Tuesday, November 30, 2004


ايران ، خشونت تا بی نهايت ... جنايت ، با حمايت و در سايه قوانين دولتی تا بی نهايت...


کودکی که در زندانهای ملا يان بخاطر قوانين ارتجاعی حاکم بر ايران به پای چوبه دار می رود ...ليلا بسيار بيش از اين مُرده ... روح و شور زنده بودن در " ليلا " مُرده ... قوانينی که با تکيه بر مذهب ، سنت ، مردسالاری ، دفاع از خانواده ! و ...هزاران شعار ديگه توخالی و دهن پُر کن به جنگ با " هر آنچيزی که مخالف تفکرش باشد " رفته ، بزودی " جان " دخترک زجر کشيده بيماری را خواهد گرفت ... سواستفاده های جنسی از دختران و پسرکان در جوامع شرقی هميشه با نوعی شرم از سوی " فرد آزاد ديده " همراه هست و در اکثر اوقات سرپوشيده می مونه ... با اين همه ملاحظه ، امروزها اخبار اين جنايات بر عليه کودکان تقربيا هرروزه در نشريات ايران چاپ ميشه که اين خود دليلی بر " تعداد و افزايش " اينگونه جرايم هست ...متاسفانه با تکيه بر قوانين ارتجاعی – آخوندی حاکم بر ايران هميشه بجای " مجرم و مجر م ها " کودکان آزاد ديده محاکمه و تنبيه و زندان و اعدام می شوند تا " آغا يون حاکم " راحت تر به کثافت کاری هاشون ادامه بدهند ...
بيائيد تا با تلاشمان برای " نجات جان " يک انسان بيمار ، محروم و مظلوم " دفاع کنيم . جای " ليلا " ها در آسايشگا های تربيتی " است نه پشت " ميله های زندان " سرگذشت " غم بار " ليلا " را در اينجا بخوانيد .
لطفا اين طومار رو امضا کنيد .

Saturday, November 27, 2004

Kill Bill vol 1 & 2


بالاخره ديشب فيلم های " کيل بيل " 1 و 2 روديدم . قبلا هم در موردش نوشته بودم . موزيک متن فيلم ها رو هر روز گوش می دم ولی بايد اعتراف کنم که بر خلاف تصور من فيلمهای خوبی بودن. موزيک رومی تونيد توی اينجا گوش بدهيد و حالا پس از ديدن فيلم موزيک برام جذاب تر هم شده .استفاده بجای موزيک های مناسب و شعر هائی که کاملا با موضوع فيلم ارتباط دارند ، ارزش اين فيلم رو بالاتر برده . ممنون از همه دوستانی که با کامنت هاشون باعث شدن که فيلمها رو ببينم .
برای پست قبلی که در مورد موزيک فيلم نوشته بودم ماه می عزيز بهترين کامنت رو گذاشت که عينا نقل می کنم .
"برادر تارانتينو از معدود کارگردانهاي هاليووده که خشونت فيلم هاش آزار دهنده نيست و زيبايي غريبي در آنها ديده مي شه. فيلم کيل بيل خشونت خيلي غير عاديه داره. اما پايان فيلم آنقدر زيباست که همه صحنه هاي خشونت بار رو از ياد آدم ميبره. بعلاوه اينکه خشونت فيلم هاي تارانتينو براي سرگرم کردن نيست. خشونت رو نشون مي ده که آدم به دلايل پيدايش خشونت فکر کنه.موسيقي اين فيلم تارانتينو هم مثل موسيقي باقي فيلم هاش زيباست"

Friday, November 26, 2004

برف می بارد
برف می بارد
بروی خار و خارا سنگ

" سياوش کسرائي "

هوا سرد تر شده ولی از برف طبق معمول خبری نيست ! داشتم به عکسهای سفر هام نگاه می کردم که رسيدم به اين عکسی که در St. Mortist( کوههای سوئيس ) ساليان پيش گرفتم و خاطراتش دوباره زنده شد .امسال هم سعی می کنم برای اسکی به همون جا برم . امروز هوای لندن از اون جمعه های غم گير و دلگير هست . آسمون ابری و سياه اينقدر اومده پائين که احساس می کنی کمی پايين تر بياد به سقف ماشينت می خوره !
اين عکس رو هم توی همون کوهها گرفتم...

Thursday, November 25, 2004

STARS


امشب
يا از پس چند شب
دريچه های افق به روی شهر غمگين من
دوباره باز می شود
و همه ستاره ها ناگهان به زمين می ريزند

سالها ست که به انتظار دامن گرفته ام
همه را مُشت ، مُشت ، می توان به دامن ريخت
مگذار يکی به هدر برود
ستاره ها را به خانه خواهيم بُرد
تا گلهای باغچه شوند
ستاره ها را به ميدان شهر خواهيم بُرد
و به دلهای تهی هريک
بارقه ای هديه خواهيم کرد
و شهر غمگين را
دوباره ستاره باران خواهيم کرد
و بدينسان شهر تاريک و غمگين
نجات خواهد يافت !

Tuesday, November 23, 2004

مروری بر جنايات بی پايان ملا ها

قابل توجه آغايون دوم خردادی و رهروان در بهترين حالت " کودن " و " بی سوادشان " بعد از خوندن اين سرگذشت های واقعی ، چطور ميشه حتی لحظه ای به اين آدمکشان خندان " اعتماد " کرد ؟ من با اعدام و انتقام مخالفم ولی در آينده ای نه چندان دور ، از انتقامی که فرزندان اين اسرا و شهيدان راه آزادی خواهند گرفت " حمام خونی" دوباره به راه خواهد افتاد ... اين بار " کثييف ترين خون ها " به روی زمين ريخته خواهد شد ... کاش راه بهتری وجود داشت .. ولی خودشان سرنوشت و نابودی محتومشان را اينگونه رقم زدند ..درست گفته اند که " نهال " کينه و نفرت با " خون " به "درختی " تنومند تبديل می شود

به دنيای شکنجه خوش آمديد عکسهای گزارش رو ببينيد

بچه ها تنها شما می دانيد

مادر

Monday, November 22, 2004



نمادی از جامعه کاملا جنسی – اسلامی اين سالهای اخير ايران ... هنوز هم بر اين باورم که جامعه پس از انقلاب ايران جنسی ترين جامعه ای هست که تا بحال ديدم !

Friday, November 19, 2004

سنجاب حياط خانه ، برای تنهائی خويش با دانه های " بلوط " توپ بازی می کند ...گربه همسايه از بی حوصلگی خمياره می کشد... سگ کوچکی با صدای واغ واغ ظريفی اظهار وجود می کند...پرندگان شاد و رها می پرند و من هميشه به " بالهايشان " حسودی می کنم !... 2 ماهی قرمز درشت ، در حوض حياط خانه ، بدنبال هم شنا می کنند...گل های رُز قرمز به شکوفه های تَک درخت " ياس " سلام می کنند... باد خنکی از روی کوههای اطراف می وَزد... صدای موجهای رودخانه ای در همين نزديکی ها ست... نورخورشيد کم کم از ديوار باغچه تَه حياط بالا مي آيد ... در اين روز قشنگ که همه چيز سر جای خودش هست ، آرامش صبحگاهی من آغاز می شود... هفته ها و ماهها و سالها ...می آيند و می روند ...روز می شود و شب می شود ...بهار ، تابستان ، پائيز و زمستان هنوز پی در پی هم می آيند و می روند ... به گمانم جمعه بود آن روز هم ... شايد هم يکشنبه ... هر چه بود روز تعطيل بود ... سرزمينی دور ...خاطراتی نزديک ... روزگاری که گذشت ... خاطرات دور گاهی چقدر نزديک اند !

Thursday, November 18, 2004

گِله ای نيست
باد می آيد
و
توفان می شود
و
غبار همه جا را فرامی گيرد
و ...

در آرامش پس از توفان, ولی
" تو "
براستی ديگر " محو " شده ای
همه چيز به جای خودش برگشته
عاليست

Wednesday, November 17, 2004

The Motorcycle Diaries


فيلم " سفرهای چه گوارا " عالی است . چندی پيش کتابش رو خوندم که اينجا در موردش نوشتم و چند مدت بعد که فيلمش به بازار اومد و اينجا در مورد فيلم نوشتم . حالا اين موسيقی متن فيلم داره من رو ديونه می کنه ! مدتها بود که به آلبومی به اين قشنگی گوش نکرده بودم ... مدتها بود که اين " حس " هنگام گوش دادن قطعه ای موزيک بهم دست نداده بود .... بيشتر آهنگهای اين سی دی از کارهای موزيسين برجسته Gustavo Santaolalla هست. تماشای اين فيلم و صد البته گوش دادن به موسيقی اش رو به همه پيشنهاد می کنم . صدای گيتار اسپانيولی ...موزيک زنده و قوی ...برای شنيدن اين سی دی به اينجا برويد.
گوش دادن به آخرين آهنگ به نام Al Otro Lado Del Rio و با صدای بسيار قشنگ Jorge Drexler رو به هيچ قيمتی از دست ندهيد.سايتش واقعا زيبا و هنری هست . برای وارد شدن بايد روی عکسش کليک کنيد .

Monday, November 15, 2004


آری ، آری
گفته بودم زندگی زيباست
گفته و نا گفته ای بس نکته ها کين جاست
...
بوی عطر خاک باران خورده در کوهسار
آمدن ، رفتن ، دويدن ، عشق ورزيدن
در غم انسان نشستن، پا به پای شاد مانی های مردم پای کوبيدن

آری ، آری زندگی زيباست
زندگی آتشگهی ديرنده پا بر جاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر کران پيداست
ور نَه ،خاموش است و خاموشی گناه ماست

بخش هائی از شعر " آرش " سروده " سياوش کسرائی "

چند وقتی هست که حداقل روزی نيم ساعت پياده روی رو هم به کار های روزمره ام اضافه کردم ...قدم زدن فارغ بال توی پارک و خيابونهای گاهی بسيار شلوغ و گاهی خالی از تردد عالمی داره که بايد تجربه بشه ...سنجاب های کوچولوی شيطون هم که همراهان هميشگی من هستند... گاهی اينقدر در افکار خودم غرق ميشم که صدای محيط اطراف رو اصلا نمی شنوم ... گاهی اينقدر به يک موضوع مشخص فکر می کنم که توی ذهنم دنبال " ديالوگ " می گردم و با شخص دوم خيالی شروع به بحث می کنم ... گاهی اون فرد توی ذهنم من رو قانع می کنه و گاهی دلايل من قوی تر هستن ...گاهی اينقدر " جدی " توی ذهنم بحث و جدل راه می اندازم که صدای " گفتگو ها " شنيده ميشه ! مثل ديروز صبح که اتفاقی آشنائی رو ديدم و گفت : چرا داری با خودت حرف می زنی ؟ ... ولی برام مهم نيست ..آرامشی که بعد از هر بار پياده روی و خالی کردن اين ذهن مغشوش بهم دست ميده ارزشش خيلی بالا تر از اونی هست که اگه گاهی صدای بحث های دروني ام به بيرون رسيد و گاهی از سر اتفاق آشنائی از کنارم رد شد و ... اهميت نمی دم ! من هميشه برای " خودم " زندگی کردم...هر چی رو عوض کنم اين يکی هرگز !

Sunday, November 14, 2004

ديشب تمام شب
ستاره ای به من چشمک ميزد
سحرگاهان خورشيد
با لبخندی صبح بخير گفت
دُم دُم های غروب
ماه به رويم خنديد !

چه مهم شده ام اين روزها !

Saturday, November 13, 2004

ديشب به ديدن نمايش " Tropicana " از گروه " shunt Event " رفتم . قبلا هم برنامه ای از اين گروه ديده بودم . حسابی خوش گذشت . تئاتری که اين گروه اجرا میکنه بصورت متحرک در تمام قسمتهای سالن اجرا ميشه و بايد گاهی بنشينی و گاهی دنبالشون راه بيافتی و گاهی هم ايستاده ! خلاصه حالت تئاتر معمولی و استاندار رو نداره و تجربه جديدی رو دارن مُد می کنند . ساعت 12 هم رفتيم به محله Soho همون بار و رستوران ايتاليائی مورد علاقه که موزيک و جای رقصيدن هم داره ! ! نزديکهای سا عت 4 صبح نيمچه مست و گرسنه طبق معمول شبهای ولگردی آخر هفته !!! همگی سر از محله چينی های لندن در آورديم و غذای های خوشمزه چينی ، حا ل همگی رو سر جاش آورد ... ساعت 6 صبح رسيدم خونه دوشی گرفتم و قهوه داغ ... بعدش رفتم برای پياده روی توی پارک نزديک خونه ...قدم زدن در هوای سرد ولی تميز و خنک پائيزی چقدر بهم چسبيد ...تماشای برگهای رقصان و گاهی هم روی برگهای رنگارنگ پائيزی قدم زدن ...
بعدش هم که معلومه مثل هر روز صبح " استخر "

Friday, November 12, 2004


پائيز سرخ و نارنجی
آسمان ، با غروبی به رنگٍ بنفش کبود
ببين !
اينهمه رنگ
اينهمه حس
اينهمه شور
نگفتمت که : بالا تر از " سياهی " رنگی است
نگفتمت که : پائيز " مرا " می برد
و هرگز بر نمی گرداند !

پائيز رنگارنگ
پائيز وسوسه انگيز
صدای خنده برگهای خشک پائيزی ،
در گوشم طنين انداخته اند
رنگ
شوق
صدا
فرياد


ديدی؟
بالاتر از " سياهی " هزاران رنگ است
رنگی بنام " پائيز "
رنگی به رنگِ" چشمانی" !

Thursday, November 11, 2004

چندی پيش 48 مين فستيوال فيلم لندن برگذار شده که خبرش رو اينجا نوشتم .
به تماشای 3 فيلم غير ايرانی و فيلم ايرانی لاک پشت ها پرواز می کنند رفتم .متاسفانه من اصلا بلد نيستم که فيلم ها رو درست و حسابی نقد کنم . در مورد فيلم لاک پشت ها پرواز می کنند قبلا گلناز عزيز نوشته .


در همين فاصله به تماشای فيلم " ترمينال " رفتم . با اينکه با سينمای هاليودی اصلا ميونه خوبی ندارم فقط بخاطر اينکه داستان فيلم از زندگی ايرانی آواره – مهران کريمی ناصری - در فرودگاه شارل دوگل پاريس اقتباس شده بود به تماشای اين فيلم رفتم . داستان رو طوری عوض کرده اند که میتونم بگم هيچ و تقريبا هيچ شباهتی به زندگی 16 سال آوارگی " مهران" در سالن ترانزيت فرودگاه شارل دوگل نداشت . فيلمی بسيار سطح پائين از همه نظر . اميد عزيز نقد بسيار جالبی بر اين فيلم نوشته . حدود 12 سال پيش 2 بار با مهران در فرودگاه گپ کوتاهی زدم . اون سالها هفته ای يکبار به پاريس می رفتم و هميشه اون رو در اطراف و يا روی صندلی اش ( خونه اش ) می ديدم که معمولا مشغول مطالعه بود . چند ين سال هست که به لطف قطار زير دريائی از لندن مستقيم و در عرض 3 ساعت به پاريس ميره و ساليان هست که ديگه هوائی به پاريس و يا بلژيک نمي رم چون با قطار بسيار کم دردسر تر و حتی سريعتر ميشه . بهر حال در خبر ها خوندم که مهران اسم " سر آلفرد " رو برای خودش انتخاب کرده و زياد هم دوست نداره که فارسی صحبت کنه و تا حدی ايرونی بودنش رو هم کتمان می کنه ...حتما دلايلی برای اينکارش داره ..ولی اون سالها از 20 دقيقه صحبت و گپ با ايرونی ها و باز کردن سفره دلش و غصه اش احساس می کردم که حسابی سبک شده ... متاسفانه دنيای پول و ثروت و شهرت و هاليود و ... جائی برای حتی دلسوزی به " مردی شرقی که بحران هويت " پيدا کرده و 16 سال از عمرش رو در فرودگاهی گذرونده نداره ! کارگردان بنام هاليودی " اسپيلبرگ " مزخرف ترين و سود جويانه ترين فيلمش رو ساخت ...بسيار خوشحالم که اين فيلم فروش چندانی نکرد و در واقع با شکست گيشه ای مواجه شد .البته به نظر من " اسپيلبرگ " اصلا فيلمساز متعهد و سطح بالا ئی نيست . صرفنظر نظر از چند فيلم خوب که ساخته بقيه بنوعی ابتدائی هستند . ولی خُب در ميديای غربی به خاطر شهرتش و ... هزاران عامل ديگه ازش به عنوان کارگردانی برجسته !!! ياد می کنند .

Wednesday, November 10, 2004




پرواز را به خاطر بسپار پرنده مُردنی است

" فروغ فرخزاد "

Tuesday, November 09, 2004

قفس را بسوزان رها کن پرنده گان را

من معتاد به کتاب خوندن هستم و تقريبا هيچ شبی تا چند صفحه ای کتاب نخونم نمی خوابم. هميشه هم چند ين کتاب رو با هم شروع می کنم ! 2 تا کتاب از خاطرات زندان و ديگری گردآوری خاطرات زندانهای جمهوری اسلامی رو ديشب تموم کردم .
در " کتاب زندان " جلد اول زندانی سياسی سابق " زهرا لنگرودی " چند نامه به پسرش رو چاپ کرده با هم می خوانيم : نامه شماره 2
پسرم امروز توی ملاقات پرسيدی اين جا بچه ها چه بازی هائی می کنند ؟
يکی از بازيهائی که می کنند ، ملاقات بازی است . تو خوب می دانی اين چه جور بازی ئی است . يکی از بچه ها زندانی می شود ، يکی ملاقات کننده. آن که نقش زندانی را بازی می کند ، چشم بند مادرش را روی چشمش می بندد و گوشی تلفن خيالی را بر می دارد ، و آن که ملاقات کنند ه هست ، يک گوشی تلفن خيالی ديگر را ، و با هم حرف می زنند . همان حرفهائی که توی ملاقات می شنوند . بعضی وقتها هم چند تا يشان توی تشت بزرگی که ما لباس می شوئيم می نشينند و ما آنها را دور حياط می کشيم . گاهی ماشين سوار می شويم و گاهی اتوبوس دو طبقه . اکثر آنها نمی دانند که اتوبوس 2 طبقه چيست . چون توی زندان بزرگ شده اند و هرگز اتوبوس نديده اند . تنها ماشينی که می شناسند مينی بوس هست که ما را برای ملاقات می برد . يکی از اين بچه ها پسر کوچولوئی است با موهای بور به رنگ ساقه های گندم . چادر کوچولوئی دارد که از يکی از بچه های آزاد شده برايش به يادگار مانده .هميشه آن را سرش می کند و نماز می خواند و دعا می کند که از اين جا برود . و هميشه هم می گويد " مامان ، خدا چرا به حرفهای من گوش نمی کند ؟ تو دعا کن " ! وقتی کسی می پرسد " چرا چادر سرت می کنی " ؟ می گويد که " نجيب است " ! او توی زندان به دنيا آمده و همه اش زنها را ديده و نمی داند پسر يعنی چه !

البته لازم به ياداوری است که اين نامه ها بعد ها به پسرش داده شده چون هرگز جلادان و زندانبانان اسلامی اجازه فرستادن نامه ای با اين متن رو به زندانی نمی دادند . بعد از خوندن اين فصل کتاب به ياد " روز جهانی کودک " افتادم ! که مدتی پيش بود و مراسم ها ئی هم در ايران برپا شد ! راستی کودکان متولد و بزرگ شده در زندان های اسلامی ، کودکان شاهد شکنجه و تجاوز به مادرانشان ، کودکانی که در اسارت و محروميت از آزدادی ، سو تغذيه و نبود امکانات بهداشتی و ... هزاران محدوديت ديگه در زندانهای جمهوری اسلامی ايام طفوليت خود رو گذروندند و مطمئنا هنوز هم تعداد زيادی در زندانها هستند ( احتمالا با مادارنی به جرم فساد ، مواد قاچاق و قتل و ..) جرم و گناه !!! مادران چه سياسی باشد و چه غير سياسی ، " زندان محيط مناسبی " برای رشد کودک نيست .

Monday, November 08, 2004


در اين پائيز زيبا، من ، از عقربه های ساعت و ... زمان و ... مکان و ... جلو زده ام

چرا توقف کنم ؟


Friday, November 05, 2004

5th November The bonfire night


هرساله در شب 5 نوامبر در سراسر بريتانيا مراسم " آتش بازی " اجرا ميشه ...تاريخچه اين مراسم به ساليان پيش بر می گرده تو ی اين سايت می تونيد همه چيز رو در موردش بخونيد . متاسفانه خيلی سرم شلوغ هست و کلی کار دارم وگرنه چند تاش رو به فارسی ترجمه می کردم و می گذاشتم اينجا ! فارسی تايپ کردن هنوزم کلی وقت ازم می گيره . ! بالاخره می دونم که خيلی ها کمی انگليسی بلدند ! برای ديدن عکسهای مراسم در ساليان گذشته ، هم به اپنجا برويد . امشب منهم دارم با دوستانم به پارکی ميرويم و بعدش هم "جاناتان " توی حياط بزرگ خونه اش مهمونی داره ! بالاخره جمعه است و اولين شب تعطيلات آخر هفته رو بايد با مهمونی شروع کرد .





Don't you Remember
The Fifth of November
"Twas Gunpowder" Treason Day
I let off my gun
And made'em all run
And stole all their Bonfire away
Don't you Remember
The Fifth of November

Thursday, November 04, 2004

A Journey on the Memory Lane again
اين آهنگ پريسا چه غوغانی در من به پا می کنه ! دوران کودکی ... قيافه مهربان و لبخند مليح مادر ... خاطرات ساليان دور، ولی بسيار نزديک مادرم ..انگار همه بنوعی در اين آهنگ خلاصه شدند ... اون زمستون آخری که ايران بودم و با مادرم به اصفهان رفتيم ...چشمهای نگران و التهاب سفر هول هولکی و شبانه به شهر اصفهان ، تمام راه پريسا می خوند و من دزدکی گريه می کردم ... مگه می تونستم و يا اصلا توانش رو داشتم که خبر بد رو به " قلب مهربون " مادرم بدم ! و چند روز بعد ، در راه بازگشت به تهران ، دوباره همون صدای پريسا بود که توی ضبط ماشين می خوند و اين بار همگی با هم گريه می کرديم ...امروزه ولی اين آهنگ ها فقط ياد ها و خاطرات خوش ، حياط بزرگ ، درخت بزرگ خرمالو ،برگ های درختان " مو " روی آلاچيق ، درخت گردو ،درخت چسپ که تمام تراس رو پوشونده بود، درختان توت و ... گلهای قشنگ سرخ و زرد و صورتی رُز که هر روز ساعت 6 صبح ساعتها با هم آبياريشون می کرديم و هزاران خاطره ديگه رو بيادم ميارن ... فاصله ها دارن بازم عذابم می دن !

Tuesday, November 02, 2004

American Election day

امروز روز برگذاری انتخاب رياست جمهوری امريکاست ..بعد از فروپاشی اتحاد جماهير شوروی – سابق - و نظم نوين جهانی، وزنه قدرت به سمت امريکا و متحدانش کشيده شد که بعد از چند سال شاهد وحشيگری های بی رويه و بدون حساب و کتاب دولت امريکا هستيم . من اميدورام که " جوج بوش " جانی بيسواد، مترسک کم مغز تگزاسی !!! اين بار نتونه با تقلب مثل 4 سال پيش به کاخ سفيد راه پيدا کنه ...بايدمنتظر نتايج موند..هر کسی مثل من از " بوش" خيلی بدش مياد به اين سايت بره . اونجا ميتونيد به هر شکلی که خواستيد قيافه اون مردک رو عوض کنيد... شايد کمی باعث تفريح بشه !
متاسفانه دولت امريکا ديگه فقط بر امريکا حکومت نمی کنه و بنوعی شده ارباب جهان سرمايه داری و بقيه کشورها هم به اجبار بايد دنبالش برن و ...

تماشای اين کليپ گرافيگی رو از دست نديد ..ببينيد که " انسانها " چطور با دست خودشون شايد روزی مجبور شن کل دنيا رو " دليت " کنن ! کاش دنيا کمی آرامتر و کمی انسانی تر بود ... کاش و ... کاش... و افسوس که نيست و به سمت سوی انسانيت هم پيش نميره !

Monday, November 01, 2004


جمعه شب با موزيک و مسابقه رقص و کلی شلوغ کردن به بار Slug And Lettuce رفتيم ...
روز شنبه هم که " هالوين پارتی " توی خونه خودم بود . " دراکولا " هم اومده بود ... گربه های دکتر ! روح سرگردان مشکی ...ببر خندان و موش خجالتی ! خواننده خوش صدایِ بندانا به سر و گروه کّر ! کدو تنبل خشمگين ... غذا های خوشمزه ! { خودم تعريف نکنم که نميشه ! پس کی بگه ؟هه هه هه }

بهر حال شب خوبی بود و تا ساعت 5 صبح شلوغ کرديم !فکر کنم اينقدر عکس ديديد که برای هفته ها کافی باشه البته عکس بيشتر مهمونها رو نگذاشتم اينجا به چند ين علت معلوم و نامعلوم !


وقايع " هالوين " يکشنبه هم يک کم خصوصيه ! پس سانسورش می کنم !

اينجا و اينجا هم می تونيد عکسها خودم و گزارش مهمونی هالوين پارسال رو ببيند .چقدر زود می گذره اين روزها ! انگار همين پارسال بود ها !!!