Wednesday, December 07, 2005

لحظه های سقوط...

ساعت 2 بعدازظهر روز سه شنبه به وقت لندن :
یکی از کمپانی هائی مترجمی که سالیان باهاش کار میکردم بهم زنگ میزنه و به حال التماس ازم تقاضا میکنه که برم به ساختمان شبکه CNN برای ترجمه اخبار مربوط به سقوط هواپیمای ایرانی در تهران ...کلی کار دارم ول یک حس قریبی میگه کار های کامپیوتری و زندگی عادی که فرار نمیکنن ...بعد از چند دقیقه سبک و سنگین کردن اوضاع اطرافم قول میدم که برم ...10 دقیق بعد تاکسی دَم در منتظرم هست و حدود 20 دقیقه بعدش در ساختمان " CNN " هستم ... برای اولین بار چشمم به کانال تلویزیونی " ایران نیوز " باز میشه ..مجری مقنعه به سر با ادا اطوار های نا هنجار اخبار رو میخونه ه ... به همراه دوربین به چندین بیمارستان که مصدومین اونحا بستری هستند... به محل حادثه ... عکس العمل مردم و البته مسئولین ! میرم ... پیام چند نماینده و رهبر و کوفت و زهر مار خونده میشه و مستر پرزیدنت ایران ؟!؟! از کشور عربستان سعودی پیام تلفنی میفرسته ...تمام این بی لیاقت ها ئی که جون 70 میلیون ایرونی در انگشتان کثیف شون بالا و پایین میپره یکی یکی به پشت دوربین میان و کشته شدگان رو " شهید " خطاب میکنند ...برای اولین بار قیافه کریه سردا طلائی ؟!؟رو میبینم که با بی شرمی میگه خواست خداست و مرگ انسان ها به دست اون هست و..و..و..و برای روح شهدا دعا کنید ؟!؟! کم کم حالم بد میشه ... به همین راحتی هواپیمائی که نقص فنی داره رو مجبور به پرواز میکنن و حالا هم سخاوت مندانه لقب " شهید " به قربانیان می دهند ! انگار وقاهت آخوندی حد و اندازه نداره ... همزمان با پخش برنامه رو ترجمه میکنم و چند دقیقه بعد اولین گزارش خبری از شبکه سی ان ان پخش میشه ..مصاحبه کوچکی هم با من میکنند ..سوال : چرا اینهمه هواپیما ی ایرونی سقوط میکنند ؟ پاسخم مشخص هست ! بی لیاقی حاکمان و همه چیز رو از دریچه تنگ اسلام دیدن ! و ... و...و... فرسودگی هواپیما ها و... 3 ساعت به کندی سپری میشه ...از ساختمون خارج میشم و بارون تندی میاد ... احساس خفگی میکنم سوار شدن تاکسی نمیشم ... احتیاج شدید ی به تنهائی دارم ...15 دقیقه ای در خیابونهای چراغانی شده آکسفورد و اطرافش ، زیر بارون شدید و بدون چتر پیاده روی میکنم ... دیدن مردمی که با شادی از این فروشگاه به اون فروشگاه میروند و با خنده و هیجان در تهیه کادو های کریسمس هستند بد جوری بهم دهن کجی میکنن... همیشه از مقایسه گریزون بودم ولی گاهی راه فراری نیست ... مدتهاست که در ذهنم از خودم می پُر سم که آیا لیاقت ایران و ایرانی همین جمهوری اسلامی و احمدی نژاد هاست ؟ چه فرقی میکنه که مستر پرزیدنت ایران !!! خندان باشه با ریش مرتب رنگ شده و یا گریان باشه با قیافه ای شبیه حلقه مفقود شده " داروین " ؟ بی دست و چلاق باشه و یا به مانند کوسه ای بزرگ و غارتگر ..ظاهر اینها شاید فرق بکنه ولی درماهیت همه یکسان هستند و به فکر چپاول ذخایر ایران ...طبق معمولی اوقاتی که این افکار به سرم میزنه دچار سر درد شدید میشم ... دوست مهربانی برای شام مهمانم کرده ... چند لحظه ای چشمانم رو میبندم و به " هیچ " چیز فکر نمیکنم ... از درون " تلخم " تلخ َ تلخ ! سعی میکنم که بیش از این صحنه های تلخی رو که 3 ساعت شاهدش بودم به یاد نیارم ...از دست من این ور دنیا چه کاری ساخته هست ؟