در سال 1318 در يكی از محله های تبريز كودكی به دنيا آمد كه چون هزاران كودك ديگر با اولين قيافه ای كه آشنا شد فقر بود كه توی اتاق محقرشان كنار پدر و مادرش چمباتمه زده بود. نام كودك را صمد گذاشتند و او با كودكان همسال خود در ميان كوچه و بازار، توی خاك و خل بزرگ شد. اما هيچگاه چون ديگران به مردم طبقه اش پشت نكرد و تا آخرين لحظه زندگی كوتاهش از آنها گفت و برای آنها نوشت.
صمد هيجده ساله بود كه راهی روستاهای آذربايجان شد، در همان سنی كه جوانان همسالش توی مسائل ساختگی دست و پا ميزدند. اما او ناچار بود، می بايست هرچه زودتر به داد پدر می رسيد. او رفت اما تنها به درآوردن نان بخور و نمير قناعت نكرد. او براي مبارزه با حق كشی ها، فساد و تباهی های زمان خود قلمش را كه براي بعضی ها سلاح خطرناكی است، بكار انداخت. او از بچه ها شروع كرد.
بهرنگی قبل از هر چيز به فكر نجات بچه ها، اين سازندگان دنيا افتاد و تصميم گرفت آنها را طوری بسازد كه در دنيای پر مكر و فريب تبليغات بتوانند خود و همنوعانشان را نجات دهند و فريب سر و صدا ها و نوشته های وسايل گفت و شنود همگانی را نخورند.
صمد بهرنگی دلش براي زندگی آزاد و فضايی كه بتوان در آن به اظهار عقيده پرداخت پرپر می زد. آزادی آرمان تمام قهرمانهای داستان های اوست. زيرا می داند كه تنها در محيط آزاد به معنی واقعی است كه استعداد ها می شكفد. قهرمان كتاب های او غالباً از محيط خفه اطراف خود به سوی آزادی پرواز می كنند.
از خودگذشتگی و فداكاری، منافع شخصی را برای پيشرفت مردم زير پا گذاشتن، در تمام قصه های بهرنگی ديده می شود. كرم شبتاب، گل لاله، حلزون پيچ پيچی، ماهی سياه كوچولو، نهال هلو، ننه كلاغه و آقا كلاغه همه از خود گذشته و جانبازند.
صمد با كتاب ها و داستان هايش در فكر فريب بچه ها نيست. هيچگاه نخواست با شيرينی های رنگارنگ همچون بسياری از قصه نويسان كنونی مطاع ذهنی كودكان را بربايد. می خواست كودكانی انديشمند بار بياورد تا جامعه ای انديشمند بسازد.
صمد با آن قيافه تكيده ساده و آن افكار بزرگ و آن چشمهای زيرك ديگر در ميان ما نيست. زندگی، سخن، حركات، لباس و همه چيز او انسانی بود. او در شهريور ماه سال 1347 به ارس پيوست و در آن جاری شد. اما فريادش تا جاويدان در گوش ها و سينه ها خواهد ماند.
به
سرود صمد گوش کنيد
آثار
صمد بهرنگی رو دراين سايت بخوانيد
صمد بهرنگی موجی در ارس