Saturday, December 30, 2006

Happy New Year 2007


New years are a chance for a beginning
Even when there hasn't been an end
Wheels turn in an interminable bend
Yet, marked in one spot, seem to wobble spinning
Each year we hope to do a little better
Although we know that really nothing's changed
Reason thinks that everything's arranged
So we must dream if we want a change
Let us all welcome a New Year 2007 with endless hopes

Monday, December 25, 2006

just another X-Mas

!


امسال، ایام کریسمس در کنار خانواده ، برای من در پرخوری و زیاده روی در مشروب خواری و پارتی ها خلاصه شده !

Sunday, December 24, 2006

اعترافات لندنی

مدت زیادی میشه که به دلایل شخصی ویلاگ فارسی نمی نویسم و کمتر هم میخونم ! توی چند وبلاگ دیدم که بازی شب یلدا و فصل رمستون شروع شده... 3 تا دوست اینترنتی که هرگز هم دیگه رو ندیدیم برام ایمیل زدند و پرسیدند که چرا من 5 تا مورد رو نمی نویسم !


در اوایل دوران دانشجوئی یک روز کامل در شهرداری محله کنزینگتون و چلسی لندن " رفتگری " کردم ! ( حس همدردی با زحمتکشان ام گل کرده بود )

مدت 3 سال جوانترین استاد در یکی از دانشگاههای لندن بودم

در دوران دانشگاه بطور داوطلب 2 سال در ویکندها مشاور روانشناسی دختران و پسران فراری ، مورد آزار جنسی قرار گرفته و دزدها و ...و...بودم و با یاد اوری زندگی اونها معمولا هم شب ها با گریه میخوابیدم

از کودکی عادت داشتم که هر شب قبل از خواب مطالعه بکنم که هنوز هم ادامه داره .. شب ها اگه قبل از خواب کتاب خاطرات زندان و یا کتاب های زندگی افرادی که سختی کشیدن رو بخونم تا صبح توی خواب جیغ میزنم ! چند سال پیش کتاب خاظرات زن چریک هندی رو خونده بودم و تصمیم گرفتم که ترجمه اش بکنم ... تنها فرصت هم شب ها از ساعت 1 تا 3 صبح بود و معمولا شب ها تا صبح کابوس میدیدم ! تا وسط های کتاب ترجمه شده بود که دوست دخترسابق ام ! کتاب رو قایم کردم از بس که با جبغ و فریادهام از خواب پروندمش ! !

توی یکی از سفرهای دانشجوئی به مدت 2 روز همگی ( 8 نفر بودیم ) انقدر مست بودیم که فراموش کرده بودیم هتل مون کجاست و 2 شبانه روز کامل در شهری که 1 ساعت فاصله با هتل ما داشت در کنار دریا خوابیدیم !

Wednesday, December 20, 2006

! I cried for you

Saturday, December 09, 2006

قرار ویلاگی

مدتی میشه که حوصله وبلاگ فارسی نوشتن ندارم ! اینقدر حرفهای کم مقدار و بی ارزش و دعواهای سطح پایین توی بعضی وبلاگ ها و سایت های فارسی دیدم که کلی زده شدم ! البته وبلاگ انگلیسی ام همچنان هر رو آپدیت میشه ولی حس فارسی نوشتن کم کم داره در من میمیره ! تو ی این چند سال با کلی زحمت و دردسر و هزار غلط املایئ و تایپی فارسی نایپ کردن یاد گرفتم که بعد از چند ماه اونهم داره کم کم فراموش میشه ! پیری و هزاران مُشکل ! از مدتها پیش با نویسنده وبلاگ " فریاد بی صدا " ایمیل رَدو بدل میکردیم و چندی پبش که به انگلیس اومد قرار شد همدیگه رو ببینم که به هزارا دلیل تا دیروز فرصتش نبود ... بهرحال دیروز مابین چندین قرار کریسمسی ... کار ... شب ویکند و .. قرار شد همدیگه روببینم ...برام دیدن دوستاتی که سالیان فقط اقکارشون رو از طریق اینترنت خودندم بسیار جالب بود ...مخصوصا برای من که زیاد ایران نبودم تجربه جالبی بود..همین که بدونی هنوز در ایران کسانی هستند که بدور از شستشوی مغزی عمومی – دولتی - مذهبی " افکار خودشون " رو دارن و باهاش زندگی میکنن حتی اگر برخلاف تفکر اکثر مردم جامعه و فرهنگ و سنت و هزاران لغت های قلنبه سلنبه دیگه باشه ! چند ساعتی رو باهم بودیم و انگار دریچه تازه ای اززندگی درون ایران برام باز شد ... چقدر فاصله های فکری زیادن ...میدونم که با پُشتکاری که داره اگه بخواد حتما میتونه در انگلیس موفق بشه ... زندگی جونهای ایرونی درون کشور بسیار تاسف بار تر از اونی بود که من فکر میکردم !

Saturday, December 02, 2006

:-) Fast life

این قافله عمر عجب مبگذرد ...