Monday, April 07, 2003


مكان خوابگاه دانشگاه UCL لندن ساليان پيش !
تلفن موبايلم زنگ ميز ند ...شما ؟ بجا نمي آرم ؟ كي ؟ آهان دكتر شريف ! سلام ..از كجا زنگ ميزنيد ؟ امريكا يا ايران ؟ چي ؟ لندن ! واقعا ؟ كجا ببينمتون ؟قرار فردا شب رو گذاشتيم ..تمام روز توي کلاس درس خاطرات کم رنگ و پر رنگ عمو شريف{ راستی چرا در ايران همه دوستان نزديک " عمو " و " خاله " ميشن ! يعنی " عمه " و " دائی " اينقدر بدن ! ؟؟ } رو توی ذهنم مرور می کردم ، تا جائيکه حافظه ام ياری ميکرد مردی خوش پوش ، شاد و هميشه خندان بود.
رفتم هتل تارا " Tara Hotel in Kensington " و اون مثل هميشه لبخند به لب در لابی هتل منتظرم بود .
اون شب چند ساعتی رو با هم رفتيم به يک بار و بعد ش هم رستوران ساعت نزديکهای 12 بود و تازه عمو شاد و شنگول شده بود ...چون نزديکای خوابگاه ما بوديم پيشنهاد کردم بريم اونجا و بعد هم از همونجا اون تاکسی بگيره و برگرده هتلش .
همين که به طبقه دوم رسيديم و وارد اتاق من شديم انگار بهش برق وصل کرده باشند !!! ماتم زده به سايز کوچيک اتاق نگاه ميکرد ! خوب بابا اتاق دانشجوئی همينه ديگه ! کاخ ملکه اليزابت که نيست ! تازه من به خيال خودم کلی اثاث داشتم ! کامپيوتر ، تلويزيون ، ويدئو ، ضبط و غيره و...! خلاصه ، در عرض چند ثانيه دكتر شريف ، شاد و هميشه خندان تبديل شد به برج زهر مار ! با عصبانيت گفت : جمع کن بريم !
گفتم : کجا ؟
گفت : معلومه ديگه ميريم هتل و برات اتاق ميگيرم ...فردا هم يا ميری خونه مِيگيری ويا بر ميگرد ی ايران !
داشتم از تعجب شاخ در مياوردم !
گفت : خجالت نمی کشی ؟!خونه و استخر و اونهمه امکانات رو ول کردی اومدی اينجا زندگی کنی ؟ اصلا پدر و مادرت ميدونن تو اينجا زندگی ميکنی ؟ و ....
....
....
....
تنها چيزی که يادم مياد اين بود که داشتم داد ميزدم که مرده شور ايران و آخوند و تهران و نياوران رو هم ببرند ! آزادی شخصی ام رو با هيچ کدوم عوض نميکنم
عمو شريف هم به حالت قهر سوار تاکسی شد و رفت !توی مدت 2هفته اقامتش در لندن ديگه بهش زنگ نزدم ...البته اون واقعا من رو اندازه پسر خودش دوست داره ولی اين دخالت بيجا اينقدر عصابم رو داغون کرد که نصف شبی زنگ زدم و با پدر و مادرم کلی دعوا کردم ! آخرش هم قول گرفتم که هرگز شماره و آدرس من رو به اين عمو ها و خاله های ندن !
ساليان از اون اتفاق ميگذره و امشب دوباره دكتر شريف بهم زنگ زد ! فرداصبح وارد لندن ميشه و اصرار کرد که حتما ناهاری ، شامی ، و ... با هم باشيم !کاشکی توی اين دهسال شماره موبايلم رو عوض کرده بودم !!!
نمی دونم ! آخه ته قلبم دوستش دارم و بوی بچه گيهام رو ميده ... مسافرتها ... خاطرات کم رنگ گذشته ها رو همچين پر رنگ تعريف ميکنه انگار چند روز پيش بوده ...
...
حالا تا صبح ! شايد فردا به هتلش زنگ بزنم ! شايدم تمام روز موبا يلم رو خاموش کنم !
خلاصه اگر فردا موبا يلم رو اشتباهی توی خونه جا گذاشتم !!! ااين چند روز رو با Land Line & E-mail سر کنيد !