Sunday, September 05, 2004

The Kings Head Theatrer

ديشب توی اين بار محلی مورد علاقه ام به دوستی که بيش از 10 سال بود و همديگه رو گم کرده بوديم بر خوردم ! دنيای عجيبيه ! مدتی استراليا بوده وحدود 2 سال ميشه که به لندن برگشته و همه اين مدت بيخ گوش خودم زندگی ميکرده و توی هيچ کدوم از مکانهای مورد استفاده هر دومون نديده بودمش ! بهرحال بياد اون دوستی پاک دوران دانشجوئی ، خر خونی های قبل از امتحان ، پروژه های سخت و بی خيالی ماها در طی سال تحصيلی ، يادش بخير اون پروژه 6 نفری درس Artificial Inelegant & Human Interactive Technology سال دوم دانشگاه هر هفته بايد يک گزارش کامل و يک مقاله 5 صفحه ای می نوشتيم . گروه 6 نفره ما هر هفته پنج شنبه شب توی يک رستوران قرار می گذاشتيم و بعدش هم مثلا برای درس خوندن هر هفته با ترتيب نوبت !!! توی خونه يک نفر جمع شديم تا ساعت 3 و 4 صبح گپ می زديم و ... معمولا از ساعت 4 صبح با ترس و لرزو کافی بدست هر کسی يک گوشه اتاق ميرفت و شروع به نوشتن ميکرد( آخه اول ترم مسوليت ها رو تقسيم کرده بوديم !) لپ تاپ بزرگ و سنگين من اون موقعه ها همش دست بدست می گشت !Jennifer که اينقدر محکم می کوبيد روی دکمه هاش که داد همه در می اومد وTim هم هميشه نيمچه خواب و بيدار تايپ می کرد... ساعت 8 صبح معمولا من و Tony مجبور بوديم همه رو دوباره بخونيم و مثلا اديت کنيم و يک چند صفحه پرينت رنگ و وارنگ با هزار جدول و شکل و شمائل الکی که درست کرده بوديم تا صفحه ها پر بشه و به استاد بد اخلاق و غر غرو تحويل بديم ! Lolly هم که تنبل و شلوغ گروه بود و فقط بلد بود بلند بلند بخنده ! و البته مسئول تحويل دادن کارها و سرو کله زدن با استاد بد اخلاق ! ديشب وقتی برای Charlotte از اون روزها می گفتيم انگار هر دو دوباره تين ايجر شده بوديم ! چند سال بعدش که با همون پرفسور بد اخلاق Prof. Serson همکار شدم يک روز جريان درس خوندن گروه 6 نفره امون رو بهش گفتم و جلسات مرتب پنج شنبه ها در رستوران و بار و... چون ما آخرش نمره 100 گرفته بوديم کلی ناراحت شد ! و گفت حقتون نبوده ! پير مرد خرفت ! به ياد چند سفری که با هم داشتيم ، به ياد خاطرات گذشته و ياد دوستان مشترک قديم وبرو بچه های دانشگاه UCL ...و ... کلی نوشيديم و خنديديم ... چند وقتی بود اينقدر نخنديده بودم . ساعت 2:30 صبح بار رو بستند و مجبور شديم بريم بيرون ..هوای صاف و 19 درجه ديشب ، لندن پررومون کرد و تا صبح کنار رودخونه تيمز قدم زديم و به ياد گذشته ها کلی خنديدم ...صبحانه !!! Bowl of Noodles توی محله چينی ها ساعت 6 صبح ! ...دختر به اين شيطونی نوبره والا ! ( به سبک شبح عزيز )