تولد 14 سالگی
صبح زود
روز تولد
غمگین ، ماتم زده چشم گشودم
روبرو ، دیوار سیمانی خاکستری ،
و بوی خون ،
ناله های فروخورده تمام شب
تولد چهار ده سالگی
جشن مردگان !
با صدای زوزه شلاق
و سایه مرگ
سنگینی بارِ غم
و دلتنگی آن روز
- هنوز همین جاست-
گوشه قلبم !
تولد چهار ده سالگی
از تو بیزارم !
و از تو هم ای زندان بان لعنتی
حاج آقای دیروزی ، اصلاح طلب امروزی !
در چهار ده سالگی
خون, بر انگشتانت دیدم
حاج آقای دیروزی ، رئیس جمهور امروزی !
20 سال بعد هنوز از دستانت خون میچکد !
تولد چهار ده سالگی
چرا فراموش نمیشوی ؟
پی نوشت : به " گل کو " ی مهربان و عزیز که قلب بزرگی دارد