Monday, February 20, 2006

! Well dizzy and drugged up

اَه ! حالم از خودم بهم می خوره وقتی مریض ميشم !خوشبختانه من خیلی کم بیمار میشم ولی از اون آدمهائی هستم که اصلا صبر و حوصله مریضی و بیمار شدن رو ندارم .همیشه گفتم کسانی که باید ماهها در بیمارستان باشن و با بیمار های سخت دست و پنچه نرم کنند خیلی طاقت دارند من گاها با یک سرما خوردگی معمولی به فکر خودکشی کردن می افتم ! کم کم داره 10 روز میشه ! تمام برنامه هام به ریخته ..حالم هر روز بدتر میشه..سَر درد دائمی ! و این معده درد لعنتی قسمتی از زندگی ام شده ! مسیر دکتر و بیمارستان رو چشم بسته میرم ! اینقدر دارو مصرف کردم که حسابشون از دستم در رفته ... هر قرصی یک چیزی رو خوب میکنه و 10 تا عوارض جانبی داره ... همیشه از خوردن آسپیرن عادی هم اکراه دارم و حالا باید مُشت مشَت قرص بخورم ! ... جمعه شب تولد همسر یکی از دوستان خوبم بود که در هتل بسیار شیک و مجلل Claridge's hotel برگذار شد و متاسفانه من نتونستم برم ... فردا هم بلیط دارم که برای 10 روز برم تعصیلات و اسکی که با این حال باید مسافرت رو کنسل کنم ...هوا هم حسابی سرد هست و ابری و بارونی ... همه اینها دست به دست میدهندتا حسابی افسرده بشی ! بیش از یک هفته هست که هیچ ورزشی نکردم و حتی استخر هم نرفتم ... تو ی این اوضاع شخصی که خودش رو دوست میدونه هم هر وقت هوس میکنه یک تکست به موبایلم میزنه و آدرس باری رو که چند ماه پیش رفتیم رو میخواهد ! من هم باید توی خواب و بیداری و مابین کلی درد و بی حوصله گی جواب بدم ! دوست ؟!؟! به درد همین روزها میخوره دیگه ! نه ! انگار بعضی ها معنی لغت " دوست " رو نمیدونن ! قدر سلامتی رو بدونید که با هیچ چیزی قابل تعویض نیست !