخوندم ولی بازم قصد داشتم بخرم ، با خيال خودم با يک تير 2 نشون می زدم و مجبور ميشدم که فرانسه تقريبا به فراموشی سپرده شده رو هم کمی تمرين کنم . از شانس بد من آخرين نسخه موجود در کتاب فروشی بود . گفتند ما برات سفارش ميدهيم ! منهم که فرداش داشتم بر ميگشتم لندن و فرصت کافی نداشتم مجبور شدم صرفنظر کنم . تا اينکه امروز در يکی از کتاب فروشی گرديهای تقريبا هر روزه ! به نسخه ترجمه شده به زبان انگليسی اش برخوردم. هر کسی ميتونه اين کتاب رو تهيه کنه باور کنيد جزو بهترين هائی است که در اين زمينه وجود داره . تمام کتاب بصورت مصور هست .نويسنده و نقاش تمام کتاب خانم " مرجانه ساتراپی " ايرانی مقيم فرانسه.موضوع کتاب در مورد زندگی کودکان بعد از انقلاب 57 و تضاد محيط خانه و اجتماع ، حجاب اجباری دختران ، اعدام ، جنگ ايران و عراق و مهاجرتها ...بقيه مسائلی که ذهن کنجکاو کودکان ايرانی رو مشغول کرده بود و اکثرا هيچ جواب قانع کننده ای هم نبود . من که ياد اون دوران افتادم و مسائلی که آنروزها درگيريش بودم !

Tuesday, August 05, 2003

امروز توی قطار زير زمينی بودم ، هوای گرم 34 درجه لندن با کت و کروات و ... نفسم به شماره افتاده بود و حسابی کلافه شده بودم ...طبق معمول سرم توی کتابی بود که به ايستگاه مقصد نزديک ميشدم . سرم رو بلند کردم بين اونهمه آدم از همه رنگ توی قطار 2 تا چشم آشنا توجهم رو جلب کرد . البته رنگ چشمها و حالتش آشنا بود... يکدفعه حالم منقلب شد ! چقدر شبيه چشمهای پدرم بود ! ميدونی اينروزها اينقدر دلم هوای اون 2 تا " چشم درشت سبز رنگ " هميشه اميدوار رو کرده ! و سالهاست که اون چشمهائی که اونهمه نگرانم بودن فرسنگها از من دورند و من از اون نگاه مهربون محروم !گاهی فاصله ها چه دور و چقدر نزديک اند !


" ای که از نور دو چشمت نور زندگی به چشمام
آه ،
پدر امروز به پاهام ، ديگه راه رفتنی نيست
جز دريغی روی لبهام ديگه حرف گفتنی نيست "

Sunday, August 03, 2003

توی خيابونهای سنگفرش شده قدم ميزنم ، همه جا شور و هيجان به چشم می خوره ، کودکان با موهای بلوند و چشمان آبی شيطونی می کنند . هوای آفتابی همه رو به وجد آورده و صدای خنده های بلند فضا رو پر کرده . وارد باری ميشم سفارش يک بطری شراب سفيد مورد علاقه ام رو ميدم و با چشم دنبال يک صندلی خالی با منظره خوب ميگردم ... نزديک در خروجی جای مناسبی پيدا ميکنم . همه چيز خوب پيش ميره ، بعد از ظهر داغ و خيابونهای قشنگ و شلوغ ، من و گيلاسی شراب ! تصميم دارم غروب برم " فستيوال گيتار " و ... يکدفعه يک چيز خيلی کوچيک باعث ميشه که تمام خاطراتی که در اين شهر داشتم و حالا ازشون فراری ام بسراغم بياد ...يک فلش بک چند ثانيه ای همه چيز رو خراب ميکنه ! لعنتی بزار به حال خودم باشم ! اين پا به اون پا می کنم و آخرش هم نصف شيشه شراب رو رها می کنم و از بار ميزنم بيرون ... قبل از اينکه بخودم بيام می بينم سوار قايق کوچيک تفريحی شده ام . باد و نسيم لطيفی به صورتم می خوره .سعی می کنم برای " لحظه ها زندگی " کنم . نفس عميقی می کشم و به دور دست ها می نگرم ، برخورد موج آب با قايق و پا شيدن گاهگاهی آب به سر و روی مسافر ها باعث لبخند و گپ کوتاهی با خانم بغل دستی هم ميشه... حوصله حرف زدن ندارم و سعی می کنم ادامه ندم...از دور مجسمه نمايان ميشه و ياد ايام کودکی می افتم که اينقدر از اين داستان خوشم می اومد. طبق سنت توريستی دوربين بدست ميشم و " خاطره ای رو " به کمک دوربين " جاودانه " می کنم

پاسی از نيمه شب گذشته و دوباره دارم قدم ميزنم ، اينبار از صدای کفشم بروی سنگفرش خيابون خوشم مياد ، قدمها رو تندتر ميکنم از کنار " تايولی گاردن " ميگذرم چراغهای رنگارنگ و سرو صدای موزيک انگار که برام دعوتنامه " ورود به پارک " ميفرستند ولی ترجيح ميدم توی اين هوای خنک تا هتل پياده روی کنم . فردا بايد سری هم به " گاردن " مورد علاقه ام هم بزنم ...فقط نمی دونم قبل از رفتن " خاطره ها " رو چی کار کنم ؟ شايد توی " گاو صندوق " هتل بشه همه رو مخفی کنم ...

Saturday, August 02, 2003

بياد گلهای پر يشان شده در باد

اعدامهای وحشيانه مرداد و شهريور 1367 لکه ننگينی بر دامن کثيف و خون آلود حکومت ددمنش جمهوری اسلامی است. آقايان مدرن و طرفداران دروغين جامعه مدنی ، آنروزها بجز همدستی با دشمنان قسم خورده مردم ايران چه ميکردند ؟

قسمتی از خاطرات دوست عزِيزی که در آن سالهای سياه در زندانهای اسلامی ، اسير بود . ... از طريق بند های 7 و 8 مطلع شديم که بچه ها در طی ساعات شب و حتی هنگام روز کاميونهای بزرگ يخچال داری را ميبينند که در محوطه آمفی تئاتر در زندان گوهر دشت اجساد بسياری را داخل آنها پر کرده و خارج می شوند ... باور کردن خبر برايمان مشکل بود ، هر چند خبر اعدام و به دار آويختن زندانيان در محوطه آمفی تئاتر زندان با اخباری که از طريق بندهای 7و8 بدستمان رسيده بود جور در می آمد ، ولی فاجعه ای که رخ می داد آنقدر هولناک بود که به هيچ عنوان با ذهنياتی که برای خود ساخته بوديم تطابق نداشت ... يکی از زندانيان بند ملی کش ها { کسانی که پس از خاتمه مدت محکوميت همچنان زندانی هستند } خبر ی را با اين مضمون به بند ما مخابره کرد : تمام کسانی که را که اعلام می کنند مسلمان نيستند و نماز نمی خوانند به دادگاه می برند و در صورتيکه در دادگاه نيز اعلام کنند مسلمان نمی باشند اعدام خواهند کرد. وی همچنين گفت تمام زندانيانی که در روز اول از تمامی بندهای چپ خارج کرده اند همان روز اعدام شده اند و اينکه " ناصر يان " { يکی از جلادان گوهر دشت } وی را تهديد به اعدام کرده بود و او در دادگاه پذيرفته بود که مسلمان می باشد ! چند روز بعد او هم با سری بعد اعداميهای بند 8 اعدام شد ...
يادمان نرود که شخص " خمينی "طی بيانيه کتبی در تابستان سال 1367 دستور اعدام بهترين فرزندان ايران زمين را صادر کرد!
اين نماهنگ با صدای شاملو رو حتما ببينيد

Friday, August 01, 2003

موسيقی بهترين داروی هر درديست و اينروزها بيش از هميشه بهم آرامش و نيرو ميده.صبح با آهنگی کمی شاد از رختخواب بيرون بيائی .. . در طول روز همش موزيکهای مختلف و آخر شب هم اُپرا و چند تا گيلاس شامپاين و بعدش هم سفر به عالم هپروت...اينو ميگن معجزه موسيقی-درمانی ...برای من که اثر داشت حالا خودتون امتحان کنيد مطمئن هستم پشيمون نميشيد !