Wednesday, April 30, 2003


خبر بسيار کوتاه است
سربازان آمريکايی به سوی تظاهرکنندگان غير مسلح عراقی تيراندازی کردند... علت تظاهرات، که در برابر ساختمان يک مدرسه درشهر صورت گرفت، درخواست از سربازان آمريکايی برای تخليه اين ساختمان بود تا دانش آموزان بتوانند تحصيل خود را از سر بگيرند.
جرا صدائی از طرفداران جنگ در نمياد ؟ مگر آمريکائيها برای " آزاد سازی " مردم عراق { نه نفت و ...} به عراق لشکر کشی نکرده بودند ؟ حالم از هر چی مرگ و کشت و کشتاره بد جوری بهم ميخوره ! کاشکی " موجودات انسان نما " در قرن 21 اينقدر ادعا نداشتن و کمتر شعار های پوچ و بی محتواشون رو تکرار ميکردن! کاشکی جهان به اين زشتی نبود ... کاشکی ...

Tuesday, April 29, 2003


بياد و برای خاطره دوستم "Mandy "
ساعت 11 صبح دوشنبه اول هفته ! صد تا کار سرم ريخته... موبايلم زنگ ميرنه اولش ميخوام گوشی رو ور ندارم ولی وقتيکه شماره David رو می بينم تصميم می گيرم جواب بدم

David : hi Jay it’s me
Jay : hi mate ! what’s up ?
David : can you talk ? are you busy ? cry , sob , silence … !
Jay : what ? what’s a mater mate ? you okay ?
David : Not really .. got a very bad news ! Mandy has just died then starts to sob & cry again
Jay : what ? SHOCK Grrrrrrrrrr…! Mandy ? Mandy Bruce ? How ! Why !………Silence …I’m almost in tears by now !
David : sorry to call you but I needed to talk to some one !
Jay : don’t worry mate ...am so sorry to hear that ,can’t talk right now but ,will call you soon …

گوشی رو می گذارم و سر درد شديد شروع ميشه ! تمام خاطرات چندين ساله دوستيمون از جلو چشمم رژه ميرن ! دارم فکر ميکنم کجا باهاش آشنا شدم ...يادم نمی ياد اصلا مگه فرقی هم داره ؟ چشمهای درشت آبی و شيطونش يادم مياد با اون نگاه وحشی بانفوذ ...بيچاره Russell تقريبا 18 سال بود که با هم زندگی می کردن واينقدر عاشق بودن که نخواستن با اومدن بچه دنيای عاشقی رو بهم بزنند... تازه چند سال پيش عروسی کردن...يادش بخير چه جشنی بود اونشب توی محله رِيچموند لندن...Russell همين چند ماه پيش به فاصله 4 ماه اول پدرش و بعد مادرش رو از دست داد حالا هم همسرش ! عجب دنيائی ! پس اين خدای لعنتی رحمان و رحيم کجاست ؟ يادم مياد چند سال پيش توی خيابون 5th Avenue نيويورک تصادفی همد يگه رو ديديم به اصرار " Mandy" رفتيم به Oyster Bar توی Plaza Hotel چقدر خنديد يم اونروز خنده هائی که ديگه تکرار نميشه ! نگاهی که همه رو سر جا ميخکوب ميکرد ... ، هيجانی که تو صداش بود موقع صحبت کردن ، عشق و علاقه به زندگی و ... همگی با هم و يکباره پر کشيدند و رفتند ! ...
هر سال يکweekend همگی جمع ميشديم در شهر ساحلی Whitstable اونجا خونه ويلائی د ارن و 2 ماه تابستون ميرفت اونجا ، خوب آدمی که نويسنده باشه می تونه راحت Laptop رو بزنه زير بغلش و از هر جائی بنويسه ! اينتزنت هم که هست و ميشه يک Office سيار. شهر ساحلی Whitstable مرکز Oyster در انگلستان هست. آخرين کتابش رو در همين مورد نوشته بود ...حيف که خودش نيست تا کتاب رو توی قفسه ها ببينه !

نگام می کنه ! ببين چشماش همين جاست ، مثل چند سال پيش گوشه اتاق نشسته و برای يکبار آروم شده و ميگه بازم مثل اونروزی که با Russ اومديم برام سنتور بزن ! چرا اينجوری نگاه می کنی ؟ خوبه که مبتدی هستم و زياد نمی دونم ...چی؟ ظبطش کنم برات !؟ برو دختر کم سربه سرم بگذار...بابا قول ميدم واست يک نوار حسابی سنتور بخرم ... آخرش با نوار " فرامرز پايور" راهيش کردم. پيش خودم گفتم اينو گوش کنه تازه ميفهمه سنتور نواختن يعنی چی و دست از سرم ور ميداره...فردا صبحش ای-ميل زد و نوشت : نوارش خيلی قشنگ هست ولی اون حسی که اون ميخواد رو بهش نميده ...امشب به يادت يک کم مضراب ها رو ، روی سيمهای سنتورم ميکشم ... يک بطری شراب قرمز ايتاليائی Chianti Rufina Basciano همونی که خيلی دوست داشتی هم بيادت می نوشم ...

" آسمان می گريد امشب
ساز من می نالد امشب
او خبر دارد که ديگر
اشک من ماتم گرفته ! "

Monday, April 28, 2003


ستاره ها
********
ای ستاره ها
ستاره های درخشان آسمان من
در سرزمينی که شقاوت مرز نمی شناسد
" ديگرچگونه می توان به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟ "
وقتی که کابوس دائمی ، چون سايه ای شوم شهر را صد پاره ميکند
ديگرچگونه می توان به انتظار معجزه های شگفت آور بود ؟

در لابلای اوراق کتابهای کهنه " هيچ " هم يافت نمی شود
در هر کتابی سخنی نهفته نيست!

قلب اعتماد را سوراخ کرده اند
انديشه های مشکوک همه خون آلودند
انسانها فارغ بال از دياری به ديار ديگر کوچ می کنند
و انگار هيچکس صدای پرندگان را نمی شنود
شعور نور در آگاهی آبهای راکد غرق شده است
و صدای بال پروانه ها وحشت و ترس را به ارمغان می آورند
در فصل مهاجرت
قبيله پرستوهای سرگردان، به فصل سرما خوش آمد می گويند !

ای ستاره ها
ستاره های درخشان
چه شد که هنوز هم " ما بی چرا زنده گانيم ؟"

Sunday, April 27, 2003


بگذار بروم
که ماندن از من " جنازه ای " خواهد ساخت
بايد رفت و بهاری شد
ميروم ...
د يگر از من و خاطراتم ياد مکن
" عشق " من و تو ممنوع است !


Saturday, April 26, 2003




حوصله ندارم ، کمی هم خسته ام ، از همه چی ! توی 72 ساعت گذشته فقط 5 ساعت خوابيدم اونهم بزور !!! قرار نيست اينجا ناله کنم !
! راستی " سلام " !!! سلام به زندگی با همه خوبيها و بديهاش ! سلام به ماه ، آسمو ن ، خورشيد و سلام به آخرين ستاره صبح که مثل خودم سمج هست و ميخواد سر از همه چی در بياره ...حتی اگر مجبور بشه نورش رو فدا کنه ...

Friday, April 25, 2003

ديشب با يک فروند مسلمون ناب " سوماليائی " صحبت می کردم ...بعضی از اين مسلمونها عجيب عقب افتاده ان ..! می دونم شما هام اگه جای من بودين مجبور بودين يک شيشه ويسکی تموم کنين شايد فراموش شه که بعضی از اين " اشرف مخلوقات " ! از صد تا گاو هم نفهم ترن !{ گاو جون ببخشيد تو کلی خاصيت داری }
چند تا سوال دارم ، يعنی توی اين دنيای چند ميليونی اينترنت يک نفر پيدا ميشه که جواب بده ؟
1- اسلام که با دمکراسی 100% مخالف هست پس اين 2 خردادی ها چی ميگن ؟
2- حقوق زن که به اتاق خواب و آشپزخونه محدود ميشه ! پس اين خانمهای سينه چاک و طرفدار 2 خردادی چی می خوان که الان ندارن ؟
3- آزادی فردی و...هم که مال شيطان و بی ايمانهاست ؟ حالا تازه فهميدم چرا " خاتمی " آزاديخواه هست !!! و ملاها همه جزو شياطين ؟
4-خدا هم که از اول تصميم خودش رو گرفته انسان بايد کی، کجا ، و چگونه بدنيا بياد و توی اين دنيا هم که 1000 مدل محدوديت داريم از ترس " گناه "!!! آخرش هم همگی " گناهکار " از اين دنيا حواله " جهنم " ميشيم !!!پس منظورش از " خلقت " { اگه اين داستانها رو باورکنيم } چی بوده ؟ تفريح و...شايدم می خواسته بگه آره ديدی می تونم !!!هر موقع خواستم ميارمت و هر وقت خواستم می کشمت !
5- پس اينهمه علم و تکنولوژی و... چرا از صدر اسلام نبود ؟

حالا خوبه مردک 22 ساله در انگلستان زندگی می کنه و خير سرش پزشک هم هست ! کلی هم طرفدار ملاهای ايرونی بود...اينهم از صدور انقلاب اسلامی !می گم چطوره همه " انقلاب اسلامی" رو صادر کنيم به اين احمقها !!!شايد مردم توی ايران بعد از ساليان يک نفس راحت بکشن ...ثواب داره ها ...صادر کننين ... آی تجار ايرونی کجائيد ؟ سهم من از بهشت برای شما زودتر شروع کنيد و دست به کار بشيد " غفلت موجب پشيمانی است "


That’s the world’s greatest lie .

At the certain point of our lives , we lose control of what’s happening to us , and our lives become controlled by FATE ! That’s the world’s greatest LIE .

Wednesday, April 23, 2003


توی وبگردی امشب به اين نوشته در وبلاگ Review بر خوردم قسمتهائی رو نقل می کنم ...البته من باهمش موافق نيستم ولی جالب نوشته

در مورد دستگيری سينا مطلبی و دهها نفر اصلاح طلب ديگر که اين بساط را قبول دارند و به قانون اساسی آن وفادارند و مجموعا و هر کدام به تعداد سالهای مختلف بسته به سن و سالشان در ۲۴ سال اخير بدنبال اين يا آن آخوند و غيره رفتند و به آنها رای دادند و پلاکاردهای آنها را حمل کردند و در بده بستانهای مختلف جناحهای خيالی و من درآوردی اين سالها هر بار از يکی از اين دغلبازها پشتيبانی مستقيم و غير مستقيم کردند و در کنار آنها قلم زدند و هر بار بنا بدلايلی که تنها خودشان از ان باخبرند و نه من و شما دستگير و زندانی و سپس آزاد شدند و معروف هم شدند بايد گفت که : اولا ،
اينها چه نوع روشنفکری هستند که ۲۴ ساله گول چند تا آخوند را خورده و می خورند؟ ... ادامه

.................................................................................................................................................

نمي دونم چرا Review مطلب ديروز رو پاک کرده ؟؟بهرحال از ديد خيلي متفاوت و منطقي به مسله نگاه کرده بود....

Tuesday, April 22, 2003


چيست اين سلول ؟
چيست اين ديوارهای پست بی روزن ؟
جز برای يک دو روزی بيش
پايداری های لرزان در مسير سيل
سيل بنيان کن
...
پشت اين شب
اين شب فرتوت
صبح مردم
صبح بيداريست

از سروده های فدائی شهيد" سعيد سلطانپور" مجموعه ای از کشتار گاه

به بهانه دستگيری سينا مطلبی

اگرحاکمان ايران مي توانستند راهي به دل های جوانان باز کنند، نياز به اين کارها پيدا نمي کردند.با کشتن و زندان و دستگيری جوانان نمی توان انديشه مخالف رو به بند کشيد ... در طی 24 سال گذشته با اينهمه اعدام ، کشتار ، قتل و غارت ، مگر آخوندها موفق به سرکوب و شستشوی مغزی اکثريت جامعه شدند ؟ ناتواني عجب بد دردی است.

شرم بر آخوندهای حاکم بر ايران ، ما ايرانيان كه به تاريخي كهن آراسته ايم چرا اينچنين فرزندان پاكمان را در بند مي كشند؟ سينا مطلبي، قربانی ديگريست . نويسنده ، روزنامه نگارو وبگردي كه اكنون به بند " ولگردان " است. بقول شاملو ”هراس من باري همه از مردن در سرزميني است كه مزد گوركن از آزادي آدمي افزون باشد”

راستی سيد خندان !!! خاتمی کجاست ؟ پس جامعه مدنی چی شد ؟؟؟ کشک بود ؟ می دونم ولی به اين ساده دلها که عجيب منتظر معجزه جامعه مدنی و وعده های تو خالی خاتمی نشستند بگيد بابا " مار افعی کبوتر سفيد نمی زاد " ؟ لابد ، بزودی مردم ايران بايد همگی بريزن تو خيابونها و تشکر کنند از جامعه مدنی و... هزاران آزادی !!!؟ ديگه که به لطف و کرم رئيس جمهور خندان خاتمی !!! بهشون اعطا شده !!! رئيس جمهور به اين پرروئی نوبره والا!
صدای ناقوس مرگ جمهوري اسلامي هر چه رسا تر بگوش می رسد ، راه رهايي فقط اين است.
با آرزوي آزادي فوری و بی قيد و شرط " سينا مطلبی "

درخواست آزادی سينا مطلبی، روزنامه نگار و وبلاگنويس ايرانی را امضا کنيد

Monday, April 21, 2003


بگو به ميهن، که خون بيژن ستاره گشت و از آن، چه سان شراره دميد





در روز 31 فروردين سال 1354 ، مزدوران ساواک به دستور محمد رضا شاه ، 7 فدائی خلق و 2 مجاهد خلق را ناجوانمردانه و از پشت ، در تپه های اوين به رگبار گلوله بستند. رفقای فدائی بيژن جزنی، حسن ضيا ظريفی ،عباس سورکی ، مشغوف{سعيد } کلانتری ،محمد چوپان زاده ،عزيز سرمدی، احمد جليل افشار و مجاهدان خلق کاظم ذوالانوار و مصطفی خوشدل که در بيدادگاههای نظامی شاه به زندانهای طويل المدت محکوم شده بودندو در حال گذراندن دوران زندانی خود بودند در اين جنايت بزرگ رژيم شاه به شهادت رسيدند. يادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد .
برای خواندن زندگينامه رفيق کبير فدائی شهيد " بيژن جزنی " بروی عکس click کنيد


به سرنگونی شب کنون نگر همه جا ، زخشم و کينه خلق ، شراره گشته به پا

Sunday, April 20, 2003


قصد داشتم در مورد افراد " همجنسگرا " چند خطی بنويسم . با توجه به بحثی که درباره سنگسار در وبلاگ دوست خوبم " ليلای ليلی " راه افتاده ترجيح دادم مطلبی در همين زمينه بنويسم.
ستم تاريخی بر عليه زنان

در جامعه فعلی ايران خرافات ، تبعيضات ، محروميت ها و بی حقوقی های بسياری وجود دارد و از قديم به ما آموخته اند که آنها را تقريبا بدون هيچ ترديد و پرسشی بپذيريم ! اينکه يک نيروی غيبی کل جهان را در هفت شبانه روز خلق کرده است ويا ا نسانها بعد از مرگ در جائی بنام جهنم و بهشت زنده خواهند شد و يا هرکسی بايد ازصبح تا شب جان بکند و محصول کارش را تقديم کس ديگری بکند و در قبال همه زحماتش به يک مزد بخور و نميری راضی باشد بايد " حقايق " پذيرفته شده باشد ! نظاره کردن صحنه های گرسنگی ، فقر و بی مسکنی ميليونها انسان در تلويزيون و يا در محله و خيابان عليرغم همه پيشرفتهای علمی و تکنيکی بشر بايد تقدير الهی را بياد بياورد و اينکه از انسان کار زيادی ساخته نيست ! تحقير زنان ، دستکم دانستن آنها و معمول کردن هزار و يک قاعده و سنت برای کنترل آنان و حفظ " نجابتشان " هم از همين تابو های گويا دست نزدنی بويژه در جوامعی مثل ايران هست. اينها همه باورهائی هستند که از طريق پدر بزرگ و مادر بزرگ به پدران و مادران ما و ازطريق انها به ما منتقل می شوندو توقع اينست که ما نيز آنها را به فرزتدان خودمان منتقل کنيم. قدمت اين باورها اغلب آنقدر طولانی است که ديگر بعنوان حکم پذيرفته ميشوند، حتی آنجا که غير منطقی، متناقص ، مزورانه و حتی ظالمانه بودن آنها کاملا آشکار است علت تداوم اين باورها اين است که هر کدام از طريق دهها عرف ، سنت ، رسم وآداب ملی، مذهبی و غيره مشروعيت يافته اند. يکی از اين" دگم" های اجتماعی ممنوعيت رابطه جنسی قبل از ازدواج برای نيمی و تنها نيمی از انسانهای جامعه است. واقعا پرسيدنی است که چرا در جامعه چنين تبعيض آشکاری وجود دارد ؟چرا جامعه ای که در قبال رفتارهای جنسی مردان خود تا اين حد اغماض می کند و تسهيلات لازم برای آنان را حتی تا حد لزوم وجود فاحشه خانه ها يک ضرورت می انگارد به يکباره با چماق ناموس پرستی به جان زنان خود می افتد ؟

اين تعصب های کور از کجا ريشه می گيرد ؟

مطالعه تاريخ نشان می دهد که اين تبعيض در اصل به مدد " مذهب " ، برای حفظ ثروت و مالکيت بوجود آمده است. در تاريخ بشر ما لکيت و داد و ستد به محصولات و فراورده های کشاورزی و صنعتی محدود نبوده است در کنار داد و ستد چرم ، نمک و حيوانات اهلی داد و ستد " زن" هم وجود داشته . از همين جاست که " زنان " بعد ها طرف معاملات در روابط خونی ، تجاری ، سياسی ، نطامی بين عشاير ، قبايل ،طوايف و خانواده ها قرار گرفتند و يا از آنها به منظور جلب اعتماد ، حمايت و اثبات وفاداری رعيت به ارباب و شاه استفاده شده و می شود ! اين گونه مورد معامله قرار دادن زنان در واقع داد و ستدی است که در قبال آن پولی پرداخت نمی شود !

هر خريداری علاقمند است که کالای خود را " دست اول " و " مصرف نشده " بخرد و يا بدست بياورد . طبعا تا آنجا که به جنس زن برميگردد ، دست اول بودن جز به معنای " باکره " بودن نمی تواند باشد. کل مقوله ناموس ، شرف ، غيرت و هياهوئی که در طول تاريخ حول آن براه پرداخته اند چيزی جز اصل تجاری ساده که هزاران لا يه زرورق دور آن پيچيده شده نيست ...حتی لغاتی در فارسی و لا تين وجود دارند که نهائی شدن اين معامله تجاری را دقيقا موکول به اين را بطه جنسی با زن خر يداری شده ميکنند.کلمه : دخول " و يا " Consummate " در لاتين هر يک قطعی شدن عقد نکاح را بيان می کنند .
شير بها ، مهرِيه و جهيريه هم بيان کننده همان رابطه ای هستند که طی آن زن مورد خريد و فروش ياقيمت گذاری واقع می شود. اينها حرفهای تازه ای نيست .اين جنبه از بی حقوقی زنان بارها مورد بررسی تاريخي قرار گرفته .يکی از کتب اسناد تاريخی کتاب تاريخ تمدن " The Story of Civilization " اثر " ويل دورانت " فيلسوف و مورخ مشهور آ مريکائی است.وی در اين کتاب نهاد خانواده و معِار ها و سنتهای اجتماعی را در جوامع مختلف مورد بررسی قرار ميدهد و اين سئوال را مطرح می کند که :
- در طول تاريخ چه چيز باعث ميشود که " بکارت " Virginity از يک عيب { نشانه عدم باروری } به يک حسن{دست نخوردگی } تبديل گردد ؟وی سپس جواب می دهد :" بدون شک نهاد مالکيت و حفط عفت قبل از ازدواج { Virginity }بعنوان جزئی از احساس مالکيت که مردنسبت به همسر خود داشت به دختران او نيز تعميم شد. ارزش باکره بودن زمانی بالا رفت که معلوم شد { در ازدواجهائی که در واقع چيزی جز خريد و فروش نبود } قيمتی که ميتوان بابت عروس باکره دريافت کرد بيش از قيمتی است که از فروش جنس معيوب يعنی عروس غير باکره عايد ميشود !!! زندگی گذشته دختر باکره گواه اطمينان بخشی بر وفاداری ناموسی آينده و فضيلتی گرانبها بود و دغدغه فکری همسر او را تسلی می بخشد و اين دغدغه فکری چيزی نبود جز نگرانی ار ارث بردن فرزندانی که زن ممکن بود در خفا داشته باشد "
بنا براين مبنای اخلاقيات رايج در اين باره و مشروعيت ستمی که بر زنان تحت پوشش ناموس پرستی اعمال ميشود در اين مناسبات تجاری ريشه دارد.
چرا چنين رفتار غير انسانی و زننده هنوز هم در قبال زنان اعمال می شود ؟ چرا رفتاری که مبين توحش و تجارت انسان است تا قرن 21 ادامه پيدا می کند ؟ يک دليل اينست که هر ندای مخالف و آزادی خواهی با صد ها توهين مواجه می شود و در کشورها ئی مثل ايران که فقه اسلامی و قوانين تماما در کنار اين ناموس پرستی مسخره قرار می گيرند. کتک زدن ، سنگسار کردن وحشيانه و حتی قتل زنان برای پاسداری از اين سنت پوسيده توحش، بکار گرفته می شود .در برابر روابط و مناسباتی که در آن " زنان " ما را مانند کالا و حيوانات قيمت گذاری می کنند بايد ايستاد ...در مقابل اين توحش ديرينه تاريخی با يد ايستاد... " زنان و مردمان " روشنفکر و معتقد به برابری حقوق زنان و مردمان، بکوشيم تا در حد توانمان با اين قوانين ارتجاعی مبارزه کنيم .
به عقيده من مادامی که جمهوری اسلامی با قوانين نوشته و نا نوشته ضد زن خود بر مسند قدرت نشسته است ، بدست آوردن آزاديهای فردی ، اجتماعی ، جنسی ، سياسی و... امری محال است. مبارزه عليه اخلاقيات و فرهنگ ضد "زن حاکم" ، مبارزه بر عليه تمام ارکان اصلی حاکميت جمهوری اسلامی است.

Saturday, April 19, 2003


تا حالا شده که احساس کنی درست مثل يک تخم مرغ آب پز بی خاصيتی ؟
تا حالا شده که زندگيت توی مشت کسی جا بشه ؟
چه احساسی...!
کی ميدونه ؟



We’ re dreaming of tomorrow and tomorrow isn’t coming
we are dreaming of a glory that we don’t really want !
we are dreaming of a new day when the new days here already
we are running from the battle when its one that must be fought
we are listening for the calling but never really heeding
hoping for the future when the future has been planned


and still we sleep

and still we dream

and still we fear

and …


Friday, April 18, 2003





" بدون شرح "

Thursday, April 17, 2003


به قتل عام نيروهای مجاهدين خلق توسط ملاهای ديکتاتور
اعتراض كنيم


بنقل از وبلاگ سيپريسك
جان صد ها تن از جوانان هم ميهني كه در سازمان مجاهدين فعال بوده انددر خطر است...
... . جان انسانها در خطر است. ما اين جوانان را نه با ايدئولوژي شان و نه با سازمانشان بلكه تنها بنام انسانيت و حقوق بشر خطاب مي كنيم. نگذاريم كه رژيم اسلامي با ذوق زدگي از كشتار مجاهدين ياد كند. هم اكنون روزنامه ها و سايت هاي اينترنتي جنايتكارترين جنايتكاران در ايران پر شده است از خبرهاي كشتار مجاهدين. بگذاريد وجدان و احساسمان جاي تمام اختلافات و دشمني ها را پر كند. آنها هم فرزندان ايران هستند. آنها هم خواهران و برادران ما هستند. با همبستگي انساني از كشتار آنها جلوگيري كنيم


بنقل از بولتن خبری ايران نبرد

اين بار ، با هميشه فرق مي كند . باور كنيد


مينا اسدي-استكهلم- شانزدهم آوريل دوهزارو سه
من شاعرم ، آزادم و آزادي خواهم و به هيچ مذهبي ، ديني و آييني باور ندارم و در چارچوب هيچ ايدئو لوژي و تشكيلاتي نمي گنجم. سالهاي زندگي من ، گواه راه منست.
رنج مي برم و تاسف مي خورم از اين كه مي بينم عده اي سر اين بزنگاه تاريخي و سرنوشت ساز ، كمين كرده اند كه هيزم بيار معركه ي جنگ باشند و در كمال خونسردي در كوره اي مي دمند كه براي سوزاندن جوانان ما بر پا شده است .
اي شماياني كه از حقوق بشر و آزادي انسان ها سخن مي گوييد و مي نويسيد ، انسان مورد نظر شما چگونه انساني ست و با معيار هاي شما انسان ها بايد از كدام فضيلتي برخوردار باشند و در چه قد و قواره و رنگ و نژاد و نگاه و انديشه باشند تا احساسات انسان دوستانه ي شما را برانگيزانند ؟.
مثل روز روشن است كه توطئه ي رژيم اسلامي ايران و همگنانش ، براي در هم شكستن مجاهدين ، آغاز درهم شكستن مبارزات ديگر مبارزان سياسي نيز هست و ايجاد جنگ رواني ، تسويه ي حساب ، انتقام و ابراز شادي از وضعيت موجود ، راه و رسم آزاديخواهان نيست.
امروز ، زمان اعتراض به جنايتكاران و زورگوياني ست كه عرصه را بر مردم جهان تنگ كرده اند . زمان اعتراض به سلاخي ، سركوب و كشتار مردم بي دفاع سرزمين هايي ست كه جز فقر و نكبت و ويراني و تباهي ، بهره اي از زندگي نبرده اند و يك روز نيز در امنيت و رفاه نزيسته اند .
زمان دفاع از هستي انسان هاست بدون در نظر گرفتن انديشه و تفكر و روش زندگي شان و شيوه ي نگاهشان به جهان .
زمان آنست كه بدون "اگر " " مگر " " شايد " " اما " براي نجات جان انسان ها بر خيزيم.
هر حركت كوچك ما، تعيين كننده است . اين بار، با هميشه فرق مي كند . باور كنيد!

Wednesday, April 16, 2003


آنگاه غروب ذهنم، از پشت توده های ابری سياه
فرا رسيد
و رسوبات قديمی انباشته شده در قلبم را منهدم کرد
چيزی از درونم به بيرون جهيد
خالی شدم
" تهی "
بايد دويد
دويد
دويد
...
بايد پريد
پريد
پريد

جاده بی انتها در پهنای افق، رنگ می بازد
بازهم پايانی و شروع آغازی
شکسته گی ذهنم را جوش خواهم داد
با داروی تنهائی
تنهائی
تنهائی
...
تنها
بارها درياها را گريه کرده ام
آيا " عشق " حقيقتی است
بزرگتر از قلب من ؟
آه ، اگر " عشق " نبود
مرگ چه واژه ساده ای ميشد !

Monday, April 14, 2003


گفتم که عشق را
با قامتش همه زخمی
با سينه اش همه تبدار
بر صفحه ای همه خونين بياورم

افسوس
" دستم نميرود به نوشتن " !

Saturday, April 12, 2003


“ LOVE 2 see U CRY “

Friday, April 11, 2003


از نگاههای موذی " Ronald Rumsfeld " و پوزخندهای مسخره " George W { c} Bush " چندشم ميشه !يکی نيست بهشون بگه بابا " خر " خودتونيد ! حالا که نوبت سازندگی عراق هست..آقايون طبق معمول حتی قوانين "UN " رو هم زير پا گذاشتند ...بيمارستانها ، مدارس و... توسط مردم محروم و ستمديده عراق " غارت " شد و سربازان نيروهای متحد از چاههای نفت نگهبانی 24 ميکنند !!! بد بختها از هول حليم افتادن توی ديگ !!! برای جنگ و کشت و کشتار صد مدل برنامه داشتن ولی امان از حالا ..فعلا که مثل خر توی گل گير کردند !


ما زنده بر آنيم که آسوده نگيريم


موجيم که آسوده گی ما عدم ماست


امروز مراسم تدفين دوست خوب قديمی ام " مارتين " بود .. فقط همِن !
خيلی قاطی ام... يعنی واقعا رفت ...

Thursday, April 10, 2003


به شکوفه ، به جوانه ، به نهال ، به درخت ، به طبيعت
به بهار سوگند
که از گذشته ها ی شاد و خوب
تلخ و سرد و غمبار
گذشته ام
ديگر صدايم نکن

گذشته ام ...
تو هم بگذر ...
مرا ياری همراهی با تو ، نيست دگر
صدايم نکن
برو
...


Wednesday, April 09, 2003




The TREE that REMEMBERS


در قرار وبلاگی لندن که جزئياتش رو ميشه در سايت " ملکوت " ديد چند تا دوست خوب ايرونی پيدا کردم ! البته اونها گم نشده بودن که من پيدا شون کنم !!! فقط چون به هزاران دليل خوب و بد با جامعه ايرانی لندن رابطه ندارم قبلا ملاقات نکرده بوديم ! خلاصه توی قرارهای وبلاگی شرکت کنِد !!

امروز عصر دوست جديد وبلاگی " مجتبی " زنگ زد و خبر از نمايش فيلم ايرانی " اين درخت بخاطر مي سپارد " رو داد واقعا ممنون !منکه اينقدر سر خودم رو به کارهای جور واجور مشغول کردم که بيشتر اين اتفاقات ايرونی رو چند ماه وبعضا چند سال بعد خبر دار ميشم !داستان فيلم بر اساس زندگی زندانيان سياسی گرِيخته از جهنم آخوندی به کانادا و خاطرات آنهاست.. در سال 1992.جوان ايرانی پناهنده به کانادا ، بخاطر آثار شکنجه های روحی و جسمی در دوران اسارت در زندانهای ملاهاپس از کابوسهای شبانه روزی عاقبت خود را از درختی حلق آوِيز می کند ! اين سوژه دستمايه ساخت ا ين فيلم توسط هنرمند ايرانی مقيم کانادا " مسعود رئوف " ميشود سايه شوم زندگی در اسارت جلادان تاريخ ايران، زخمی ابدی بر پيکر و روح از بند رسته ها گذاشته...ننگ و نفرِين بر جلا دان حاکم بر ايران و تمامی حاميان انها ...
ديدن اين فيلم رو به همگی توصيه می کنم ..برای اطلاعات بيشتر اينجا و اين رو ببينيدBFN ! !


زندانی ای اوج فرياد
زندانی ای هر دم در ياد

در نگه همگان تو همان شيری
گر چه زجور زمان تو به زنجيری
خونين پيکار تو
فردا از آن تو



Tuesday, April 08, 2003


يك مجموعه عكس از تظاهرات ضد جنگ در كشورها و قاره ههاي مختلف بنظرم به ديدنش ميارزه.


توضيح لازمه ! اين آگهی بتازگی از ايران E-Mail شده ! افراد احساساتی ، قشری ، LOW IQ و ... از ديدن آگهی بپرهيزند !!
آگهی استخدام : افراد مومن و مکتبی واجد شرايط لطفا سريعا اقدام نمايند !


Monday, April 07, 2003


مكان خوابگاه دانشگاه UCL لندن ساليان پيش !
تلفن موبايلم زنگ ميز ند ...شما ؟ بجا نمي آرم ؟ كي ؟ آهان دكتر شريف ! سلام ..از كجا زنگ ميزنيد ؟ امريكا يا ايران ؟ چي ؟ لندن ! واقعا ؟ كجا ببينمتون ؟قرار فردا شب رو گذاشتيم ..تمام روز توي کلاس درس خاطرات کم رنگ و پر رنگ عمو شريف{ راستی چرا در ايران همه دوستان نزديک " عمو " و " خاله " ميشن ! يعنی " عمه " و " دائی " اينقدر بدن ! ؟؟ } رو توی ذهنم مرور می کردم ، تا جائيکه حافظه ام ياری ميکرد مردی خوش پوش ، شاد و هميشه خندان بود.
رفتم هتل تارا " Tara Hotel in Kensington " و اون مثل هميشه لبخند به لب در لابی هتل منتظرم بود .
اون شب چند ساعتی رو با هم رفتيم به يک بار و بعد ش هم رستوران ساعت نزديکهای 12 بود و تازه عمو شاد و شنگول شده بود ...چون نزديکای خوابگاه ما بوديم پيشنهاد کردم بريم اونجا و بعد هم از همونجا اون تاکسی بگيره و برگرده هتلش .
همين که به طبقه دوم رسيديم و وارد اتاق من شديم انگار بهش برق وصل کرده باشند !!! ماتم زده به سايز کوچيک اتاق نگاه ميکرد ! خوب بابا اتاق دانشجوئی همينه ديگه ! کاخ ملکه اليزابت که نيست ! تازه من به خيال خودم کلی اثاث داشتم ! کامپيوتر ، تلويزيون ، ويدئو ، ضبط و غيره و...! خلاصه ، در عرض چند ثانيه دكتر شريف ، شاد و هميشه خندان تبديل شد به برج زهر مار ! با عصبانيت گفت : جمع کن بريم !
گفتم : کجا ؟
گفت : معلومه ديگه ميريم هتل و برات اتاق ميگيرم ...فردا هم يا ميری خونه مِيگيری ويا بر ميگرد ی ايران !
داشتم از تعجب شاخ در مياوردم !
گفت : خجالت نمی کشی ؟!خونه و استخر و اونهمه امکانات رو ول کردی اومدی اينجا زندگی کنی ؟ اصلا پدر و مادرت ميدونن تو اينجا زندگی ميکنی ؟ و ....
....
....
....
تنها چيزی که يادم مياد اين بود که داشتم داد ميزدم که مرده شور ايران و آخوند و تهران و نياوران رو هم ببرند ! آزادی شخصی ام رو با هيچ کدوم عوض نميکنم
عمو شريف هم به حالت قهر سوار تاکسی شد و رفت !توی مدت 2هفته اقامتش در لندن ديگه بهش زنگ نزدم ...البته اون واقعا من رو اندازه پسر خودش دوست داره ولی اين دخالت بيجا اينقدر عصابم رو داغون کرد که نصف شبی زنگ زدم و با پدر و مادرم کلی دعوا کردم ! آخرش هم قول گرفتم که هرگز شماره و آدرس من رو به اين عمو ها و خاله های ندن !
ساليان از اون اتفاق ميگذره و امشب دوباره دكتر شريف بهم زنگ زد ! فرداصبح وارد لندن ميشه و اصرار کرد که حتما ناهاری ، شامی ، و ... با هم باشيم !کاشکی توی اين دهسال شماره موبايلم رو عوض کرده بودم !!!
نمی دونم ! آخه ته قلبم دوستش دارم و بوی بچه گيهام رو ميده ... مسافرتها ... خاطرات کم رنگ گذشته ها رو همچين پر رنگ تعريف ميکنه انگار چند روز پيش بوده ...
...
حالا تا صبح ! شايد فردا به هتلش زنگ بزنم ! شايدم تمام روز موبا يلم رو خاموش کنم !
خلاصه اگر فردا موبا يلم رو اشتباهی توی خونه جا گذاشتم !!! ااين چند روز رو با Land Line & E-mail سر کنيد !

Friday, April 04, 2003


ALL WE’RE SAYING “ GIVE PEACE A CHANCE “








چند شبی ميشه تمام کابوسهای زمان جنگ ايران و عراق و صدای آژير نفرت انگيز" وقعيت قرمز" رو بخاطر ميارم! خوبه که اوايل جنگ ارتجاعی/فرسايشی ازايران زدم بيرون ! دنيادر حسرت يک قطره " صلح " هنوز داره ميسوزه ! افسوس ... چرا نميخوان بفهمن با صلح و دوستی ميتونيم دنيای بهتری داشته باشيم ؟




Tuesday, April 01, 2003




هنوز مدت زيادی از روز جهانی "ز ن "8 ماه مارس نگذشته ...روز 30 ماه مارس در بريتانيا به عنوان روز " مادر " نام گذاری شده ! فکر ميکنيد اين سرباز با نشونه گيری بسوی " قلب " اين پيرزن چه طور ميتونه چند روز بعد برای مادرش کارتی، نامه ای ، و ... بفرسته ؟امروز صبح نيروهای صلح طلب و جنگ افروز محترم!! ناجيان آزادی مردم عراق !!!!!!! 7 زن و بچه عراقي رو در نزديکی شهر نجف بطور مستقيم و از روبرو گلوله باران کردند !!{ تبريک ميگم بهتون !!!} نکنه اونها هم عضو حزب بعث بودن !!!راستي گناه اونها چيري بغير از متولد شدن در عراق بود ؟ روز مادر آمريکائی _ انگلِسی بر تمامی مادران عراقی " مبارک باد " امضا : بوش و بلر

" عصيان بند گی" از فروغ فرخزاد :

بر لبانم سايه اي از پرسشي مرموز
در دلم درديست بي آرام و هستي سوز
راز سرگرداني اين روح عاصي را
با تو خواهم در ميان بگذاردن امروز
گر چه از درگاه خود مي رانيم اما
تا من اينجا بنده تو آنجا خدا باشي
سرگذشت تيره من سرگذشتي نيست
كز سرآغاز و سرانجامش جدا باشي
...

چهره هايي در نگاهم سخت بيگانه
خانه هايي بر فرازش اشك اختر ها
وحشت زندان و برق حلقه زنجير
داستانهايي ز لطف ايزد يكتا
سينه سرد زمين و لكه هاي گور
هر سلامي سايه تاريك بدرودي
دستهايي خالي و در آسماني دور
زردي خورشيد بيمار تب آلودي
...
مي كشيدي خلق را در راه و مي خواندي
آتش دوزخ نصيب كفر گويان باد
هر كه شيطان را به جايم بر گزيند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد
آفريدي خود تو اين شيطان ملعون را
عاصيش كردي او را سوي ما راندی
اين تو بودي ، اين تو بودي كزيکی شعله
ديوي اينسان ساختي در راه بنشاندي
باشد مهلتش دادي كه تا دنيا به جا
با سرانگشتان شومش آتش افروزد
..


راستی کسی ميدونه " خدا " ی رحمان و رحيم اين روزها کجاست؟اگر اونو ديديد ، لطفا آدرس کشور عراق رو بهش بد يد ميگن ثواب داره !!!!