Thursday, May 25, 2006

ولگردی شبانه ،Sugar reef سکوت و بارون ...

دیروز بعد از مدتها دوباره به اینجا رفتم ...دوست عزیزی برنامه هنری اجرا میکرد و بعدش هم که مجری و برگذار کننده بقیه برنامه ای دیشب بود و همین بهانه خوبی شده بود که 15 نفری دور هم جمع بشیم و شبی رو خوش باشیم ... سال هاست که سعی میکنم به مناطق توریستی نروم ولی گاهی مجبور میشی چون خیلی از بار ها ، رستوانها و کلابهای بزرگ و معروف در مناطق مرکزی و توریستی هستند ... برنامه ساعت 2 شب تموم شد و بارون هم انگار قرار نیست ا صلا بند بیاد ...40 دقیقه پیاده روی زیر بارون بدون چتر اینقدر لذت بخش بود که باید بازم تکرارش کنم ... حالا من که کفشم راحت بود ولی دوستم با اون کفش پاشنه بلند همچین بی خیال قدم میزد و گاهی هم کمی تلو تلو میخورد که فکر کردم وسط راه غش کنه و مجبورم بشم بقیه راه رو کولش کنم ! وقتی رسیدیم خونه بعد از یک دوش حسابی انگار نه انگار که ساعت 30 : 3 صبح هست تازه شروع کردیم به گپ زدن و مشروب خواری ! بهش میگم لابد داری کلی تو ی دلت بهم فحش میدی که این پسره نصف شبی از پیکادلی تا خونه رو پیاده اومده در کمال تعجب بهم میگه : No ! we got to do it more often ! راست میگن دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید ... اونهائی که من رو از نزدیک میشناسن میدونن که خیلی شب ها اصلا نمیخوابم و 3 و یا 4 ساعت خواب برام زیاد هم هست ...ولی دوست ام اولش سعی کرد زنگ بزنه سر کار و بگه نمیاد ولی بعد یادش افتاد که چند تا جلسه مهم داره و با دلخوری بعد از 2 ساعت استراحت کشون کشون رفت سر کار ! از صبح تا حالا هم چندتا تکست زده ومعلومه که هنوز در خواب بیداری سیر میکنه ! قدم زدن زیر بارون و سکوت شب چه لذتی داره ... نصف خاطرات خوب دوران دانشجوئی من توی همین قدم زدن توی روزها و شب های بارونی هست ... هرکسی این رو تجربه نکنه از دستش رفته !