من قامت بلند تو را در قصيده ای
با نقش قلب سنگ تو تصوير می کنم
" حميد مصدق "
" I see this weblog as a place to THINK ALOUD without any worries " !
بابا اينقدر سيگنال نفرست ! چی ميخواهی از جونم ؟ قبلا هم گفته بودم :
ديشب رفته بودم مهمونی دو تا از دوستان خوب قديمی ، بمناسبت پنجمين سالگرد ازدواجشون " مايک " و " اِما " . عجب مهمونی مفصلی بود ، راستش از خيلی عروسيها شلوغتر و ... از سر شب سنگينی نگاه يک خانم رو بروی خودم حس ميکردم بطوری که مجبور شدم از " اِما " بپرسم اون کيه ؟ حالا ما بين بيش از صد تا مهمون چرا اينقدر به من زل زده بود ! نمی دونم ! چند ساعتی نگذ شته بود که با همون خانم مسن ، زيبا روی و بسيارشيک پوش هم صحبت شدم ! در ميون گپ زدن هامون اشاره کردکه ايران زندگی کرده و چون حدس زده بود که من شايد ايرونی باشم اينقدر بهم زل زده بود ! خلاصه کلی برام از زيبائی های اي رن { به لهجه فارسی " مگی " } کاخهای سعيد ابد ! { سعد آباد} نياورين {نياوران } تاکت جمشی { تخت جمشيد } و ... گفت ! بعدش هم کلی تعريف ازکلکسيون طلا و جواهراتی که از ايران يادگاری آورده ...خلاصه معلوم شد که " مگی " جون بمدت 10 سال در دربار ايران، اول با شاه و بعد ها با بقيه اعضا و اطرافيان محترم درباری !!!دوست بوده و روزگار خوشی رو بخرج ملت ايران گذرونده ! اينقدر مزخرف گفت که ديدم دارم کم کم سر درد ميگيرم ! طفلکی!!! چقدر دلخور بود از اوضاع ايران و منهم که می خواستم از شرش راحت شم گفتم نگران نباش چون فقط " مگی ها " جاشون رو با "خديجه ، کبری" و ... های جوانتر عوض کردن و " تاج " تبديل به "عمامه " شده ! ديگه تا آخر شب دور و ور من پيداش نشد فقط چند باری از راه دور لبخند بی معنی تحويلم داد !
آنروزها
از وقتی يادم مياد مرض کتاب خوندن داشتم ! هميشه هم چند تا کتاب رو با هم شروع ميکنم !اينهم يکی از کتابهائی که تازه خريدم
دلم ميخواد يک شب برم کنار ساحل بشينم ، بازم مثل دوران کودکی و نوجوانی غرق بشم توی دريای خاطراتم ...آره مثل گذشته ها ،تماشای غروب لب ساحل ، من ، تو ، خنده هامون ، قصه هامون ! شاديهامون ، سفرهای عجيب غريب ، دلهره ها ! ...دوست دارم برای يکبار ديگه غرق خاطرات بشم ... اصلا شب رو کنار ساحل بخوابم { ياد اون شبی که دوران دانشجوئی همگی تا صبح کنار ساحل اسپانيا ولو شديم بخير ! هرچی گفتم کمتر " سنگريا * " بنوشيد کی گوش کرد ؟}
ای ستاره ها
ماجرای هک شدن وبلاگ من !
ديگر برای خاطر ديدن او نيست که اين راه سخت را بر خود هموار ميکنم
لاله و لادن 2 قلوی بهم چسبيده ای که انگار نشانی از خشم " خدای " عادل ، رحمان و رحيم !!! " بر روی زمين بودند پس از 29 سال زندگی سخت و 2 روز عمل جراحی عاقبت جان سپردند ... راستی اونهائی که هنوز به وجود " خدا " اعتقاد دارند ميشه لطفا بگن گناه اين دو موجود چی بود ؟ عجب عدالتی در اين موجود خيالی نهفته ! همون بهتر که هميشه همون بالا ها بمونه تا امثال من دستمون بهش نرسه ! وگرنه ...
امروز 1ساعت چرخ سواری کردم و رفتم غرب لندن و با يکی از دوستان حدود 3 ساعت تنيس بازی کردم و دوباره 1ساعت رکاب زدن تا خونه !خيلی چسبيد و مطمئن هستم امشب رو راحت ميخوابم !
اينقدر از اين شهر به اون شهررفتن و مابين کشورهای مختلف نفس تازه کردن هم دوای درد نشد ! بازهم