Wednesday, April 21, 2004

چند روزه بارونهای تند و بهاری زیاد شده ..بوی بارون روی سبزه های تازه مستم میکنه ...امروزساعت 7 صبح در راه برگشت از استخر تمام راه رو روی چمنهای تازه راه رفتم .راهم کلی دور تر شد ولی مهم نیست یک روز هم دیرتر برم سر کار مگه چی میشه ؟یکی از همین روزها باید بجای سر کار رفتن ، با یک چتر بزرگ روی یکی از این نیمکتهای اینجا بنشینم و تا غروب به صدای بارون و هزاران چیز دیگه ...... با صدای بلند فکر کنم ...عاشق آرامش و صدای زیر و ریز این بارون هام ..اینهمه سال توی لندن و کشور بارونی انگلستان زندگی کردم و هنوزم دیونه وار عاشق قدم زدن زیر بارونم...همه میگن عجیبه ! میدونم ، خب ؟ چیکار کنم ؟! من ، آدم عجیبی هستم هیچوقت هم ادعا نکردم که نیستم ..قرار نیست که مثل " همه " باشم ! میدونی که من همیشه خودم بودم و خواهم بود پس سعی نکن این یکی رو هم ازم بگیری من هیچوقت " همه " نخواهم شد و " تو " از همه بهتر اینو می دونی...