Wednesday, February 14, 2007

Valentine's Day

دیشب حسابی تب داشتم و از کلاس تتاتر و بازی گروهی " بولینگ " بعدش هم افتادم ! نمیدونم چرا یکهو اینطور شدم ... وَرم معده و درد شدید ، تب و لرز ناجور ... هر چی هم دوستان خوبم زنگ زدن که بیایم برای کمک و سوپ / آش پختن و ...گفتم نه ترجیح میدهم که برم بخوابم ...حسابی خودم رو بستم به انواع داروهای گیاهی ، شیمیائی ، ویسکی و ... رفتم توی تخت که مثلا بخوابم ...بدی کم خواب بودن اینه که وقتی هم که به زور میخواهی بخوابی نمیشه ! ساعت 9 شب یک دوست نسبتا جدیدم زنگ زد که من برات سوپ می پزم و میارم ! از من انکار و از این دختر خانم خوش قلب اصرار ...هوای شدیدا بارونی ..مسافتی نزدیک به 15 مایل ! فکر کردم که قانع شده و نمیاد منهم موبایلم رو خاموش کردم و سعی کردم بخوابم ... ساعت 12 شب بود که دیدم یکی زنگ در رو میزنه تازه خوابم برده بود که پریدم پشت پنچره و دیدم که بله " ر " پشت در وایساده ! من اصولا همیشه لخت میخوابم و با لباس نمیتونم بخوابم ...حالا با چه سرعتی شلوار جین و تی شرت پوشیدم و در رو باز کردم بماند ... یک کاسه سوپ سفید و یک کاودی سمبولیک " والینتاین " بهم داد و کلی هم قُر زد که راه رو گم کردم چرا موبایلت رو خاموش کردی ؟ 4 تا پیغام برات گذاشتم ! حالا هرچی اصرار میکنم لااقل بیا تو یک مشروبی با هم بخوریم میگه نه تو برو استراحت کن فقط میخواستم برات سوپ بیارم ... منهم که خواب و بیدار بودم همه چیز رو گرفتم و یکراست رفتم توی رختخواب ! حتی یادم رفت بهش یک کاودئی بدم ... امروز بهش زنگ زدم که تشکر کنم و میگم که بسته شکلات و یک بطری شامپاین برات گذاشتم و با اصرار میگه " نه " نمیگیرم ! ... واقعا هیچ چیزی جای یک قلب بزرگ و یک دوست خوب رو نمیگیره ! من به این محبت ها میگم " بهانه های کوچک خوشبختی " روز" والینتاین "خوبی برای همه آرزو میکنم



دوستم هم که امروز رفت افغانستان برای مدت یکماه اگر سالم برگرده شانس آورده ! خبرنگار بودن و به کشورهای ریسکی رفتن اونهم " بصورت مخفی " کلی دل و جرات میخواد که اون داره ! موهای بلوندش رو مشکی کرده تا شاید کمی شبیه افغانی ها بشه !چشم های آبی رو هم قراره که با لنز قهوه ای استتار بکنه !