Monday, November 15, 2004


آری ، آری
گفته بودم زندگی زيباست
گفته و نا گفته ای بس نکته ها کين جاست
...
بوی عطر خاک باران خورده در کوهسار
آمدن ، رفتن ، دويدن ، عشق ورزيدن
در غم انسان نشستن، پا به پای شاد مانی های مردم پای کوبيدن

آری ، آری زندگی زيباست
زندگی آتشگهی ديرنده پا بر جاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر کران پيداست
ور نَه ،خاموش است و خاموشی گناه ماست

بخش هائی از شعر " آرش " سروده " سياوش کسرائی "

چند وقتی هست که حداقل روزی نيم ساعت پياده روی رو هم به کار های روزمره ام اضافه کردم ...قدم زدن فارغ بال توی پارک و خيابونهای گاهی بسيار شلوغ و گاهی خالی از تردد عالمی داره که بايد تجربه بشه ...سنجاب های کوچولوی شيطون هم که همراهان هميشگی من هستند... گاهی اينقدر در افکار خودم غرق ميشم که صدای محيط اطراف رو اصلا نمی شنوم ... گاهی اينقدر به يک موضوع مشخص فکر می کنم که توی ذهنم دنبال " ديالوگ " می گردم و با شخص دوم خيالی شروع به بحث می کنم ... گاهی اون فرد توی ذهنم من رو قانع می کنه و گاهی دلايل من قوی تر هستن ...گاهی اينقدر " جدی " توی ذهنم بحث و جدل راه می اندازم که صدای " گفتگو ها " شنيده ميشه ! مثل ديروز صبح که اتفاقی آشنائی رو ديدم و گفت : چرا داری با خودت حرف می زنی ؟ ... ولی برام مهم نيست ..آرامشی که بعد از هر بار پياده روی و خالی کردن اين ذهن مغشوش بهم دست ميده ارزشش خيلی بالا تر از اونی هست که اگه گاهی صدای بحث های دروني ام به بيرون رسيد و گاهی از سر اتفاق آشنائی از کنارم رد شد و ... اهميت نمی دم ! من هميشه برای " خودم " زندگی کردم...هر چی رو عوض کنم اين يکی هرگز !