Thursday, December 23, 2004

Wednesday, December 22, 2004

سرزمين رويائی و نماد تمدن بشريت

سرزمين رويائی " مصر " باز هم من رو فرا می خونه ! آفتاب هميشه تابان ، فرهنگ چندين و چند هزار ساله ، تمدن و تاريخ ، بناهای اوليه ولی پيشرفته ، شهر " قاهره " براستی يکی از جادوئی تر ين شهر هائی است که تا بحال ديده ام ... بازم راهی هستم ... سفر ..سفر ...سفر ... هميشه در سفر ... چند هفته ای برای کريسمس و سال نو ميلادی به کشوری گرم و آفتابی ميرم ...ديدن عکس کنار مطلب ، و ياد آوری خاطرات اون سفر کافی بود تا دوباره تصميم بگيرم به ديدن اهرام برم...7 سالی ميشه که به الکساندار نرفتم ! البته می دونم که همه چير هنوز به همون شکلی که چندين هزار سال هست باقی است ولی اون محيط رو دوست دارم ... عظمت اون بنا ها ی تاريخی واقعا تماشائی است بازديد از " کايرو " ، " الکساندرا " و موزه هاش رو برای همه آرزو میکنم .



همسفرم



باز هم من و باران " همسفر " شده ايم
نيمه شب زمستانی
من و باران و تاريکی
قدم زنان
...
گرگ و ميش بامدادی
من و باران و تاريکی
سرود خوانان
...
باران بر سَر و صورتم می ريزد
قطره بارانی ، بر گودی گونه ام جا خوش کرده
هر بار " همسفرم" تند تند ، می بارد و می کوبد بر همه جا !
گويا ذهن آسمان از " غم " خالی می شود
می پرسمش : چقدر دلگيری ؟
می غُرد " همسفرم " و می بارد به پهنای آسمان دلگير روزهای سرد زمستانی !
امان از اينهمه هيجان
" همسفرم " هميشه ، مانند ياری وفادار
بال در بال می آيد
با من
همه جا
روز و شب
حکايت " من " و "همسفرم " طولاني تر از اين چند سطر است !

Tuesday, December 21, 2004



شب يلدا

برای شب يلدا چند ساعتی رو به منزل عزيزانم رفتم ... به مناسبت ايام کريسمس مدارس هم تعطيل هست و دو نوجوان شيطون چند ساعتی بيشتر بيدار بودند ... همه جور خوراکی خوشمزه مهيا بود ... هندوانه ، انار و آجيل و ... اينهم از فال حافظ شب يلدا ی امسال ! فال امسال انگار يک کمی از پارسالی بهتره ...

Monday, December 20, 2004

مصاحبه کوتاهی با راديو فردا در مورد مهاجرت نخبگان علمی از ايران

Sunday, December 19, 2004

گپ های ايام کريسمس !
چندی پيش در خونه دوستی با فردی " اسرائيلی " آشنا شدم ... بعد از چند دقيقه گفتگو متوجه شدم که تا به حال با مردی با اين تفکر ات ارتجاعی ، در عمرم برخورد نکرده ام ... منهم که معمولا سرم برای اين جور بحث ها درد میکنه شروع کردم ... " ديويد " با پرروئی از تمام جنايات دولت اسرائيل دفاع می کرد ...طرفدار سخت جورج بوش بود ... با هرگونه پديده غير مذهبی ( طبعا مخالف مذهب خودش ) شديدا مخالف بود ... بزرگترين هراسش از جامعه مدرن غربی " انحراف " فرزندانش بود ...البته انحراف از نظر اون سرپيچی از قوانين ارتجاعی مورد پسندش بود.مثلا میگفت اگر روزی پسرم با گوشواره به خونه بياد يا اون رومی کشم و يا خونه رو منفجر می کنم ! و يا اگر دخترم روی بينی اش رو سوراخ کنه و لوازم تزيئنی استفاده کنه و .... و...و .. بهرحال متوجه شدم که "انسانيت " در مرام ايشون معنی خاص خودش روداره ... اطاعت از تمام قوانين واقعا ارتجاعی قرنهای پيش ...حيف که بعضی از بحث ها رو بخاطر زيادی سکشوال و گرافيک بودنش نمی تونم اينجا بنويسم ... راستش تا به حال با انسانی به اين دگمی برخورد نکرده بودم ... چون اون اصلا آزادی فردی و موجوديت مستقل " انسان ها " رو قبول نداشت ... پس از 2 ساعتی گفتگو حسابی از پا در اومده بودم... به نقطه ضعف بيش از 99 % از مذهبی هائی که تا حالاديدم اشاره کردم و پرسيدم اگر دخترت چند سال ديگه بياد و بهت بگه که " لزبين " هست و يا پسرت " گی " باشه چی ميکنی ؟ انگار که بدترين فحش دنيا رو بهش دادم ... چند دقيقه ای سکوت همراه با بهت و بغض بهم تحويل داد ...بعدش برای اينکه خودش رو نبازه گفت حتما داری شوخی می کنی و تو اين بيمار ها ؟!؟!؟ ( چندين کيلومتر فحش ...) رو ادم حساب نمی کنی ؟ وقتی فهميد که من اصلا چنين نظری در مورد افراد همجنسگرا ندارم و اتفاقا 2 تا از دوستان بسيار باسواد و خوب من هر دو همجنسگرا هستند داشت شاخ در می آورد ... و اعلام کرده که : جی ، تو زيادی ليبرال هستی و اون ديگه نمی تونه با من بحث بکنه ... تشکر کردم و گفتم خوشحالم که اينطوری در مورد من فکر میکنی ولی من فقط يک انسان معمولی هستم که در اثر معاشرت ، مسافرت ، مطالعه و زندگی در قرن 21 ... سعی می کنم با نسل پدر بزرگم تفاوت هائی داشته باشم ... نميشه در قرن اينتر نت در کشوری پيشرفته با افکار پوسيده زندگی کرد ... صاحبخونه که ديد " ديويد " حسابی عصبانی است و کم کم داره به مرز سکته نزديک ميشه پا درميونی کرد و بهش گفت چرا از اول به " جی " نگفتی که تو يک صهيونيست به تمام معنا هستی ؟ و آقای " ديويد " خان فرمود اگر از اول کار دست خودم رو رو کنم که ديگه نميشه به راحتی از دولت اسرائيل دفاع کرد ؟!؟ گيلاس شرابی بر داشتم و به آشپزخونه رفتم ...چند دقيقه ای طول کشيد تا بتونم اينهمه " ارتجاع فکری "رو هضم کنم !

Thursday, December 16, 2004

کريسمس ، شاديها و ..غمها …

ايام خوشی و کريسمس و تعطيلات سال نو ميلادی در راهند ومهمونی ها شروع شده ... تا حالا 11 تا کريسمس پارتی رفتم ...برای من که اکثر دوستانم انگليسی و غير ايرونی هستند طبعا اين ايام شلوغ ترو با هيجان تر هست ... هرچند که من هميشه کريسمس و سال نو ميلادی رو بيشتر از " نوروز " جشن می گيرم ... در کنار اين شاديهای زود گذر ... ديدن دوستانی که به علت مشغوليت های روزمره در طول سال بيشتر به تلفن و ای ميل محدوده شده ، غنيمتی است ... چند ساعتی رو دور هم مشروب خوری و پايکوبی و شادی و ... آخر شب و يا بهتر بگم دم دمّای صبح ميام خونه ... همه با خيال راحت ميرن و استراحت می کنند ... من کم خواب ميام سراغ اينترنت ... اخبار اينطوری تمام شادی ها رو تبديل به غم سنگينی روی دلم می کنه ... ياد بطری های شامپاين و مشروب های گوناگونی می افتم که تا ساعتی پيش توی سالنی بزرگ و شيک سرو ميشد ... از روی دل سيری ، در ميان گپ ها و خنده و جوکهای جديد ، دستی دراز می کنی و از روی سينی مقابلت که دختری جوان با عشوه بهت تعارف ميکنه گيلاسی بر ميداری ...غذا های رنگارنگ ، که هميشه مقدار زياديش روانه سطل آشغال ميشه ! زندگی برای چند ساعت فقط خوشی و شادی هست ... ايکاش اين شادی ها دائمی بودن ... يادم مياد که پارسال هم، همين ايام بود که اين خبر رسيد و پودر زهر پاشيد به همه چيز...کاش دستانمان ياری بيشتر ی داشت ... مثل هميشه در حد " توانم " خواهم کوشيد ولی افسوس که کافی نيست برای پايان دادن به اينهمه زشتی ، پستی و خفت ، که " انسان نما ها " ( ملايان ) بر انسان های دردمند روا می دارند ...

Wednesday, December 15, 2004

Tuesday, December 14, 2004


? How Can You Mend a Broken Heart

I can think of younger days when living for my life
Was everything a man could want to do.
I could never see tomorrow, but I was never told about the sorrow

? And how can you mend a broken heart
? How can you stop the rain from falling down
? How can you stop the sun from shining
? What makes the world go round
? How can you mend this broken man
? How can a loser ever win

I can still feel the breeze that rustles through the trees
And misty memories of days gone by
We could never see tomorrow, no one said a word about the sorrow
? How can you mend this broken man
? How

Thursday, December 09, 2004

اين قافله عمر عجب می گذرد ...

روزها ، هفته ها ، ماهها و سالها به سرعت میگذرند ...انگار ايام عمر هم از زندگی در اين کهنه جهان خيری نديد ه اند که با اين شتاب به پيش ميرن ... تمام خيابو نها رو چراغانی کردن ، مغازه ها دکوراسيون کريسمس رو بر پا کردن ... هياهو ، شلوغی و مهمونی های ايام کريسمس و سال نو شروع شده ... باورم نميشه که ايام کريسمس و سال نو ميلادی به همين زودی در راه هستند ...

Wednesday, December 08, 2004


آلبوم جديد گروه U2
How To Dismantle An Atomic Bomb به بازار اومد و منهم طبق معمول دراولين فرصت ممکن خريدمش ! کيفيت آهنگ های اين آلبوم به نظر من در مقايسه با کارهای قبليشون بسيار بالاتر هست . اعضای اين گروه ايرلندی الاصل بسيار روشنفکر هستند و در اکثر حرکات های اعتراضی جهانی بر عليه ظلم و همچنين جمع آوری کمک های مالی برای موسسات خيريه جهانی هميشه پيش قدم هستند . خواننده اصلی گروه " Bono " تنها خواننده ای هست که در کنسرت Band Aid سال 1984 و همچنين اجرای جديد سال 2004 به نفع قحطی زده گان و گرسنگان آفريقائی برگذار شد شرکت کرده . گوش دادن به اين آلبوم رو به همه پيشنهاد می کنم .

Monday, December 06, 2004

سهم من

دوست بسيار عزيزی " ش " چندی پيش کتاب " سهم من " نوشته : پرينوش صنيعی رو برام فرستاد . داستان کتاب جريان زنی بنام معصومه هست و اتفاقاتی که در زندگی شخصی اش رخ می ده و بنوعی جريانات سياسی قبل و بعد از اتقلاب و اثراتش بروی زندگی اون . پس از اعدام شوهرش " حميد " وابسته به گروهای چپ و مارکسيست ( زندانی سياسی رژيم شاه و نظام اسلامی که بسان بسياری ديگر از زندانيان 2 نظام ! رژيم اسلامی اونها رو به سرعت و با کينه عجيی به پای جوجه های مرگ فرستاد ) ... با بزرگتر شدن 3 فرزندنش و ازدواج هر سه وی تصميم می گيره که با " سعيد " که در سنين تين ايجری و قبل از ازدواج " عاشق " هم بودند و به خاطر ممانعت خانواده اش نتوانستند ازدواج کنند ... دوباره بر حسب يک اتفاق آشنا می شوند و قرار
ازدواج می گذارند ... افسوس که در جامعه ايران " زن " هنوز فقط بايد " مادر ، خواهر ، دختر ، زن ، مادر بزرگ و .." فداکاری باشه و هيچگاه فرهنگ عمومی " حق عاشق " شدن رو برای نيمی از جامعه نپذيرفته ... فرزندانش به شدت با اين ازدواج مخالفند ... در بخش هاي پاياني اين کتاب 500 صفحه ای درد دلی با دوست قديمی اش " پروانه " می خوانيم :
- خانم جون هميشه می گفت " سهم هر کس از قبل مشخصه ، براش کنار می ذارن ، اگه آسمون هم به زمين بياد عوض نمیشه " .اغلب فکر می کنم واقعا سهم من از زندگی چی بوده ؟ آيا اصلا سهم مشخص و مستقلی داشتم ؟ يا جزئی بودم از سهم مردان زندگيم که برای باورها ، ايده ها ، و ا هدفهاشون ، هر کدوم به نوعی مرا به قربانگاه بردند ، برای حفظ آبروی پدر ومادرم من بايد قربانی می شدم ، بهای خواستها و ايده آلهای شوهرم ، قهرمان بازيها و وظايف ميهنی پسرانم را من پرداختم . اصلا می کی بودم ؟ همسر يک خرابکار ؟ يک خائن وطن فروش ؟ مادر يک منافق ؟ زن يک مبارز راه آزادی ؟ و ياماد رفداکار و از جان گذشته يک رزمنده آزاده ؟ چند بار در زندگی منو به اوج بردند و بعد با سر به زمين زدند در صورتی که هيچکدوم حق من نبود ، من رو نه به دليل شايستگيها و توانايي های خودم بالا بردند و نه سقوط هام محصول اشتباهات خودم بود . انگار هرگز من وجود نداشتم ، حقی نداشتم ، کی برای خودم زندگی کردم ؟ کی برای خودم کار کردم ؟ کی حق انتخاب و تصميم گيری داشتم ؟ کی از من پرسيدند تو چی می خواهی ؟ "
– پروانه : خيلی روحيه اتو باختی ،هيچوقت اينطوری شکايت نمی کردی ، بهت نمی آد ، تو بايد جلوشون وايسی و کار خودتو بکنی .
– می دونی ديگه نمی خوام ،نه اينکه نمی تونم، می تونم ، ولی ديگه برام لطفی نداره ، احساس شکست میکنم ، انگار هيچ چيز با سی سال پيش فرق نکرده ، من با تمام زجری که کشيدم حتی توی خونه خودم هم نتونستم چيزی رو عوض کنم . حداقل انتظاری که از بچه هام داشتم يک کمی درک و همدلی بود ، حتی اونا هم حاضر نشدند به عنوان يک انسان حقی رو برای من قائل بشن ، من فقط وقتی ارزش دارم که مادر اونها باشم و در خدومتشون به قول معروف :
خود را برای ما نمی خواهد کس ... .... ما را همه از برای خود می خواهند


شادی من و خواست من براشون هيچ ارزشی نداره ، حالا ديگه هيچ ميل و شور و شوقی برای اين ازدواج ندارم ، يه جوری نااميد شدم، طرز فکر اونها ارتباط زيبای من و سعيد رو آلوده کرده . وقتی اونا که فکر می کردم بيش از همه به من نزديکن ، دوستم دارن و دست پرورده خودم هستن اين طور در مورد من و سعيد حرف می زنن ببين بقيه چی ميگن ! چطور من و انو به لجن خواهند کشيد .
- پروانه : به درک ! هر کسی هر چی دلش می خواد بگه ، نبايد به هيج حرف و سخنی گوش کنی ، قوی باش و کار خودتو بکن ، افسردگی اصلا به تو نمی آد ،....
- بر خلاف ميل باطنی اش به " سعيد "جواب رد ميده... وقتی از سعيد جدا شدم ، قدم زنان به سوی خانه آمدم . باد سردی وزيدن گرفت . بسيار خسته بودم. کوله بار تنهائيم سنگين تر شده بود و قدمها يم سست و ناتوان تر .خود را در ژاکت سياهم پيچاندم و به آسمان گرفته نگاه کردم و گفتم : وای ... !!!! چه زمستان سختی در پيش است .

با همه انتقاداتی که به کتاب دارم به نظر من به موضوع جالب و قابل تاملی پرداخته . نثر روان و صميمي نويسنده خوندن کتاب رو بسيار جذاب تر میکنه هنگام خوندن ، يک جاهائی در داستان ، احساس نزديکی زيادی با کتاب " بامداد خمار " داشت . خوند کتاب رو به همه پيشنهاد می کنم . براستی " سهم زنان " از جامعه سنتی – مذهبی – پوسيده ايران چيست ؟
Ps
خوندن کتاب رو مديون ( ش ) عزيز هستم .و بي نهايت سپاسگزار از اينهمه لطف و مهرباني . ممنون دوست مهربان من .

Wednesday, December 01, 2004



Celebrations


امروز ، ساعت 4 عصر روز چهار شنبه ماه دسامبر سال 2004 ، يکی از بهترين خبر های عمرم رو شنيدم ... شادم ، شادِِ ، شاد ... تاز ه به خونه برگشتم و نمی دونم چند تا گيلاس شامپاين تا حالا تموم شده ! ولی می دونم که بسيار شادم ...و شب طولانی است ... و دارم از اين لحظات لذت خاصی می برم ... خوشی و شادی می نوشم ...می خندم ...می رقصم ... و آرزوهای بزرگ رو دوباره مرور می کنم ... ...


Hey … Let’s CELEBRATE , The Beginning of The End



روز جهانی ايدز دوباره از راه رسيد ...اين روز شايد تلنگری باشه برای " انسان های " ناظر بر مرگ ديگران ... چه انسانهای والا ئی که با اين بلای به جان نسل بشريت افتاده از دست رفتند ... برای مقابله با ويروس اچ آی وی هنوز به طور کامل درمانی پيدانشده ..البته در طی ساليان اخير به کمک علم پزشکی و هزاران دارو سازی و ازماَيشگاه و ... بيمارانی که درمراحل اوليه ابتلا به ويروس باشند رو طوری باداروهای جديد معالجه می کنند و اميدوارند که ديگر کسی بخاطر مبتلا شدن به ويروس آچ آی وی نميره ... من هم دوستی انگليسی رو"James " که بطور اتفاقی( تزريق خون ) مبتلا به " ايدز " شده بود چند ماه پيش از دست دادم ...هنوز يادآوری خاطره اش تلخ هست ولی شايد بعدا در موردش نوشتم .
سال گذشته فقط درکشور بريتانيای کبير ، آمار مبتلايان به " ايدز " 7 % افزايش داشته ... بر خلاف تصور اکثر مردم عامی بيشتر قربانيان اين بيماری " همجنسگرا " نيستند .دولت کمپين تبليغاتی برای آگاهی جوانان و نوجوانان براه انداخته تا بلکه از رشد اين بيماری جلوگيری بشه .