دیروز پس از سالیان روی زمین { فرش } به سبک سنتی ایرونی د رحیاط خونه دوستی غذا خوردم... از پا دردی هم که بعدش گرفتم هیچی نمیگم چون در اولین فرصت خودم رو پرت کردم روی نزدیکترین صندلی توی حیاط . اما زانو ها م در عرض نیم ساعت نشستن روی زمین خشک شده بود !
جمع کوچک ولی صمیمی بود و به من خوش گذشت... هوای نیمچه آفتابی و بهاری
صدای آواز "مرضيه "توی حیاط پخش میشد...دیدی که رسوا شد دلم /غرق تمنا شد دلم / دیدم که من با این دل بی آرزو عاشق شدم .../
اين فصل بهار چه میکنه با اين دل ديونه !