ستاره ها
********
ای ستاره ها
ستاره های درخشان آسمان من
در سرزمينی که شقاوت مرز نمی شناسد
" ديگرچگونه می توان به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟ "
وقتی که کابوس دائمی ، چون سايه ای شوم شهر را صد پاره ميکند
ديگرچگونه می توان به انتظار معجزه های شگفت آور بود ؟
در لابلای اوراق کتابهای کهنه " هيچ " هم يافت نمی شود
در هر کتابی سخنی نهفته نيست!
قلب اعتماد را سوراخ کرده اند
انديشه های مشکوک همه خون آلودند
انسانها فارغ بال از دياری به ديار ديگر کوچ می کنند
و انگار هيچکس صدای پرندگان را نمی شنود
شعور نور در آگاهی آبهای راکد غرق شده است
و صدای بال پروانه ها وحشت و ترس را به ارمغان می آورند
در فصل مهاجرت
قبيله پرستوهای سرگردان، به فصل سرما خوش آمد می گويند !
ای ستاره ها
ستاره های درخشان
چه شد که هنوز هم " ما بی چرا زنده گانيم ؟"