Wednesday, January 19, 2005

تو می آئی با نور ، با صدا
تو می آئی با شوق
تو می آئی با هراس

در دستانت انبوهی از گذشته من
در نگاهت قسمتی از آينده من
طنين خنده هايت ، پيشاپيش فضا را پر کرده

"مسافر " ی می آيد و می رود
خيالش و نگاهش ، همه جا می ماند
خاصيت سفر همين است.



مسافر بسيار عزيزی فردا اينجاست ... روزها و شب های دراز ، گپ های طولانی در را هند ... همقدم شدن در کوچه های خاطرات کودکی ... بوی خاطرات خوش قديم و خبر های جديد در راهند ... سبد گلی هديه به تو ... عزيز من ، خوش می آئی ... بمان . در سرزمين اسلام زده " جوانی " به باد مُده ! زندگی کن " نه " مرگ تدريجی و زندگی گياهی ... شادم ...
به قول " نيما " ترا من چشم در راهم شبا هنگام .