Friday, September 09, 2005

سکوت ...آرامش ... تنهائی ...


آرامشی که در اون دهکده زيیا داشتم رو می خواهم ... حيف که راه خيلی دوره ... کوه نوردی های صبح زود ...صبحانه بالا کوه ...قهوه داغ در کنار چشمه با صدای آواز پرنده ها ...مردم محلی مهربون و ساده ... پياده روی های طولانی توی جنگل ... چرع سواری از اين دِه به اون دِه ... نه صدا ی ماشين، نه ترافيک ...افسوس که راه دوره ... ... وقت نيست... اين روزها بيش از هر زمان ديگه ای آرامشی رو که ساليان پيش توی اون دهکده زيبا داشتم رو می خواهم ...