Sunday, August 17, 2003

چند روزی ميشه که عزيزانم به مسافرت تابستونی رفتند و منهم گاهی ميرم خونه اشون سر ميزنم و به گلدونها آب ميدم ! نامه ها رو چک ميکنم و ... هر بار ميرم خونه اشون سری هم به اتاق بچه ها ميزنم ، اونهمه عروسک و خرسها و سگهای پشمالو رنگ و وارنگ ها ، ماشينهای جوراجور ، اون مار سبز درازه که روی تخت لم داده و ...همگی همچين ساکت نشسته اند که دلم ميگره ! اصلا بعضی خونه ها بايد هميشه شلوغ باشه و پر سرو صدا ! اينهمه سال از هم دور بوديم اينقدر سخت نبود ! تازه من خودم توی اين 2 هفته اخير چند تا سفر رفتم ولی بازم هر بار ميرم خونه اشون همه چيز " خالی و سرده " وابستگی هم ازاون " پديده های " عجيب و غريبه ! بابا برگرديد ! حسابی دلم براتون تنگ شده ...ميدونی دل تنگم!