Wednesday, April 13, 2005

شاهرخ مسکوب هم در غربت رفت

شاهرخ مسکوب نويسنده، پژوهشگر و مترجم ايرانی صبح روز سه شنبه 12 آوريل در بيمارستانی در پاريس درگذشت.

درست ديشب کتاب 2 جلدی " روزها در راه " به قلم " شاهرخ مسکوب " رو تموم کردم .چه تقارن عجيبی ! من زياد با کارهای ايشون آشنائی نداشتم و در واقع با خوندن اين دو جلد کتاب با هاش آشنا شدم ... اين کتاب ها رو پارسال از دوست عزيزی که برای هميشه به امريکا مهاجرت کرد گرفتم ...اين دوست کتاب خوان عادت داره موقع کتاب خوانی کلی خط زير نوشته ها بکشه و بعضی جا ها هم کامنت بگذاره ! اويل خيلی برام حرص اور بود ولی کم کم عادت کردم ! سعی می کردم اون کامنتها و خط کشی ها رو ناديده بگيرم و به نظر و بر داشت خودم از کتاب اهميت بدهم و جالبتر اينکه در 95% اوقات با کامنت های دوستم هم عقيده بودم ! موضوع کتاب به نوعی خاطره نويسی از سال 1357 و شروع انقلاب اسلامی در ايران شروع ميشه و برای نسلی که اون موقع به دنيا نيومده بودند و يا بسيار کوچک بودن ميتونه آموزنده باشه ... پس از انقلاب و خارج شدن از ايران در سال 1358...در کتاب می خوانيم : تاريخ 8 تير سال 1358 " در هواپيما هستم . دارم دور می شوم .از وطنی که مثل غولی ، هيولائی قفس را شکسته و لِه کرده و زخمگين و خونين بيرون آمده . ... وطنی که به نام اسلام از خود بيرون آمد . اسلام جهان بينی بود ، بدل به ايدئولوژی شد و هيچکدام از اينها " وطن " ندارند ... بقيه کتاب در مورد زندگی شخصی و خاطرات دوستان و آشنايان هست که در اکثر موارد به خاطر ملاحظات امنيتی از خانم " ر " و آقای " ب . د " خانم " خ . م " و امثالهم ياد ميشه ... من بعنوان خواننده کتاب با اين نحوه نوشتن احساس غريبه گی و بيگانگی کردم ، احساس اينکه نويسنده به نوعی حاضر نيست خاطراتش رو بامخاطب شريک بشه ...و دليل چاپ خاطراتش رو هنوز هم نفهميدم ؟! ... و مسافرت ها ...کار ... مطالعات کاری و غيره و ... زندگی با همسر بسيار جوانش " گيتا " دختر شان " غزاله " ...بيماری " غزاله " که بارها برای درمانش به امريکا مسافرت می کنند و پسرش " اردشير " ( از ازدواج اول ) ... مسائل مختلفی که در زندگی های زناشوئی پيش مياد ...بار ها و بارها بر اختلاف سن خودش و همسرش اشاره کرده که هرگز منظورش از اين کار رو نفهميدم ! چند بار به ايران سفر می کند و هر بار همراه با دوستانش ، کلی مسافرت داخلی ميرود و دائما در حال غُر زدن !... کتاب در سال 1997 تمام ميشود ... راستش من قصد نقد اين 2 جلد کتاب روندارم چون سواد کافی در اينمورد ندارم فقط بعنوان کسی که 2 جلد کتاب 739 صفحه ای خونده ، خوندن اين کتاب رو به هيچ کسی پيشنهاد نمی کنم !بايد اضافه کنم اگر دوست مهربانم اين کتاب ها رو به من نمی داد هرگز خودم از کتابفروشی نمی خريدم ! متاسفانه اکثر بخش های کتاب بيشتر به غيبت فک و فاميل و دوست و آشنا و گاهی خود بزرگ بينی و کلی گوئی است !غُر زدن و به زمين و زمان بَد گفتن از مشخصات بارز اين کتاب هست ! البته در با سواد ی ايشون شکی ندارم ولی شايد اين شانس بَد من بوده که اين تنها اثری است که از وی خوندم ... ... با مروری بر روی اينتر نت دريافتم که " شاهرخ مسکوب " کارهای با ارزشی هم داشته ... چون تمام زندگينامه اش رو خوندم ، با شنيدن خبر در گذشت " شاهرخ " سريعا به ياد " غزاله " افتادم ..دخترکی که در تمام صفحات کتاب حضوری پُر رنگ داره ... غزاله کوچک و بهانه گير ، آن روزها ، امروزه به شغل وکالت اشتغال داره ... به سهم خودم به " گيتا " و " غزاله " و " اردشير " تسليت ميگم ... شرح حال زندگی " شاهرخ مسکوب "