Thursday, March 10, 2005

River

می گذرد در شب آينه رود
خفته هزاران گل در سينه رود
گُلبن لبخند فردائی موج
سر زده از اشک سيمينه رود

موجی در موجی می بندد
بر افسون شب میخندد
با آبی ها می پيوندد
...
خورشيد از شرق سوزان ميرويد بر دريا می تابد
….

رودخونه های پر برف ..کوهها و جنگلهای اطرافش ... پياده روی روزانه ... شبگردی های شبانه ... نور چراغ قوه به روی برف در تاريکی شب ...صدای دل انگيز رود خونه ... سکوت ... طبيعت ...آرامش...هنوز چند هفته بيشتر نيست که از سفر برگشتم ولی انگار بازم هوس اون خلوت و آرامش شبانه رو کردم... اين هميشه در سفر بودن هم حکايتی شده !








*