Saturday, January 22, 2005

ديدار
.به سويت باز می آيم ... بال در بال ...مراديدار خواهی کرد ...

ببين ، دوباره آمدم ...آ ماده هستی ؟ با شاخه گل سرخی در دست آمده ام ... گل سرخ مورد علاقه ات...يادته برات اون شعر ايرونی " اون گل سرخی " که دادی رو ترجمه کردم و چشمهای درشت سبزت پر از اشک شد ؟ ولی بايد قول بدی که با اين گل سرخ شاد بشی ..اون روزها و اون سالها گذشتن و " تو" هنوز هستی ، ياد " تو " اينهمه آدم رو از همه دنيا به اينجا کشونده ...... تو هنوز اينجائی ...می د انم که " پرلاشز " را دوست داری ... خوش سليقه ای حتی در نبودنت ... هنوز با همسايه زيبايت باله می رقصی ؟ صدای نرم پاهای تو می آيد ...صدای پيانو قطع نمی شود ... راستی هنوزم صدای خنده ات از همه بلند تره ؟ می دانم که سنگها هم قادر به خاموش کردن تو نيستند ...چند ساعتی با هم هستيم ... نگاه کن همه آمده اند ... به ياد داری روزی سرد و زمستونی ، در سالهای دور را ؟ ...برفی به زمين نشسته بود و قدم زنان از کنار خانه امروزت می گذشتيم ؟ به يادداری چه گفتی ؟ چه زيباست سکوت اينجا ، انگار اين سکوت برای من ساخته شده و شايد من برای اينجا ماندن ...؟ يادت مياد گفتم هی... ازآفتاب داغ لوس آنجلس تا سرما و بارون پاريس ؟ تو اين راه را نمی آئی ! راه دشواره و قلب ضعيف تو تحملش را ندارد ... ولش کن فعلا هر دو اينجا هستيم ! تو برنده شدی مثل هميشه ...يادته که شرط هامون هميشه سر يک " شات ويسکی اسکاتلندی ، بلک ليبل" بود ... امروز بايد جور " شات " تو روهم بکشم ! چند ساعتی با هم هستيم ... نگاه کن همه آمده اند ... روزی همسايه دائمی خواهيم شد و تو می دانی ...






تا درودی ديگر بدرود .