Wednesday, August 31, 2005

سرود پايداری

کتاب خاطرات مادر شهدای فدائی " مادر سنجری " رو در مراسم 8 مارس خريدم . کتابی سراسر از رنج مادری که ساليان آوارگی و از اين شهر به اون شهر بدنبال ملاقات فرزندانش در زندانهای مختلف شاهنشاهی بوده ... اعدام پسرانش " خشايار و کيومرث سنجری " ... افسوس که پس ساليان آوادگی و دربدری در زمان شاه " مادر سنجری " ( ماه منير فرزانه ) مجبور به ترک ايران ميشه و به غربت وتبيعدی ناخواسته تن میدهد ... وی در سازماندگی اعتراضی ، مادران زندانيان سياسی در دروان سلطه رژيم شاه و رژيم جمهوری اسلامی هميشه نفشی فعال داشت ...حتی زندگی در تبعيد و غربت هم نتوانست از فعالييتهای اين مادر مبارز برای دستيابی به آزادی و افشای چهر ه جانيان اسلامی ( جاگزينان مستبدين شاهنشاهی ) جلوگيری کند ... با اون سن و سال و بيماری ، در کلاس های فراگيری زبان فرانسه هميشه کوشا و جدی بود ... ساليان پيش مادر سنجری و همسرش رو در لندن ملاقات کردم و شامی با هم خورديم ... قلب مهربانش در 30 ارديبهشت در فرانسه از حرکت باز ايستاد ...ولی يادش در قلبها هميشه زنده خواهد بود...

Tuesday, August 30, 2005

مرثيه گل پژمرده

م مثل مجسمه سنگی
ر مثل روح سرگردان و پريشون
م مثل موجودی بی هدف
ر مثل رانده شده

ب مثل بيهوده اصرار کردن
ر مثل رفتگان
ن مثل نخواستن
گ مثل گُم شدن در راه های دور
ر مثل راه بی راهه
د مثل دليلی نمی بينم همه چيز رو برات بگم





پی نوشت :
اين پست کمی خصوصی بود

Sunday, August 28, 2005

Notting Hill Carnival – London 2005

چهلمين سال بزرگترين فستيوال اروپا اين ويکند در لندن برگذار ميشه... در اکثر شهر های انگليس اين هفته آخرين هفته تعطيلات مدارس هست و به نوعی آخرين ويکند بلند سال . چون دوشنبه هم در بريتانيا تعطيل رسمی هست . هوا هم بر خلاف ديروز از اول صبح آفتابی است . من هر سالی که در انگليس باشم حتما يکی از روزهای کارناوال رو ميرم . روز يکشنبه مراسم به شلوغی و بزرگی روز دوشنبه نيست ولی امسال دارم به همراه خانواده ميرم و 3 تا بچه 10 – 13 ساله هم همراهمون هست و بايد قبل از تاريک شدن هوا برگرديم ! اين سايت رسمی" کارناوال ناتينگ هيل
" برای کسانی که بخواهند با اين کارناوال بيشتر آشنا بشن.

اطلاعات کاملی در باره تاريخچه کارناوال با کلی عکس و ويدئو کليپ برا ی کسانی که اينتر نت با سرعت بالا دارند.

پی نوشت بعداز کارناوال :
تصوير شماره 1 2 3 4 5

Friday, August 26, 2005

Me and You and Everyone We Know

يکی از بهترين فيلمها ی که در چند ماه اخير ديدم ... فيلم امريکائی - انگليسی به نام " Me and You and Everyone We Know" و به کارگردانی خانم " ميراندا جولای " که خودش هم نقش بزرگی در فيلم رو بازی میکنه هست . در فيلم ، چندين کاراکتر بصورت موازی نمايش داده می شوند ... داستان در زمان حال صورت می گيره و در شهر لوس آنجلس هست ولی هيچ صحنه ای از زندگی زرق و برق دار لوس انجلسی ديده نميشه... همه شخصيت ها به دنبال عشق... هويت ... وابستگی و . .. 2 پسرک که والدين اونها به تازگی جدا شدند ..دختر یکه راننده مينی کب هست ...مرد فروشنده ای که به تازگی از همسرش جدا شده و از بچه ها نگهدار ی میکنه ... ز ن ميان سالی که در آسايشگاه سالمندان زندگی میکنه و چون میدونه بزودی فوت میکنه ، از عشق زندگی اش می خواد که ديگه به ديدنش نياد ...دختر مجردی که بدنبال عشق در اينتر نت چت میکنه ... 2 دختر تين ايجر که بدنبال اولين تجربه های جنسی شون هستند ...و ..و ... و.. فيلمی کاملا قوی با فيلمبر داری عالی ، شات هائی فراموش نشدنی ، در عين حال رمانتيک و پُر جاذبه . تماشای اين فيلم هنری که به نظرم اثری برجسته هست رو به همه پيشنهاد می کنم .

Wednesday, August 24, 2005

وب گردی ...

گنجي را رها کنيد، لاجوردي را بچسبيد !نوشته ای از:هادي خرسندي
عزیزانی که الآن به جای من و هزاران انسان دیگر جلوی بیمارستان میلاد علاف نشسته اید، اي عزيزاني که يک روز گنجي قهرمانتان است، يک روز خاتمي، يک روز کديور، يک روز آقاجري، يک روز کرباسچي، یک روز سازگارا ... و يک روز (همين دو ماه پيش) رفسنجاني!! حالا که اينطور است يک ياد خيري هم از اسدالله لاجوردي بکنيد که خاتمي تان تجليلي که از او کرد از گنجي نکرد . اين دختران زيبا با عينک آفتابي، اين پسران رعنا با ژوليدگي ترو تميز، اين مادران کم حجاب و پدران نیمه آراسته که در عکس ها مي بينم، همه آشنا به نظرم ميآيند. آدم حسابی می بینمشان. اين ها همان طرفداران خاتمي و دوم خردادي هاي هشت سال گذشته نیستند جلوي بيمارستان ميلاد؟
...ادامه


گزارشي از آسايشگاه کهريزک سالمندانی چون خواهر نيما...ادامه


به سفر پاسدار رئيس حمهور !!! محمود احمدی نژاد برای شرکت در جلسه سازمان ملل در نيويورک اعتراض کنيم برای امضای پتيشن به لينک زير سری بزنيد.
Protesting Terrorist Ahmadinejad's Trip To U.S.A

Tuesday, August 23, 2005

راه صمد راه ماست ...صمد معلم ماست

در سال 1318 در يكی از محله های تبريز كودكی به دنيا آمد كه چون هزاران كودك ديگر با اولين قيافه ای كه آشنا شد فقر بود كه توی اتاق محقرشان كنار پدر و مادرش چمباتمه زده بود. نام كودك را صمد گذاشتند و او با كودكان همسال خود در ميان كوچه و بازار، توی خاك و خل بزرگ شد. اما هيچگاه چون ديگران به مردم طبقه اش پشت نكرد و تا آخرين لحظه زندگی كوتاهش از آنها گفت و برای آنها نوشت.
صمد هيجده ساله بود كه راهی روستاهای آذربايجان شد، در همان سنی كه جوانان همسالش توی مسائل ساختگی دست و پا ميزدند. اما او ناچار بود، می بايست هرچه زودتر به داد پدر می رسيد. او رفت اما تنها به درآوردن نان بخور و نمير قناعت نكرد. او براي مبارزه با حق كشی ها، فساد و تباهی های زمان خود قلمش را كه براي بعضی ها سلاح خطرناكی است، بكار انداخت. او از بچه ها شروع كرد.
بهرنگی قبل از هر چيز به فكر نجات بچه ها، اين سازندگان دنيا افتاد و تصميم گرفت آنها را طوری بسازد كه در دنيای پر مكر و فريب تبليغات بتوانند خود و همنوعانشان را نجات دهند و فريب سر و صدا ها و نوشته های وسايل گفت و شنود همگانی را نخورند.
صمد بهرنگی دلش براي زندگی آزاد و فضايی كه بتوان در آن به اظهار عقيده پرداخت پرپر می زد. آزادی آرمان تمام قهرمانهای داستان های اوست. زيرا می داند كه تنها در محيط آزاد به معنی واقعی است كه استعداد ها می شكفد. قهرمان كتاب های او غالباً از محيط خفه اطراف خود به سوی آزادی پرواز می كنند.
از خودگذشتگی و فداكاری، منافع شخصی را برای پيشرفت مردم زير پا گذاشتن، در تمام قصه های بهرنگی ديده می شود. كرم شبتاب، گل لاله، حلزون پيچ پيچی، ماهی سياه كوچولو، نهال هلو، ننه كلاغه و آقا كلاغه همه از خود گذشته و جانبازند.
صمد با كتاب ها و داستان هايش در فكر فريب بچه ها نيست. هيچگاه نخواست با شيرينی های رنگارنگ همچون بسياری از قصه نويسان كنونی مطاع ذهنی كودكان را بربايد. می خواست كودكانی انديشمند بار بياورد تا جامعه ای انديشمند بسازد.
صمد با آن قيافه تكيده ساده و آن افكار بزرگ و آن چشمهای زيرك ديگر در ميان ما نيست. زندگی، سخن، حركات، لباس و همه چيز او انسانی بود. او در شهريور ماه سال 1347 به ارس پيوست و در آن جاری شد. اما فريادش تا جاويدان در گوش ها و سينه ها خواهد ماند.

به سرود صمد گوش کنيد

آثار صمد بهرنگی رو دراين سايت بخوانيد

صمد بهرنگی موجی در ارس

Sunday, August 21, 2005

Peyote Weekend


قلعه ای قديمی در بالای کوههای اسپانيا ... 2 شب در چادر خوابيدن همراه با هيپی های تحصيلکرده و خاطراتی که هميشه در ذهنم پُر رنگ خواهند ماند ...زندگی در بالای کوه و با حداقل امکانات ... شايد روزی مراسم 2 روزه " Peyote " هيپی های مکزيکی – اسپانيائی و درس هائی که گرفتم رو جائی ثبت کردم .

Tuesday, August 16, 2005

رئيس جمهور مجبوب !!!

مهمونی پيک نيک شنبه شب با حضور کلی از چهره های سرشناس هنری انگليس ... رفتن به پارک و تماشای اُپرای زيبای " Barbara Bonney " ...بارون خوردن فراوان ! ... برگشتن به خونه "Mike " و ادامه مهمونی تا 8 صبح ... يکی از مهمون ها که خبر نگاری امريکائی است و حدود 2 سال پيش به ايران رفته از ايران برامون تعريف میکنه ... از خوشگلی بی اندازه " پرشين گرل ها " از حجاب اجباری ... از بوی سيگار های حشيی توی پارک ها و ميدونهای تهران ... از مصرف شديد اوپيوم ( ترياک ) ... از دختران فراری که بی هدف در خيابون ها پرسه می زنند ... از تعداد بسيار زياد تقاضای ازدواج به وی! خبرنگاری که توسط اکيپ سازمان ملل به ايران رفته و کلی داستان های وحشتناک ولی واقعی برای تعریف کردن داره ... بالاخره از خاتمی شياد که در مقابل سوالات مهم خبر نگاران فقط میگه : کشور ما اسلامی است و اسلام قوانين خودش رو داره ... خانم ديگه ای که 4 سال پيش برای تهيه فيلم تاريخی و تقريبا مستند به اصفهان ، شيراز ، کرمان و تهران رفته از تجارب " زن " یودن در ايران تعريف میکنه ... از برخورد های تحقير آميز مقامات دولتی و مهربانی بسيار زياد مردم عادی ... اون خانم هنوز نمیتونه باورکنه که شخصی مثل " احمدی نژاد " در ايران به قدرت برسه ... مجبور م توضيحاتی در حد سوادم بدم ..وقتی متوجه ميشن من ريشه ايرونی دارم کلی سئوال به سرم ميريزه ! البته بزودی متوجه ميشن که منهم مثل اونها از اينهمه تغييرات کمی شوکه هستم ... ولی مگر از سيستم سرکوب 26 ساله انتظار بهتر از اين هم داريم ؟ ..تمام مسائل به يک طرف ... شکل و شمايل " رييس جمهور " ميمون نشان ( بيچاره ميمون) و بد لباس و آدم آدمکش ، فناتيک مذهبی ، گروگانگير ، مامور تير خلاص به زندانيان سياسی و معرفی کابينه سراسر پاسدار و ... تا مدتها بحث جالبی رو مطرح می کنه ! برحلاق دوستانی که به اين ملا ها رای دادند و با رای به هر شخصی باعث ادامه حکومت ننگين جمهوری اسلامی شدند من معتقدم که "آبروی حکومت ايران و ايرانیان وابسته به حکومت در جهان 26 ساله که رفته " و در زمان سيد خندان هم وضع بهتر نبود ..همانطور که رژيم سرگوبگر خمينی ادامه رژيم چباول ستم شاهی بود ، احمدی نژاد ها هم ادامه خامنه ای ،رفسنجانی و خاتمی ها هستند .

Monday, August 08, 2005

برای کردستان




ستاره ای خون آلود می آيد ...
... و شب ميرود


برای همدلی با مردم قهرمان " کردستان " با صدای شاعر شهيد " سعيد سلطانپور "

Friday, August 05, 2005

ايران هميشه اشک بار ...




توی قاب خيس اين پنجره ها ....
عکسی از جمعه غمگين می بينم ....

Thursday, August 04, 2005

هميشه در سفر



عمر سفر کوتاهه