A Journey on the Memory Lane again
اين آهنگ پريسا چه غوغانی در من به پا می کنه ! دوران کودکی ... قيافه مهربان و لبخند مليح مادر ... خاطرات ساليان دور، ولی بسيار نزديک مادرم ..انگار همه بنوعی در اين آهنگ خلاصه شدند ... اون زمستون آخری که ايران بودم و با مادرم به اصفهان رفتيم ...چشمهای نگران و التهاب سفر هول هولکی و شبانه به شهر اصفهان ، تمام راه پريسا می خوند و من دزدکی گريه می کردم ... مگه می تونستم و يا اصلا توانش رو داشتم که خبر بد رو به " قلب مهربون " مادرم بدم ! و چند روز بعد ، در راه بازگشت به تهران ، دوباره همون صدای پريسا بود که توی ضبط ماشين می خوند و اين بار همگی با هم گريه می کرديم ...امروزه ولی اين آهنگ ها فقط ياد ها و خاطرات خوش ، حياط بزرگ ، درخت بزرگ خرمالو ،برگ های درختان " مو " روی آلاچيق ، درخت گردو ،درخت چسپ که تمام تراس رو پوشونده بود، درختان توت و ... گلهای قشنگ سرخ و زرد و صورتی رُز که هر روز ساعت 6 صبح ساعتها با هم آبياريشون می کرديم و هزاران خاطره ديگه رو بيادم ميارن ... فاصله ها دارن بازم عذابم می دن !