The Londoner - لندنی
" I see this weblog as a place to THINK ALOUD without any worries " !
Friday, April 30, 2004
Thursday, April 29, 2004
عجب آشفته بازاری است دنيا...
بنیاد " هاینریش بل " آلمان در یک نمایش مسخره ، که به زد و بند سیاسی بیشتر شبیه هست تا نمایش فرهنگی ! عبا و عمامه و پاسپورت و ... جنایتکاز بزرگ قرن 20 " خمینی جلاد " رو برای نمایش همگان گذاشته ! من که هرچی به عکس نگاه میکنم نمی تونم " بار فرهنگی " این اشیا رو درک کنم ! لابد باید با عینک یک بازجوی اوین و یا مامور شلاق و شایدم کسانی که در زندانها مامور تیرباران بهترین فرزندان ایران زمین هستند ، نگاه کرد
یعنی میشه تصور کرد دولت آلمان از اینهمه کشار و جنایت بدست رهبر مسلمین !!! بی اطلاع باشه ؟ حکم اعدام بیش از 12 هزار نفر زندانی سیاسی در تابستان سال 67 که با دست خط خمینی جلاد هست رو همگان دیدند بغیر از دولت آلمان !!! اونها فقط روابط تجاری رو می بینند و بوی نفت رو میشناسند... افسوس که هنوز هم در مناسبات سیاسی و اجتماعی دولتمردان این دنیای پهناور " پول " حرف اول رو میزنه و انسانیت جائی نداره.
. اگر حتی در جزیره ای دور افتاده نمایشگاهی وسائل شخصی " هیتلر " رو بنام فرهنگ آلمان به نمایش بگذاره عکس العمل مردم و دولت آلمان رومیشه تصور کردو احتمالا " یهودی " های دنیا همه جزیره رو به آتیش میکشند ! افسوس که همون " آدمها " الان ساکت نشسته و اهمیتی نمی دهند.
" هادی خرسندی " شعر طنز گونه بسیار جالبی در این مورد نوشته که خوندنش رو به همه پیشنهاد می کنم. قسمتهائی از این شعر ...
بشنو از خشتک حکایت میکند
وز حقارت ها روایت میکند
کز جماران تا مرا آورده اند
با هنرمندی کولونم کرده اند
…
در نجف وقتی که بودم با امام
کس نمی کرد این چنینم احترام
…
غرفه رهبر مبارک بادشان
خشتکش بر سر مبارک بادشان
Wednesday, April 28, 2004
" تابو " ی غیر قابل گفتگوی
ایمیل های عجیب و قریب و بر خاسته از افکار سراسر جنسی فردی بدستم رسیده ! این خانم و یا آقای نابغه قرن 21 که فکر کنم در ایران هم زندگی میکنه ، با استناد به چند مقاله من در مورد احترام به حقوق همجنسگرا ها بنده رو مریض جنسی و علاقمند به همجنسگرایان خطاب کرده ! متاسفم که در قرن 21 هنوز کسانی اینقدر بیسواد و محدود هستند که نمیتونند فرق حمایت از حقوق افراد و اقلیت های جامعه ، زنان ، کودکان بی دفاع، زندانیان سیاسی ،اقلیت های قومی ، نژادی و تمام قشرهائی که بنوعی مورد تبیعض قرار گرفته اند رو تشخیص بدن !
در دنیائی که پدری دختر 9 ساله خودش رو با ضربات چاقو به قتل میرسونه ... زنی فقط بجرم دفاع از خودش به پای چوبه دار فرا خوانده میشه...پدری به خاطر فقر مالی حاضر به فروش دخترش به پیرمردی 63 ساله میشه...دخترکی 5 ساله وحشیانه مورد تجاوز قرار میگیرد... فروش کلیه و دیگر اعضای بدن به امری عادی بدل گشته و ...و... و هزاران نابرابری و ستم به اقشار گوناگون جامعه اعمال میشه. دفاع از حقوق انسانی و قانونی گروهی لازمه همرنگ بودن و همجنس بودن با آنها نیست . سالیان نه چندان دور در اروپا و امریکا زنان و مردان حق اینکه آزادانه و دست در دست با دوست و یا حتی شریک زندگی خود در خیابانها راه بروند را نداشتند، بوسیدن معشوق در خیابانها و ابراز علاقه در ملا عام ممنوع بود، پدر و مادر بزرگهای ما بدون ازدواج رسمی هرگز نمی توانستند با شخص دلخواه خود زندگی مشترکی رو آغاز کنند... داشتن فرزند و تشکیل خانواده بدون ازدواج سنتی و رسمی غیر قابل تصور بود ...ازدواج یک سفید پوست با فردی سیاهپوست تقریبا محال بود...و هزاران " تابو " ی غیر قابل گفتگوی دیگر. اگر امروزه این " سد " ها از اکثر جوامع بر داشته شده بخاطر بالا رفتن سطح آگاهی مردم و احترام به حقوق فردی است.اگر امروزه گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی در برنامه های خود احترام به حقوق "همه " اقشار جامعه را می گنجانند ، نه بخاطر " تبلیغ " برای همجنسگراها بلکه فقط از روی احترام گذاشتن به حقوق قانونی آنهاست.
من بارها از حقوق پایمال شده زنان بخصوص زنان ایرانی نوشته ام ولی آیا هرگز تبدیل به یک زن شده ام ! آیا برای دفاع از حقوق کودکانی که هر روزه در سراسر دنیا با خشونت و وحشیگری زیر دست و پای " انسان نما ها " له میشوند ، باید کودک بود تا درد آنها را فهمید ؟
چقدر راه داریم تا این "یخ " های انجماد فکری در ذهن های دگم آب شوند ؟چقدر ؟
" من " از جنس " شما " نیستم و به خود میبالم که در این کهنه جهان هنوز دلم برای کسانی که بنوعی باید برای همسان شدن با " ما " مبارزه کنند می تپد. اگر "شما " فقط از زاویه جنسی و از دریچه محدود مناسبات سکسی به همه دنیای اطراف خود مینگرید برا یتان متاسفم ! دنیای " من " بسیار بزرگ تر از طول و عرض " تخت خوابم " هست . ایکاش " شما " هم روزی به دنیای انسانیت راهی بیابید!
Monday, April 26, 2004
Life For Rent
هنوز هر روز توی ماشین به سی دی Life For Rent از Dido گوش میدم ! کمتر پیش میاد که آهنگی رو اینقدر زیاد گوش بدم ! آهنگهای Life For Rent و White Flag حالا حالا ها ادامه خواهندداشت...
Life For Rent
I haven't really ever found a place that I call home
I never stick around quite long enough to make it
I apologize that once again I'm not in love
But it's not as if I mind
that your heart ain't exactly breaking
It's just a thought, only a thought
But if my life is for rent and I don't lean to buy
Well I deserve nothing more than I get
Cos nothing I have is truly mine
I've always thought
that I would love to live by the sea
To travel the world alone
and live my life more simply
I have no idea what's happened to that dream
Cos there's really nothing left here to stop me
It's just a thought, only a thought
But if my life is for rent and I don't learn to buy
Well I deserve nothing more than I get
Cos nothing I have is truly mine
While my heart is a shield and I won't let it down
While I am so afraid to fail so I won't even try
Well how can I say I'm alive
If my life is for rent…
Sunday, April 25, 2004
بگو به میهن که خون " بیژن " ستاره گشت و از آن چه سان شراره دمید
در روز 31 فروردين سال 1354 ، مزدوران ساواک به دستور محمد رضا شاه ، 7 فدائی خلق و 2 مجاهد خلق را ناجوانمردانه و از پشت ، در تپه های اوين به رگبار گلوله بستند. رفقای فدائی بيژن جزنی ، حسن ضيا ظريفی ،عباس سورکی ، مشغوف{سعيد } کلانتری ،محمد چوپان زاده ،عزيز سرمدی، احمد جليل افشار و مجاهدان خلق کاظم ذوالانوار و مصطفی خوشدل که در بيدادگاههای نظامی شاه به زندانهای طويل المدت محکوم شده بودندو در حال گذراندن دوران زندانی خود بودند در اين جنايت بزرگ رژيم شاه به شهادت رسيدند. يادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد .
نزیدک به 30 سال پس از این جنایت بزرگ رژیم مستبد شاه " جنبش چپ "ایران هنوز تاوان این ضایعه رو پس میده. عوامل شاه با تیرباران و زندانی کردن تئوریسین گروههای انقلابی و فعالین جنبش چپ راه رو برای اشاعه فرهنگ خرافی آخوندیسم باز کردند.و حقا که ادامه دهندگان راه شاه ، یعنی حکومت جمهوری اسلامی { که در ظاهر تفاوتهای فاحشی دارندو در بنیان بسیار شبیه } برای کامل کردن جنایات شاهنشاه !!! از همون اوایل بهار آزادی در سال 58 شروع به شکار انقلابیون کردند. اعدام بیش از 150 هزار زندانی سیاسی در ایران ، ماهیت دیکتاتوری رژیم ملاها رو نشون میده.هنوز هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی در زندانهای جمهوری اسلامی هستند و عده ای با شعارهای " اصلاح طلبانه " !!! قصد دارند که به دیکتاتورهای اسلامی " راه و روش متمدن " بودن رو بیاموزند؟ چه تناقصی ؟ تا حالا کی و کجا " مار افعی ، کبوتر سفید صلح زائیده " ؟
به سرنگونی شب کنون نگر همه جا ، ز خشم و کینه خلق ، شراره گشته به پا ...
Saturday, April 24, 2004
آی آدمها !
آی آدمها که بر لب ساحل نشسته شاد و خندانید !
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
...
آی آدمها !
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید ،
میزند فریاد و امید کمک دارد
...
" نیما یوشیج "
Friday, April 23, 2004
? To be or not to be , that is the question
!!! Today is a Birthday of the greatest writer of all time “ William Shakespeare “ And I’m celebrating his birthday in style
Wednesday, April 21, 2004
چند روزه بارونهای تند و بهاری زیاد شده ..بوی بارون روی سبزه های تازه مستم میکنه ...امروزساعت 7 صبح در راه برگشت از استخر تمام راه رو روی چمنهای تازه راه رفتم .راهم کلی دور تر شد ولی مهم نیست یک روز هم دیرتر برم سر کار مگه چی میشه ؟یکی از همین روزها باید بجای سر کار رفتن ، با یک چتر بزرگ روی یکی از این نیمکتهای اینجا بنشینم و تا غروب به صدای بارون و هزاران چیز دیگه ...... با صدای بلند فکر کنم ...عاشق آرامش و صدای زیر و ریز این بارون هام ..اینهمه سال توی لندن و کشور بارونی انگلستان زندگی کردم و هنوزم دیونه وار عاشق قدم زدن زیر بارونم...همه میگن عجیبه ! میدونم ، خب ؟ چیکار کنم ؟! من ، آدم عجیبی هستم هیچوقت هم ادعا نکردم که نیستم ..قرار نیست که مثل " همه " باشم ! میدونی که من همیشه خودم بودم و خواهم بود پس سعی نکن این یکی رو هم ازم بگیری من هیچوقت " همه " نخواهم شد و " تو " از همه بهتر اینو می دونی...
Tuesday, April 20, 2004
آلبوم جدید گوگوش بنام " آخرین خبر " وارد بازار شده. من زیاد به موسیقی پاپ ایرونی علاقه ندارم و اگر قرار باشه ایرونی گوش بدم ، مرضیه و دلکش { یاد آوران دوران کودکی و زمزمه های مادرم } شهرام ناظری { آتش در نیستان و خاطرات اون سالها } فریدون فروغی و فرهاد { طغیان گرها و شورشی های نسلهای قبل از خودم } و... امثالهم رو گوش میدم. ولی جالبه که گوگوش برام بنوعی در بر گیرنده خیلی از خاطرات هست ..انگار از دوران کودکی هر کجا که رفتیم " صدا ی گوگوش " هم بنوعی حضور داشت ! چند سال پیش هم که گوگوش بالاخره به خارج از کشور اومد با اینکه بخاطر مسائل سیاسی که گوگوش واردش شده بود{ بدون اینکه حتی کوچکترین سواد سیاسی داشته باشه } البته داشتن هر عقیده ومرامی حق طبیعی گوگوش و هر شخص دیگه ای هست ولی متاسفانه آخوندها از کم سوادی سیاسی اش سواستفاده کردن و گوگوش در کنفرانس مطبوعاتی ! حرفهائی زد که هیچ اطلاعاتی ازش نداشت و وزارت اطلاعات از ضعفهای گوگوش به بهترین وجهه بنفع رژیم اسلامی بهره برداری کرد . با مشاهده اون مصاحبه های انچنانی ، اصلا قصد نداشتم به کنسرتش برم ولی روزهای آخر همون حس کودکی و یادهای گذشته وادارم کرد که شب کنسرت گوگوش در لندن، توی سالن باشم و برنامه رو از نزدیک ببینم. هرچند که آلبوم " زرتشت " جزو ضعیفترین کارهای هنری گوگوش بود ولی خوشبختانه فقط یک شعر بی معنی شعارگونه و بسیار ضعیف از اون آلبوم رو خوند و بقیه برنامه تقریبا جالب بود.برای شنیدن تمام آهنگهای آلبوم جدید لینک مربوطه رو فعال کنید.
Monday, April 19, 2004
من به اندازه نگرانی هایم " غم " دارم
دیروز
به دریائی دور دست رفتم
تا تمام غم ها را به دست امواج تند دریا بسپارم
امروز
باد و باران شهرم را در بر گرفته اند
امشب
کفشهایم لبریز از شن و ماسه
و خسته از این راه طولانی
چرا غم ها زودتر از من خود رابه خانه ام رسانده اند
" غم ها یم " هرگز راهشان را گم نمی کنند ؟
چرا ؟
Sunday, April 18, 2004
قسم خوردم بر تو من ای عشق
که جان بازم در رهت ای عشق
به خون پاک شهیدان ات
به قلب پر خون این ملت
نگیرد این شعله خاموشی
فروزد از هر کران ای عشق
آرامگاه مبارزان نامی زمان شاه تخریب میشود
Friday, April 16, 2004
شکوفه میرقصد از باد بهاری
شده سر تا سر دشت سبز و گلناری
شکوفه های بیقرار روز آفتابی
به صبا بوسه دهند با لب سرخابی
...
باد بهاری
با بیقراری
...
طبیعت زیبا ،گلهای زرد ، فصل بهار داره بازم عشوه میاد ...میخوام برم یک جائی که هیچکسی نباشه بجز خودم ..چند روزی رو با طبیعت خلوت کنم ... آزاد و رها از همه قید و بند ها ...شبها تا صبح مشروب بخورم... صبح زود طلوع خورشید رو ببینم... این روزها همه اش خلوت و تنهائی ، کوه ، دشت ، دریا ، صحرا ، آسمان آبی ، راههای باریک منتهی به کوهستان و .... و رودخونه ام آرزوست !
زندگی پر دغدغه شهری هم گاهی اوقات بلای جون میشه ! تحمل بعضی آدمها هم عذاب مطلق ! طبق معمول راه حلی هم نیست ؟!
Wednesday, April 14, 2004
پسر / مرد باسواد تحصیلکرده و مثلا روشنفکر ایرونی { بی سوادها رو فاکتور میگیرم ! } میگه دوستت دارم ، برات میمیرم ، هر چی تو بگی همون !
وعده های تو خالی هم که معمولا تمومی نداره ... اما تا در بحث کم میاره میگه بابا خلاصه من مسلمون هستم و از قدیم اجداد مون !!! گفتن " زن ناقص العقل " هست دیگه ! حالا اگه شرایط و مقرارت قانونی آخوندها " مرد سالار " هست و بر ضد زن ، خب ، باشه بهتر { این آخری رو یواشکی و در دل میگه } ..منکه تو رو دوست دارم چه فرقی میکنه ؟ چه دوست دختر / زن من باشی ؟ چه برده ؟ و یا چه یک آدم بی اختیار و بی خاصیت که بعد از اینکه { به هر دلیلی با مرد ایرونی } ازدواج کنی از تمام مزایای " انسان آزاد " بودن و تصمیم گیری قانونی برای آینده ات عاجز خواهی شد ! مگه ازدواج چیزی بیشتر از یک قرارد اجتماعیست ؟ البته در اینگونه موارد " قراردادی یک طرفه " بنفع انسان برتر " مرد " {بخوانید آقامون !!!} صدای نحس حاج آغا ! توی گوشم می پیچه : عروس خانوم ، دوشیزه محترمه .....! بنده وکیلم ؟؟؟
چرا با قبول این قراردادهای اجتماعی " با آگاهی کامل " شخصیت قانونی فردی رو که " ادعا "می کنیم دوست داریم " لگد مال " میکنیم ؟ احتمالا این بهترین راه برای فائق اومدن بر عقده های سرکوب شده و تحقیر های نهانی سالیانی هست که با فرهنگ " آقامون اجازه ندادن ! " بزرگ شدیم هست ؟ و هزاران چرا دیگه هم که حتی رغبت نمیکنم بنویسم !
اه ! حالم بده ! اون سطل بزرگ قرمزه کجاست ؟ بد جوری لازمش دارم ! باید شبها بذارمش کنار تختم ...کاشکی " ما " پسر ها " و " مردهای " ایرونی اونقدر ادعا و ادا اطوار های جور واجور نداشتیم ! یعنی روزی میشه که این بی عدالتی های قانونی بر داشته بشه ؟ چند تا انقلاب دیگه لازم داریم ؟ شاید " امام غایب دوازدهم" باید بیاد تا همه چیز روبراه بشه ؟ شاید هم تا رسیدن به " انقلاب اساسی فکری " در ذهنهای " کور و دگم " سالهای نوری فاصله داریم ؟
Tuesday, April 13, 2004
دیروز پس از سالیان روی زمین { فرش } به سبک سنتی ایرونی د رحیاط خونه دوستی غذا خوردم... از پا دردی هم که بعدش گرفتم هیچی نمیگم چون در اولین فرصت خودم رو پرت کردم روی نزدیکترین صندلی توی حیاط . اما زانو ها م در عرض نیم ساعت نشستن روی زمین خشک شده بود !
جمع کوچک ولی صمیمی بود و به من خوش گذشت... هوای نیمچه آفتابی و بهاری
صدای آواز "مرضيه "توی حیاط پخش میشد...دیدی که رسوا شد دلم /غرق تمنا شد دلم / دیدم که من با این دل بی آرزو عاشق شدم .../
اين فصل بهار چه میکنه با اين دل ديونه !
Monday, April 05, 2004
سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گريزون
سال نو ایرونی هم شروع شده ... اومدن بهار رو در همه جا میشه دید و حس کرد حتی در باران های تند و رگبار های شدید لندن ...باران های ماه آوریل در انگلستان به April Shower معروفند. هوا کمی خنک و گاهی گرم میشه با آفتابی کم رنگ و کاملا غربی ! انگار این آفتاب بی انرژی هیچ نسبتی با اون آفتاب تند و تن سوز شرقی نداره... بوی تند گلهای " سنبل " { پارک اطراف محوطه کاخ تابستونی ملکه انگلیس / Windsor Castle } شکوفه ها و جوانه های درختان... همه و همه آغاز فصل بهار رو نوید میدن ... امسال پس از سالیان اومدن عید نوروز و سال نو ایرونی رو حس کردم ... " نوروز " پای هفت سین و در کنار عزيزان و مهمون تازه از ايران رسيده حال و هوای ديگه ای داشت...
چندی پیش به موزه بريتانيا " British Museum " رفته بودم و در قسمتی که بمدت 2 ماه و بنام پروژه خاورميانه بود سفره هفت سين قشنگی چیده بودند و دختر خانم زیبائی بنام " تارا " با لباس محلی زنان قشقائی برای تماشاچيان از سنتهای نوروز باستانی ايرانی توضيح ميداد. جالب بود که مادر " تارا " کرد اهل عراق و پدرش بغدادی بود ولی اطلاعات کاملی در مورد نوروز داشت و به زبان انگليسی به همه توضيح ميداد.